۱۷.۱.۹۹

خفاش وار از نفس خلق جان مگیر


ما ماجرای رفتگان را داستان دیدیم


آیا گمان کردیم
تنها گنهکارانِ پیش ازما
مشمول آیات بلا بودند؟
تنها ثمود و عاد
از فرط بدکاری بزاری مبتلا بودند؟
بار گناه رفتگان آیا
سنگینتر ازما بود؟
یا خون ما رنگینتر از آنان؟

ما ماجرای رفتگان را داستان دیدیم
ما سنگ باران عقوبت را
اوهام عهد باستان دیدیم
اما خدا با خرده ویروسی
ناگه بترسی سایه گستر مبتلامان کرد
در چنگ کابوسی
از مرگ هم بدتر، رهامان کرد

شاید توانستیم
از چنگ این ویروس بگریزیم
شاید بکام مرگ بشتابیم
اما خدا را شکر دانستیم
چون ذره، ناچیزیم
در دره های کهکشان، چون کرم شب تابیم.

افشین علا


Frank Sinatra - New York, New York.

اگر زنده بمانی خواهی دید آنها که میخندند، گریه خواهند کرد


که میگوید جهانی‌ اینچنین زیباست


در اینزمان که گردابی وحشتزا از انتهای آسیا یعنی‌ کره و چین آغاز شده و بترتیب شهر‌ها را درنوردیده و اینک از اکوادور میرود که به انتهای آمریکای جنوبی یعنی‌ برزیل برسد
در زمانیکه زمین از غصه درحال مردنست ‌
در زمان هابیلها و قابیلها
در زمانیکه آدمی‌ گرگ آدمیست
بجز حکمت پارسی، کجای اینشب تیره بیاویزیم، قبای ژنده خود را؟
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش زیک گوهرند.

چه آغازی چه انجامی 

چه باید بود و باید شد
دراین گرداب وحشتزا 

چه امیدی چه پیغامی
کدامین قصه شیرین برای کودک فردا
زمین از غصه میمیرد گل از باد زمستانی
شعور شعر ناپیدا دراین مرداب انسانی
همه جا سایه وحشت همه جا چکمه قدرت
گلوی هر قناری را بریدند از سر نفرت
بجای شستن گلها بباغ سبزه انسانی
شکفته بوته آتش نشسته جغد ویرانی
چه آغازی چه انجامی چه باید بود و باید شد
در این گرداب وحشتزا 


که میگوید که میگوید
جهانی اینچنین زیباست 

جهانی اینچنین رسوا
کجا شایسته رویاست 

چه آغازی چه انجامی چه امیدی چه پیغامی
سئوالی مانده بر لبها که میپرسم من از دنیا
به تکرار غم نیما کجای اینشب تیره
بیاویزم بیاویزم قبای ژنده خودرا 

قبای ژنده خودرا.

داریوش - تکرار غم

۱۵.۱.۹۹

آنچه را عین حرام است، دوا میبینم


در جبین کرونا نور خدا می‌بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم

لرزه بر دل مفکن‌ ای ملک الموت که تو
مرگ میبینی و من راز بقا می‌بینم

انکسی را که بحق هیچ ندارد باور
سرِ سجاده و مشغول دعا میبینم

کس ندیده‌ست از آن منبر و مسجد بیشک
اثری را که من از این کرونا میبینم

هردم از فیض وجودش شده جهلی‌ معدوم
با که گویم که در این صحنه چه‌ها میبینم

عصر بی‌ رونقی دکه و دکان شیوخ
بنده در طالع سعد علما میبینم

آنچه در شهر حلال است، شده آن مایه درد
آنچه را عین حرام است، دوا میبینم

خبر از رانت و فساد حضرات اصلا نیست
واقعا کم شده، یا بنده خطا میبینم

زیرو رو کرده جهانرا هنر این ویروس
ضربه را لشگر پنهان خدا میبینم

ثمری را که ۴۰ روزه ببار آورده
بهتر از کار ۴۰ سال شما میبینم

دوستان تهمت و برچسب به شاعر نزنید
که من او را ز خرافات رها میبینم.

محمد حسینی، آخوند شاعر که در پاسخ وی، یکی‌ از فرهیختهگان با الهام از شعر ایرج میرزا میگوید: 

شیخ مکار، ابیات شعر تو شیرینند
لیکن مردم گشنه به قبر پدرت میرینند.

Farhad koocheha tarikan

امسال شمال و لب کارون خبری نیست


۷.۱.۹۹

هجرت سرابی بود و بس ، خوابیکه تعبیری نداشت


ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا

 
آفتاب اندر شرف شد بر جهان فرمانروا
کرد دیگرگون زمین و کرد دیگرسان هوا

داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب
کرد یاری تا کند در راغ عَطّاری صبا

گلبن از یاقوت رمّانی نهد بر سر کلاه
یاسمین از پرنیان سبز بر بندد قبا

هرکجا باشد بیابانی ز بی‌آبی چو تیه
ابر نوروزی زند بر سنگ چون موسی عصا

تا کنند از مرکبان در موج فوجی تاختن
تا کنند از آهوان در سیل خیلی آشنا

هست در عالم خلایق راکنون وقت‌نظر
هست در صحرا بهایم را کنون جای چرا

سرخ شد منقار کبک و سبز شد سم ‌گوزن
تا توانگر گشت کوه از لاله و دشت از گیا

شنبلید و لالهٔ نعمان به روی سبزه بر
هست پنداری به مینا در، عقیق و کهربا

خصم سوسن‌ گشت نرگس‌ چشم او زان شد دُژم
عاشق‌ گل شد بنفشه‌ پشت او زان شد دو تا

بلبلان وقت سحر گویی همی دستان زنند
پیش تخت شاهِ شاهان مطربان خوش نوا

قمریان‌ گویی همی‌گویند شاه شرق را
پادشا گوهر خداوندی‌، عجم را پادشا

آن جهانگیری که هست او بر سریر مملکت
آفتاب خسروی بر آسمان کبریا

بازوی دولت خطاب و افسر ملت لقب
از ملوک عالم او دارد که هست او را سزا

بازوی نصرت به این بازو همی گردد قوی
افسر ملت به این افسر همی‌گیرد بها

بخت عالی چون بدرگاهش رسد هر بامداد
خاک درگاهش بچشم اندر کشد چون توتیا

او سلیمان است و تیغ تیز او انگشتری
وین مبارک پی وزیر‌ش آصف‌ بن‌ برخیا

پهلوانان سپاهش روز بزم و روز رزم
چون پری و دیو در فرمان او فرمانروا

رای هر یک عالم آراید همی چون آفتاب
خشم هر یک دشمن او بارد همی چون اژدها

از لطافت آسمان تفضیل دارد بر زمین
هست با هر دو به تایید و سعادت آشنا

گر دلیلی باید این را طالع او بس دلیل
ور گواهی باید آن را طینت او بس ‌گوا

شد ز رای این وزیر و دانش این دو امیر
کار این خسرو عجب چون معجزات انبیا

رنجِ قارون است حاسد را ز تو روز نبرد
گنج قارون است سائل را ز تو روز عطا

با عنا باشد کسی ‌کز حکم تو تابد عنان
بی‌هوی باشد کسی کش سوی تو باشد هوا

بادِ عدل تو بگرداند بلا از دوستان
آتش شمشیر تو بر دشمنان بارد بلا

درگه میمون توکعبه است و دستت ز‌مزم است
پایهٔ تخت تو رکن است و رکاب تو صفا

از فَزَع شوریده‌ گردد رآی را تدبیر و رآی
وز نهیب اندیشهٔ خان ختا گردد خطا

بر سریرِ خسروی بادت بقای سَرمدی
تا بود خاک و هوا و آب و آتش را بقا

دشمنت را باد همچون آسیا پر آب چشم
تا همی‌گردد سپهر آبگون چون آسیا.

امیر معزی




اصفهان ـ تکنوازی تار فرهنگ شریف

۵.۱.۹۹

اگر کسری و دارا را درین ایام ره بودی


چه جرمست اینکه هر ساعت زروی نیلگون دریا
زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا

چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی
چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا

گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون
گهی از گوشۀ گردون رود زی دامن دریا

فلک کردار برخیزد ، کران پر اختر روشن
صدف کردار بر جوشد ،میان پر لؤلؤ لالا

زموج آسمان پهنا ، زچرخ چنبری گوهر
زچرخ چنبری گوهر ، زموج آسمان پهنا

بجای قطرهٔ باران هوا او را دهد لؤلؤ
بعرض لؤلؤ مکنون زمین او را دهد مینا

هوا از چهر او گردد بسان دیدهٔ شاهین
زمین از اشک او گردد بسان سینهٔ عنقا

سپاهش را برانگیزد ، بدریا برزند غارت
مصافش را بپیوندد ، بگردون برکند غوغا

از ان غارت پدید آید هوا را افسر لؤلؤ
وزین غوغا بپوشاند زمین را صدرهٔ دیبا

معنبر گردد از چهرش بعینه پیکر گردون
منور گردد از چشمش بلؤلؤ جامۀ صحرا

همی گرید ازو گردون بسان دیدهٔ وامق
همی خندد ازو صحرا بسان چهرۀ عذرا

گهی گوهر برافشاند چو دست شاه گوهربخش
گهی آتش برانگیزد چو تیغ شاه در هیجا

تو گویی خدمتی سازد همی برسم نوروزی
ز شکل لؤلؤ عمان ، زنقش دیدۀ صنعا

پسندم آنچه را جانان پسندد


یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد.
باباطاهر





تا لاله بباغ سرنگون ساخت جرس


نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل زبهار عمر, ما را این بس

از قافلهٔ بهار آمد آواز
تا لاله بباغ سرنگون ساخت جرس.

ابوسعید ابوالخیر


فرهاد- بوی عیدی

۴.۱.۹۹

پلیدی که از سر گذشت، سرنگون شود


فوايد كرونا



براى ما كه شاهدان زنده تاريخ معاصر هستيم، حقايق تاريخى زير غيرقابل انكار و دستكاريست:


- سناريو طراحى شده غرب مشهور به فتنه ٥٧ (١٩٧٩ غربى) كه در ايران جامه عمل پوشيد، غرب و شركا را از گرسنگى و نابودى مطلق نجات داد .
- سناريو طراحى شده غرب مشهور به ١١سپتامبر ٢٠٠١ ، مجوز چپاول و غارت منابع كشورهاى ثروتمند دنيا بويژه خاورميانه را براى غرب و شركا فراهم نموده تا جاييكه قتل و غارت وحشتناك صورت گرفته توسط غرب و شركا در روز روشن و در پيش چشم مردم دنيا كوچكترين اعتراض و حتى جيكى را از طرف مردم دنيا موجب نگشت. اين سناريو موجب قدرت و ثروت مطلق غرب و شركا در دنيا گشت.
- سناريو پخش ويروس كشنده اى، بنام ويروس كرونا در سال ٢٠٢٠ غربى احتمالا موجب چينش و تنظيم دنيا به سليقه غرب خواهد شد. احتمالا هرچى پيرِ سربار و فقير و ضعيف و غير خودى و دشمن است پاكسازى گشته و دنيا مطابق ميل غرب و شركا چيده خواهد شد.
همانطورى كه مشاهده ميشود هر ٢٠ سال (بطور تقريبى) دنيا دستخوش نقشه هاى ضد بشرى و پليد قرار گرفته و مردم دنيا گله وار و بدون كوچكترين مقاومت راهبرده ميشوند.

با الهام از نيچه میتوان گفت که :
- زمانیکه سياهان توسط غربيها بمدت صد سال به درختان آويزان گشته روغن سود شده و به آتش كشيده ميشدند، شانه بالا انداختيم و گفتيم بما چه ، ما كه سياه نيستيم،( اين دیوان و ددان نژاد پرست كه هنوز كه هنوزه سياهان را انسان ندانسته و يا انسان دست چندم ميدانند، نژادپرستى و پليدى ذاتى خود را در تواريخ دروغينى كه براى آيندهگان نوشتند، به هيتلر نسبت دادند كه در زمان قدرتش سياهان دوشادوش سپيدها در مسابقات المپيك كه در آلمان انجام پذيرفت، شركت كرده و حتى بمقام اول رسيدند. )
- زمانیکه ملت هاى آسياى شرقى و آفريقا و آمريكاى مركزى و جنوبى توسط غربيها، شكنجه و قتلعام ميگشتند، پيشانى چروك ساخته و گفتيم بما چه ، ما كه جزء اينها نيستيم.
- زمانیکه ايرانيها توسط غربيها نسلكشى ميشدند و گروه گروه به جوخه هاى رگبار مسلسل سپرده ميشدند و يا در ميادين جنگ ميليونها جوان ايرانى كشته و يا معلول و اسير گشته و يا به بهانه هاى گوناگون به دار آويخته ميشدند، نتنها شانه بالا انداختيم بلكه برخى از ما هم از شادى جيغ بنفش كشيديم و گفتيم بما چه، ما كه ايرانى نيستيم.
- زمانیکه كردها، مسلمانان بسنى، ليبياييها، عراقيها، افغانها، سوماليها، نيجرييها گروه گروه كشتار و آواره میگشتند و پیکر نازنین کودکانشان را دریا به ساحل میشست، غربی‌ها لبخند میزدند و فرانسوی‌ها به نمایندگی از آنان کارتون میکشیدند و موجبات خنده و تفریح را فراهم میکردند، باز هم شانه بالا انداختيم.


اينك كه كم كم به نوبتمان نزديك ميشود، ميتوانيم مطمئن باشيم كه برسم هميشگيشان از شانه هايمان طناب خواهند گذراند.




۲.۱.۹۹

انتقاد از خود ناشی‌ از اعتماد بنفس زیاد است


هر بامداد بر تو چو عيدی خجسته باد


ای عيد دين و دولت عيدت خجسته باد
ايامت از حوادث ايام رسته باد
گلزار باغ چرخ که پژمردگيش نيست
در انتظار مجلس تو دسته دسته باد
بازار مصر جامع ملک از مکان تو
تا باره نهم ز جهان رسته رسته باد
الا ز شست عزم تو تير قدر قضا
بر هر نشانه ای که زند باز جسته باد
گر نشو بيخ امن بود جز به باغ تو
از شاخهاش در تبر فتنه دسته باد
ور آبروی ملک رود جز بجوی تو
زاب فساد کل ورق کون شسته باد
در هيچکار بی تو فلک را مباد خوض
پس گر بود نخست رضای تو جسته باد
کيوان موافقان ترا گر جگر خورد
نسرين چرخ را جگر جدی مسته باد
ور مشتری جوی ز هوای تو کم کند
يکباره مرغزار فلک خوشه رسته باد
مريخ اگر بخون حسود تو تشنه نيست
زنگار خورده خنجر و جوشن گسسته باد
ور در شود بر وزن بدخواهت آفتاب
گرد کسوف گرد جمالش نشسته باد
ور زهره جز ببزم تو خنياگری کند
جاويد دف دريده و بربط شکسته باد
ور نامه ای دهد نه به پروانه تو تير
شغلش فرو گشاده و دستش ببسته باد
ماه ار نخواهد آنکه وبد نعل مرکبت
از ناخن محاق ابد چهره خسته باد
واندر هرآنچه رای تو کرد اقتضای آن
تقدير جز بعين رضا ننگرسته باد
تا رسم تهنيت بود اندر جهان بعيد
هر بامداد بر تو چو عيدی خجسته باد
بادام وار چشم حسود تو آژده
وز ناله بازمانده دهان همچو پسته باد.
انوری 


اجراى زیبای سورنای نوروز ۱۳۹۷ - Norouz 1397

نوروز بر تمامی پرهیزگاران و نیکو کرداران همواره پیروز باد


کسی گیرد از خلق با ما قرار
که باشد چو ما پاک و پرهیزگار

دف نوازی هزار نفری در سنندج. ده ف له شاری سنه

۲۹.۱۲.۹۸

وز بیم رهزنان نگزیدند رهبری


از سردار بزرگ ايران ، آريو برزن ، كه با ٧٢ تن از يارانش در مقابل لشگر دشمن آنچنان ايستادهگى كرد كه نه تنها آنان را عاجز و منفعل ساخت بلكه چنان حماسه اى آفريد كه تاكنون كه نزديك به ٢٠٠ سال از زمان او ميگذرد صدها داستان و نمايش و فيلم از دلاورى او ساخته شده و ملل گوناگون بويژه غربيها (كه به دزديدن قهرمانان ملل ديگر و مال خود كردن آنان عادتى ديرينه دارند) با حسرت و تحسينى قلبى تلاش در نسبت دادن آن بخود به اشکال گوناگون كردند . و در ايران هم براى اينكه داستان او كه سينه به سينه نقل ميشد بگونه اى ديگر در ذهن ايرانيان بنشيند، همانگونه كه پس از وارد كردن شيعه به ايران تمامى قهرمانان ايرانى را یزید وار بدنام كردند و يا آنان را به شيعه نسبت دادند ، حماسه او را نيز به احمقانه ترين وضع به اقوام اجوج و مجوج بستند. بهرحال از زمان اين سردار بزرگ ايرانزمين ، نقش رهبر و پيشوا و پرچم دار (شورایی و یا یک تنه) در جوامع بشرى ويژكى اصلى پیشبرد و يا پسرفت آن جوامع محسوب میگردد.
اما يك رهبر و مرشد واقعی‌ دارای چه ویژگی‌‌هایی‌ است و چگونه ميتواند جامعه را به بهترین وضع ممکن اداره نماید و از كوخ ، كاخ بسازد و اندك را به بسيار تبديل نمايد و موجب دگرگونى به احسنت گردد؟
-يك رهبر مردمی و واقعى، يك جوانه تازه از خاك درآمده را در نزد مردمش به درخت هزاران ساله زرتشت (كه وحشيهاى غربى آنرا در ايران با تبرى سنگ محور زدند) مينماياند تا غرور آنان را ارضاع كند.
-يك رهبر مردمی هيجگاه به مردمش دروغ نميگويد حتى در بدترين شرايط و یا از روی سياست و يا دروغ مصلحت آميز ، تا اعتماد آنان را كه گوهرى بيبديل است و اگر از بين برود با هيج طرفندى ديگر بدست امدنى نيست، از دست ندهد.

-وظيفه يك رهبر دادن روحيه به مردم در زمانيست كه همه افقها تيره و تار است. يك رهبر مدام به مردمش متذكر ميشود كه هنوز همه نوع اميد وجود دارد و تا اميد هست ميبايد تلاش كرد. يك رهبر مردمش را از انفعال، از نااميدى، از دلسردى، از بيتفاوتى، از پليدى منع ساخته و آنان را بسوى آزادهگى، دلاورى، بيپروايى از ابراز حق و حقيقت، به اخلاق خوش و رفتار معقول و پسنديده، مشوق و راهنما ميباشد.

رهبر واقعی‌ مردم را به پرهيز از گريه و شيون كه رسم گورستان و ابليس است، سفارش می‌کند.
رهبر دروغين مردم را به ترس و پنهان شدن تشویق مینماید، رهبر مردمى، به مردم رويارويى با واقعيتها را ميآموزد.
رهبر اجنبى مردم را بپذیرش دروغ وامیدارد، رهبر واقعى آرزوى ريشه كن شدن دروغ در سرزمينش را دارد.

و از همه مهمتر تکلیف مردم با رهبر واقعی‌ مشخص است، چرا که غیر قابل پیشبینی‌ نیست، بر سر حرف خود ایستاده و پیلش در یک جهت است و مرتبا اینطرف و آنطرف نمیچرخد. يك رهبر واقعى نميتواند و نميببايد هم باشد و هم نباشد. ايندو با هم نميخواند. نميشود به مردم گفت به گذشته پرافتخارتان مغرور باشيد ولى آنرا پنهان سازيد! يك بام و دو هوا شيوه غربيهاى بغايت مكار و حيلهگر است كه پلیدی را ، هنرمندى و زرنگى و هوشمندى میپندارند. درحاليكه زندگى يك جاده صاف و هموار نيست ، و سادگی‌ مطلق است که پنداشت، میشود بی‌ مکافات زد و در رفت! روزگار صد‌ها چم و خم دارد، هزاران پرسش بى پاسخ روبروىت ميگذارد، بيشمار بازى و دست انداز برسر راهت ميگمارد. 


مغرور به این نمیتوان بود که میشود مردم دنیا را مانند گله جلو انداخت و بی‌ آنکه بیمار باشند، بیمار نمود، تا به هدف جهان خواری خود رسید. یک رهبر واقعی‌ هرچه هست، غربی نیست.

اینها را نوشتم تا به این مطلب برسم که عده‌ای می‌گویند امسال نوروز نداریم چرا که سال سیاهی را پشت سر گذاشتیم و تعداد زیادی از هم میهنانمان به ناحق و نا روا کشته شدند و خانواده‌های زیادی داغ بر دل دارند و به احترام آنان نمیبایست مراسم نوروز را برگزار کرد. 

در شرایط معمولی‌ و با مردم عادی چنین سخنی کاملا متین و صحیح است، ولی‌ وقتی‌ پایِ ملتی بمیان میاید که ۴۱ سال در صف مرگ، دربدری، تیره روزی، ظلم و ستم، چپاول و فقر و زندان و شکنجه و دار ایستاده ا‌ند، و روزگارشان سال بسال اسفبارتر میشود و هر سال، دریغ پارسال را میخورند، به چنین مردمی نمیتوان و نمیشود گفت چه بکنند و چه نکنند، این مردم آن عملی‌ را انجام میدهند که نتیجه یکسال رنج است. و اگر کسی‌ از روی سادگی‌ به این مردم خط بدهد، بطور خودکار در بین آنان خط خطی‌ میشود.

شب است و شراب و شاهد و شیرینی‌ و سبزی پلو با ماهی‌ نوش جان همگی‌


یک قاشق سبزی پلو میخورد و یک
دانه برنج در تنگ ماهی میانداخت
حالا دیگر میتوانست بدوستانش
بگوید که ماهم شب عید، سبزی پلو را
با ماهی خوردیم.




که امشب شب عیده


با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز

از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز

بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل
گر جز غم خود یابی آتشزن و بفروز

هرچند همه دفتر عشاق بخواندیم
با اینهمه در عشق تو هستیم نوآموز

در مملکت عاشقی از پسته و بادام
بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز

تا دیدهٔ ما جز بتو آرام نگیرد
از بوسه‌ش مهری کن و ز غمزه‌ش بردوز

با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم
یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز.

سنایی



هٔایده ـ شب عشق