۸.۸.۹۸

کشته شدن بغدادی و برکسیت


دو پدیده سیاسی که آنچنان تکراری و مسخره گشته که اینروزها، باعث اسهال و استفراغ جهانیان شده،

یک: کشته شدن هزاران باره ابوبکر بغدادی معاون(۱) گروه تروریستی دأعش است و

دو: بیرون رفت و یا اخراج انگلیس از پیمان و یا اتحادیه اروپا است که از بس طول کشیده، کار انگلیسی‌‌ها را هم از التماس به شکرخواری کشانده و هم موجب تفریح جهانیان گشته که با ساخت جوک‌ها و کشیدن کاریکاتور‌های گوناگون و استهزاء آنان ، کار را از تمسخر به ته لجن افتضاح رسانده است.

کشته شدن بغدادی:
در پنجم ژوئیهٔ ۲۰۱۴ توسط فیلم کوتاهی ساخته هالیوود - گل روی مردم جهان از طریق امپراطوری رسانه‌ای و فاسد غربی، به سیمای جنایتکارانه شخصی‌ که او را ابوبکر بغدادی مینامیدند، آشنا گشت.

ویدئویی که بغدادی را در حال سخنرانی در مسجد نور موصل برای عده‌ای نمازگزار نشان می‌داد که باشکوه و جبروت و با بدست داشتن ساعت مارک رولکس از پلکان منبر بالا رفته و سپس با صدائی رسا و بروشنی کریستال، مانند پیغمبری اولوالعزم ( که هیبتش احتمالا باعث حسادت خود پیغمبر اسلام شده و تن آن بینوایِ بیسوادِ زن ذلیل را در خاک لرزانده است) از خلافت اسلامی با مردم سخن میگفت.
او در این ویدئو، طی خطبه‌ای به مسلمانان حکم کرد که از وی اطاعت کنند و گفت: «من ولی امر شما هستم؛ از من پیروی کنید».

هرچند تصاویری که پس از آن در اینترنت از بغدادی پخش شد، و او را مشغول فحشا با یک فاحشه ترک ،نشان داد، همه تلاش هالیوود و یا صنعت فیلمسازی انگلیسی‌، را پنبه کرد. ولی‌ بهرحال آنها تمامی هم خود را بکار بردند تا پیغمبری جدید برای احمقها بسازند و تصویرش را در ماه نشان دهند.

این شخص که یکی‌ از تروریست‌های کار کشته و بسیار بیرحم سازمان‌های اطلاعاتی‌ غربی است، و مستقیما از دیکتاتور ترکا دستور می‌گیرد، و اصالتا ترک است ولی‌ با نهادن یک" ال" به اول اسم جعلی و کثیفش او را عرب تبار معرفی‌ و جا انداختند، و یک بیوگرافی جعلی هم برایش ساختند (طبق معمول که برای همه نوکرانشان میسازند) در طی‌ سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۹ در آسیای میانه و شمال آفریقا در کشور های، عراق، سوریه، لیبی و افغانستان مشغول کشتار مردم عادی, سوزاندن شهر‌ها و تخریب آثار باستانی پارسی، و غارت و چپاول اموال این سرزمین‌های ثروتمند و فرستادن این غارتگری‌ها به اروپا و آمریکا بود. و هر زمان بین اروپایی‌ها با آمریکا بر سر تقسیم غنائم اختلاف افتاده و بحث میشد، به یکباره بغدادی از راه رسیده و در منطقه‌ای که تحت کنترل امریکایی‌ها بود، بمبی منفجر ساخته و یا گروهی از مردم کشاورز و دامدار و بینوای غیر نظامی را مثله کرده و یا سر میبرید.

و آمریکایی‌ها هم به تلافی آن منطقه‌ای را که گفته میشد بغدادی در آن عملیات انجام داده و یا لانه کرده است، با بمب‌های سوزان و راکت‌های فسفری میزدند، و پدر صاحب سرزمین و بازماندهگان و "از زیر چنگِ جنایتکار بغدادی در رفتگان" را در آورده و سپس در رسانه‌ها اعلام میگشت که بغدادی را کشته ا‌ند و تصاویری از یک جسد متعفن که گفته میشد متعلق به بغدادی است در سطح گسترده پخش میگشت. و این ماجرا ظرف ۱۰ سال همچنان ادامه داشت تا جایی‌ که ابتدا موجب خنده و تمسخر گشته و سپس ایجاد انزجار و نفرت نمود. البته ناگفته نماند که چند باری این ملعون زخمی شد که بلافاصله با هلیکوپتر‌های کبری انگلیسی‌ به ترکیه رسانده شده و در بیمارستان‌های آنجا بستری گشت، و تحت درمان بهترین دکتر‌های غربی واقع گشت و پس از معالجه دوباره به میدان کشتار مردم بیدفاع باز گشت.

بالاخره هر دو طرف از این بازی خسته شده و به تازگی امریکایی‌ها دوباره بغدادی را کشتند و کار را خاتمه یافته اعلام نمودند.(۲) تا باز دوبار کی‌ این جنایتکار زنده شده و عملیات انجام دهد.(۳)سناریو تکراری و مسخره‌ای که با آن دیگر شاگرد و نوکر خود، اسامه بن لادن بازی کردند، و آخر سر هم معلوم نگشت آن ملعون واقعا در پاکستان کشته شد(۴) و یا بیک جزیره خوش آب و هوا منتقل گشته و دوران با شکوه بازنشستگیش با ۷۲ حوری آغاز گشت.
 



برکسیت:
پدیده سیاسی و تکراری و چندش آور دیگری که نه تنها باعث تمسخر بلکه باعث نفرت و دلبهمزنی گشته، روند خروج انگلیسی‌‌ها از پیمان اروپا و یا به اصطلاح برکسیت است. و این خروج نزدیک به ۸ سال است که کش داده شده و حکایت همچنان باقیست. و انگلیسی‌‌ها ابتدا با تهدید، سپس با مکر، پس از آن با التماس، و اکنون با گریه و زاری، هنوز به این اتحادیه چسبیدند و تو گویی جدا شدنی هم نیستند، چرا که بتازگی صحبت از همه پرسی‌ جدید بمیان آمده است!

داستان چیست و پرسش اینجاست که اصولا چرا انگلیسی‌ ها به اتحادیه اروپا که خود یکی‌ از پایه گذاران آن بودند، پشت کرده و اخراج شدند.

در یک نگاه گذرا به پس از تاریخ شروع و آغاز جنایت غرب نسبت به دنیا، یعنی‌ پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و پس از هجوم وحشیانه لشگر اهریمنی ناتو به خاورمیانه و شمال آفریقا- بی‌ رودرواسی و غیر قانونی- و پس از جنایات بیشمار برعلیه بشریت، و پس از برخاستن غرب از خاک ذلت، آنچنان ثروتی به غرب سرازیر شد که یکشبه راه صد ساله طی‌ شد. و گستاخی که نتیجه پرواری بی‌ دردِ سر و باد آورده است گریبان غرب را گرفت. انگلیسی‌‌ها هم از همه گستاختر، شروع به نشان دادن ذات جنایتکارشان بطور آشکار کردند.

- پس از افشای پولشوییهای مدت دار و گسترده برای کارتل‌های مواد مخدر توسط بانک ملی‌ انگلیس در روز روشن، 

- پس از ساخت اردوگاه‌های پرورش تروریست در کردستان اشغالی (در حاشیه شهر استانبول ) و پرورش تروریست‌ها از میان ترک‌ها و اعراب و فلسطینی‌ها در روز روشن،

- پس از جنایت گسترده در افغانستان، از جمله فرستادن ثروتمندان برای کشتار افغان‌ها برای تفریح و دراوردن میلیون‌ها پوند از این راه، 
- پس از کشتار گسترده یمنی‌ها توسط خلبان‌های انگلیسی‌ که زیر پرچم عربستان صورت میگرفت و می‌گیرد در روز روشن،

- پس از اینکه دولت انگلیس یک گروه از بیماران سادیستی را لباس سربازی به تن‌ کرده و به عراق فرستاده و جنایاتی مرتکب شد که در تاریخ بینظیر است، 

- و محکومیت هزاران باره از طرف دادگاه‌های جهانی‌ (که البته احکام آنها کیلویی مفت هم گرونه) و جنایت علیه بشریت، و و و

هیچکدام از اینها، موقعیت انگلیس یا یکی‌ از سه بازوی مثلث ابلیس را در اتحادیه اروپا متزلزل نکرد که هیچ، آنرا تقویت هم ساخت. 


ولی‌ بمحض اینکه انگلیسی‌‌ها از پرداخت حق عضویت به این اتحادیه طفره رفته و به بهانه اینکه ما خودمان این اتحادیه را ساختیم، و بهمین دلیل، عضویت در این پیمان برای ما رایگان است و چه پولی‌ و چه کشکی و چه پرداختی, 
دیگر اعضای پیمان اروپا که برای دو زار، مادر به بازار میبرند، بشدت بهشان برخورد و به انگلیسی‌‌ها مهلت دادند تا این پول را بپردازد و هشدار دادند که اگر اینکار را نکند، منجر به اخراجش از اتحادیه میشود. انگلیسی‌‌ها که از صدقه سر ملت ایران و غارت نفت و گاز دریای مازندران و خلیج پارس و هزاران جنایت و غارت دیگر در گوشه و کنار دنیا، به آنچنان ثروتی دست یافتند که کارشان تنها نشستن در بار‌ها و استادیوم‌ها و تماشای فوتبال شده، با تمسخر به این هشدار نگاه کرده و آنرا بهیچ گرفتند. و احمقانه تصور کردند میتوانند به تنهایی‌ و بدون آویزون شدن به اروپا به روند کثیف موجودیتشان ادامه دهند. غافل از اینکه این قصه سر دراز دارد.

برای کوتاه کردن این قصه دراز کسالت آور همین جمله که این روند خروج منجر به استعفای ۴ نخست وزیر، ده‌ها وزیر، ترور پنهانی‌ ده‌ها کارگزار، میلیون‌ها خسارت، بی‌ آبروی و رسوایی جهانی‌، مورد تمسخر و ننگین شدن انگلیسی‌‌ها در سطح بین‌المللی گشته و انگلیسی‌‌ها درگیر از هم پاچیدگی داخلی‌ در همه سطوح، شده و ایرلندی‌ها و اسکاتلندی‌ها خواستار جدایی از این جرثومه فساد گشته ا‌ند.(۵) ده‌ها بار نخست وزیران انگلیس به اتحادیه اروپا التماس کرده ا‌ند که به آنها فرصت داده شود تا از مردمشان بخواهند که بیایند و بگویند: "آقا غلط کردیم" ، و اتحادیه قبول کرده و به آنها فرصت داده تا انگلیسی‌‌ها رسما بگویند غلط کردیم و پول را با بهره‌اش بپردازند. و نخست وزیر آمده با مجلس نمایندگان درمیان گذشته نمایندگان مانند گاوان و خران بار بردار، موااااا کشان مخالفت کردند. دوبار نخست وزیر خودش را باریک کرده و به اتحادیه اروپا برای یک فرصت دیگر التماس کرده و دوباره اتحادیه فرصت داده و اینبار منجر به عوض شدن نخست وزیر شده و دوباره روز از نو و التماس از نو از طرف نخست وزیر نو. و این داستان آنچنان تکراری و مسخره شده که دیگر از خنده و تمسخر گذشته وقتی‌ کلمه برکسیت بمیان می‌ آید گروه زیادی همان درجا بالا میاورند.


۶.۸.۹۸

ترس وارد ترکیب سنگها میشد


سالِ میان دو پلک را
ثانیه هایی شبیه راز تولد
بدرقه کردند

کم کم در ارتفاع خیس ملاقات
صومعه نور ساخته میشد

حادثه از جنس ترس بود
ترس وارد ترکیب سنگها میشد

حنجره ای در ضخامت خنک باد
غربت یک دوست را زمزمه میکرد

از سر باران تا ته پاییز
تجربه های کبوترانه روان بود

باران وقتیکه ایستاد
منظره اوراق بود

وسعت مرطوب
از نفس افتاد
قوس قزح در دهان حوصله ما آب شد.

چکامه اکنون هبوط رنگ، کتاب
ما هیچ ما نگاه – سهراب سپهری


پیراهن تن بشوقِ پالان دادند


۴.۸.۹۸

یک داستان واقعی‌ِ ناگفته


۱۱۸- این هروس میباشد.
۱۱۹- این مرد خدای خورشید مصریان در سه هزار سال پیش از میلاد مسیح بوده است.
۱۲۰- خدای خورشید با تمام خصلتهای که برای خورشید در نظر می‌گرفتند.
۱۲۱- ما از طریق باستانشناسی‌ و خواندن خط هیرگلیف مصر باستان، دربارهٔ‌ این خدا بسیار میدانیم.
۱۲۲- هروس خدای روشنی و نور دشمنی به اسم ست داشته است.
۱۲۳- ست خدای شب و تاریکی‌ بوده است.
۱۲۴- براساس داستنهای اسطوره، هروس هر صبح در مبارزه بر ست غلبه میکرده است.
۱۲۵- و برعکس شبها، ست برنده میشده و هروس را بدنیای زیر زمین میفرستاده است.
۱۲۶- بسیار مهم است که بدانید، مبارزه بین تاریکی‌ و روشنایی، خوبی‌ و بدی
۱۲۷- مهمترین مبحث و مبارزه در اسطوره‌های باستانی است.
۱۲۸- و امروز هم یکی‌ از مهمترین مباحث در بسیاری از سطوح میباشد.

۱۲۹- داستان هروس به این شرح است:
۱۳۰- هروس در ۲۵ دسامبر از مادری باکره بدنیا آمد.
۱۳۱- زمان تولد وی همراه است با فرود آمدن یک ستاره.
۱۳۲- درحالیکه سه پادشاه پارسی برای تاجگذاری وی حاضر شدند و به او سه جواهر به رنگ‌های سبز(زمرد)، سپید(صدف) و قرمز(یاقوت) دادند. (رنگ‌های پرچم ایران که از این سه رنگ تشکیل شده ریشه در این داستان دارد که عطار بزرگ آنرا شرح داده است.)

۱۳۳- در سن دوازده سالگی او معلم بود.
۱۳۴- در سن سی‌ سالگی او بوسیلهٔ انپ غسل تعمید شد و دوران وزارتش شروع شد.
۱۳۵- هروس دوازده تا شاگرد داشت که با او همه جأ بودند.
۱۳۶- از معجزات هروس، شفا دادن مریض‌ها و روی آب راه رفتن است.
۱۳۷- از نام‌های دیگر هروس، می‌توان حقیقت و نور را نام برد.
۱۳۸- همچنین او را با نام‌های، مسیح پسر خدا، چوپان خوب، بره خدا، و بسیاری دیگر مینامیدند.
۱۳۹- هروس بخاطره خیانت یکی‌ از یارانش بنام طوفان، بصلیب کشیده شد، بخاک سپرده شد و بعد از سه روز دوباره زنده شد.
۱۴۰- ویژگیهای هروس به بسیاری از مذاهب دنیا رخنه کرده است.
۱۴۱- بطوریکه بسیاری از ادیان دیگر دنیا، خدایان داستان شبیه داستان اسطوره‌ای هروس دارند.

۱۴۲- فریگیا اتیس ۲۵ دسامبر از مادری باکره بدنیا میاید.
۱۴۳- بصلیب کشیده میشود، در گوری قرار داده شده و بعد از سه روز دوباره زنده میشود.

۱۴۴- کریشنا در هند از مادر باکره بنام دوکی بدنیا میاید و هنگام تولدش یک ستاره فرو می‌افتد که نشان تولد وی میباشد.
۱۴۵- او با شاگردانش میگشت و معجزه انجام میداد، و بعد از مرگ دوباره زنده شد.

۱۴۶- در یونان دیویونس از مادری باکره در روز ۲۵ دسامبر بدنیا آمد.
۱۴۷- وی معلمی در سفر بود و معجزه میکرد، از جمله تبدیل آب به شراب از معجزات اوست.
۱۴۸- او همچنین با نام‌های شاه شاهان، پسر خدا، الفا و امگا وغیره شناخته میشد.
۱۴۹- و بعد از مرگ، دوباره زنده شد.

۱۵۰- در ایران میترا در ۲۵ دسامبر بدنیا آمد.
۱۵۱- وی دوازده تا شاگرد داشت و معجزه میکرد.
۱۵۲- او سه روز بعد از مرگ دوباره زنده شد.
۱۵۳- او با نام های، حقیقت، نور و نام‌های دیگر شناخته میشد.
۱۵۴- و از همه جالبتر در بار میترا این هست که روز دعا و روز مقدس روز یکشنبه بوده است.

۱۵۵- حقیقت اینستکه در تمام دنیا و در دوره‌های زمانی‌ مختلف، خدایانی با ویژگیهای مشابه وجود داشته اند.
۱۵۶- و همه با این ویژگیها شناخته می‌شدند.

۱۵۷- سوال اینجاست که چرا همهٔ این خدایان دارای این ویژگیهای یکسان هستند.
۱۵۸- چرا همگی‌ از مادری باکره و روز ۲۵ دسامبر بدنیا آمدند.
۱۵۹- چرا سه روز بعد از مرگ، دوباره زنده میشود.
۱۶۰- چرا همگی‌ دارای دوازده شاگرد یا پیرو نزدیک هستند.

۱۶۱- اجازه بدید به آخرین مسیح با دقت بیشتری نگاه کنیم.
۱۶۲- عیسی مسیح از مادری باکره به اسم مریم در ۲۵ دسامبر در بتلهم بدنیا میاید.
۱۶۳- در زمان تولدش یک شهاب در شرق فرود میاید.
۱۶۴- سه پادشاه پارسی برای تاجگذاری او حاضر میشوند.
۱۶۵- او یک معلم هست و دوازده شاگرد دارد و در سی‌ سالگی بدست یونس غسل تعمید میشود.
۱۶۶- و از آنزمان دوران صدارت او شروع میشود.
۱۶۷- دوازده شاگرد عیسی مسیح همه جأ همراه او بودند و عیسی معجزاتی داشت از قبیل شفا دادن بیماران.
۱۶۸- و بر روی آب راه میرفته و بعد از مرگ دوباره زنده میشود.
۱۶۹- عیسی با نام‌های، پادشاه پادشاهان، پسر خدا و
۱۷۰- روشنای دنیا، الفا و امگا، بره خداوند و غیره نامیده میشده است.
۱۷۱- و بعد از اینکه یکی‌ از شاگردانش به او خیانت می‌کند و او را به سی‌ سکه نقره میفروشد.
۱۷۲- بصلیب کشیده میشود و در یک گور قرار داده میشود و بعد از سه روز دوباره زنده میشود.
۱۷۳- و به آسمان عروج می‌کند.



تمامی این داستان که در بین مردم دنیا به اشتراک گذاشته شده است، بر حسب علم ستاره شناسی‌ پارسی توضیح داده میشود:
۱۷۴- اولا که زمان تولد کاملا برحسب محاسبات نجومی پارسی میباشد.
۱۷۵- ستارهٔ سیروس یا شباهنگ، در شرق درخشانترین ستاره از صور فلکی شعرای یمانی میباشد.
۱۷۶- در روز ۲۴ دسامبر این ستاره بر روی یک خط با سه ستارهٔ دیگر در روی کمربند جبار قرار می‌گیرد.
۱۷۷- این سه ستاره درخشان بر روی کمربند جبار، از زمان خیلی‌ قدیم بنام
۱۷۸- سه پادشاه پارسی شناخته می‌شدند,
۱۷۹- و این سه پادشاه و ستارهٔ سیروس یا شباهنگ
۱۸۰- در روز ۲۵ دسامبر همگی‌ بطرف طلوع خورشید متمایل میشوند.
۱۸۱- بهمین خاطر هست که این سه پادشاه، ستارهٔ سیروس(کورش کبیر) یا شباهنگ را همراهی میکنند.
۱۸۲- و محل طلوع خورشید یا تولد خورشید را نشان میدهند و آنرا تعیین میکنند.
۱۸۳- مریم باکره، صورت فلکی دوشیزه میباشد، همچنین بعنوان دوشیزه دوشیزه گان شناخته میشود.
۱۸۴- صورت فلکی دوشیزه به معنی باکره میباشد.
۱۸۵- صورت فلکی دوشیزه همچنین بمعنی‌ خانه نان میباشد.
۱۸۶- نشان صورت فلکی دوشیزه یک باکره هست که یک دسته گندم در دست دارد.
۱۸۷- خانه نان و دسته گندم نشانهٔ ماه‌های اوت و سپتامبر میباشند که وقت برداشت خرمن میباشد... ماه‌های پاییز
۱۸۸- اسم بتلهم در واقع بمعنی‌ خانه نان میباشد.
۱۸۹- نام بتلهم هم همچنین نشان صورت فلکی دوشیزه میباشد.
۱۹۰- یعنی‌ یک جای در آسمان‌ها و نه محلی بر روی زمین.

۱۹۱- یکی‌ از جالبترین پدیده‌های که در ۲۵ دسامبر اتفاق میافته، بلندترین شب سال است. شب یلدای پارسی که ایرانیان آنرا هر ساله جشن میگیرند.
۱۹۲- از کوتاهترین شب سال در تابستان به بعد، روز‌ها شروع به کوتاه تر شدن و سرد شدن میکنند.
۱۹۳- اگر از نیمکره شمالی‌ به این پدیده نگاه بشه
۱۹۴- به نظر میرسه که خورشید بطرف جنوب حرکت می‌کنه و به تدریج کمتر قابل رویت میشود.
۱۹۵- با کوتاه شدن روزها و پایان فصل خرمن چینی‌، نزدیک شدن شب یلدا احساس می‌شه
۱۹۶- که این دوره نزد نیاکان ما به نماد روند مرگ شناخته میشد.
۱۹۷- درواقع مرگ خورشید شناخته و نامیده میشد.
۱۹۸- و همه میگفتن که در روز ۲۲ دسامبر خورشید میمیرد و در این سه روز خورشید دیده نمی‌شد.
۱۹۹- خورشید به مدت شش ماه همواره به طرف جنوب حرکت کرده
۲۰۰- و در اینزمان به پایین‌ترین نقطه خود در آسمان می‌رسد.

۲۰۱- اینجا یک اتفاق جالب میافته
۲۰۲- خورشید حرکت بطرف جنوب را به مدت سه روز متوقف می‌کند.
۲۰۳- در مدت این سه روز توقف، خورشید در نزدیکی‌
۲۰۴- صورت فلکی چلیپا یا صلیب جنوبی قرار می‌گیرد.
۲۰۵- و در روز ۲۵ دسامبر، خورشید یک درجه حرکت می‌کند ولی‌ اینبار بطرف شمال.
۲۰۶- که دلیل بلند شدن و گرم شدن روز‌ها و بهار همین پدیده است.
۲۰۷- و به همین دلیل گفته میشده است که
۲۰۸- خورشید بر روی یک صلیب میمیرد، و بعد از سه روز، دوباره زنده میشود و تولدی دیگر مییابد.
۲۰۹- و درست بهمین دلیل هست که عیسی مسیح و تعداد بیشماری از خدایان باستانی
۲۱۰- دارای خصوصیات های مشترکی از قبیل به صلیب کشیده شدن، بعد از سه روز دوباره زنده شدن و غیره میباشند.



۲۱۱- دوباره پدیدار شدن خورشید و تغییر جهت حرکتش از جنوب به شمال
۲۱۲- در نیمکره شمالی‌ هست که باعث بوجود آمدن بهار و تبّرک میشود.
۲۱۳- آنها زنده شدن خورشید را تا بهار که روز‌و شب یکسان میشد جشن نمیگرفتند.
۲۱۴- یعنی‌ تا عید پاک
۲۱۵- دلیلش اینبود که اعتقاد داشتن تا وقتی‌ که شب و روز یکسان میشود یعنی‌ تا روز اول بهار خورشید هنوز رسما بر بدی و تاریکی‌ پیروز نشده است و این روزی است که خوبی‌ بر بدی پیروز میشود در ایران به این روز نوروز گفته میشود و آنرا جشن میگیرند.

۲۱۶- چون در بهار روزها بلندتر از شب‌ها میشوند.
۲۱۷- و همه چیز در بهار دوباره زنده میشود.


۲۱۸- همچنین یکی‌ از مشخص‌ترین نماد نجومی در بار عیسی مسیح
۲۱۹- دوازده شاگرد یا یارانش میباشد.
۲۲۰- آنها مشخصا همان دوازده صور فلکی در آسمان هستند.

 ۲۲۱- که در اطراف خورشید یا همان عیسی مسیح در حرکت هستند.
۲۲۲- این عدد دوازده در تمام انجیل مرتباً تکرار شده است.
۲۲۳- در نگاهی‌ دیگر به صور فلکی صلیب چلیپا یا تصویری از زندگی‌ خورشید
۲۲۴- در می‌یابیم که این فقط یک سمبل هنری یا وسیله‌ا‌ی برای نشان دادن کار خورشید نیست.
۲۲۵- بلکه درواقع یک سمبل مقدس برای پارس ها، هندو ها، بوداییسم و و بوده است.

۲۲۶- از سنگ نوشتها چنین میخوانیم که:

۲۲۷- این یک سمبل مقدس مسیحیت نیست.
۲۲۸- این یک انطباق و کپی‌ از صلیب چلیپی پارس هاست.
۲۲۹- برای همین عیسی مسیح در فرهنگ‌های قدیمی‌، همیشه با سر خود بر صلیب نشان داده شده است.
۲۳۰- چون عیسی همان خورشید است.
۲۳۱- پسر خدا، روشنایی جهان
۲۳۲- معراج کننده نجات بخش
۲۳۳- که دوباره باز خواهد گشت.
۲۳۴- همچنانکه هر صبح طلوع می‌کند.
۲۳۵- با جلال و شکوه خدایی
۲۳۶- و در مقابل تاریکی‌ از شما دفاع می‌کند.
۲۳۷- همونطوری که هر روز صبح، دوباره متولد میشود.
۲۳۸- و آمدنش را بر روی ابرها می‌شه دید.
۲۳۹- در بالای آسمان با تاجی از خار می‌نشیند.
۲۴۰- که همان تیغه‌های تابش نور خورشید است.




۲۴۱- در بین استعاره‌های نجومی زیادی که در نجوم پارسی وجود داره
۲۴۲- یکی‌ از مهمترین آنها عصر‌های زمانی‌ میباشد.
۲۴۳- در تمام کتب آسمانی که وجود دارد، منابع متعددی به عصر‌های زمانی‌ اشاره دارند.
۲۴۴- برای درک بهتراین مطلب، ما باید ابتدا پدیده ی
۲۴۵- به نام تقدم اعتدال را بشناسیم.

۲۴۶- در نجوم پارسی باستان
۲۴۷- دریافته بودند که تقریبا هر ۲۱۵۰ سال، طلوع خورشید در اعتدال بهار
۲۴۸- با صور فلکی مختلف بطور یکجا همراه خواهد بود.
۲۴۹- دلیل اینکار چرخش زمین بدور محور خود درحالیکه بدور خورشید هم میگردد میباشد.
۲۵۰- به این پدیده میگویند حرکت تقدیمی چون صور فلکی حرکتی‌ برعکس دارند.
۲۵۱- نسبت بحرکت طبیعی که در هر دوره در سال دارند.
۲۵۲- زمان لازم که هر دوازده صور فلکی در یکزمان قابل رویت بشوند در حدود هر ۲۵۷۶۵ سال میباشد.
۲۵۳- و اینسال را سال بزرگ مینامند.
۲۵۴- و در زمان باستان، پارسها از این امر خبر داشتند.
۲۵۵- و آنها هر ۲۱۵۰ سال را یک دوره سنی‌ میگفتند.
۲۵۶- از سال ۴۳۰۰ قبل از میلاد تا سال ۲۱۵۰ قبل از میلاد را عصر گاو بود.
۲۵۷- از سال ۲۱۵۰ قبل از میلاد تا سال اول میلاد را عصر حمل میگفتند.
۲۵۸- از سال اول میلاد تا سال ۲۱۵۰ عصر ماهی‌(حوت) است، عصری که ما هنوز در آن هستیم. و بهمین دلیل ایرانی‌‌ها بر سر سفره هفت سین ماهی‌ میگذارند، کاری که دشمنان ایرانی‌ با آن بشدت مخالفت میکنند. چرا که پرده از عظمت علم نجوم در نزد پارس‌ها بر میدارد.

۲۵۹- و حدود سال ۲۱۵۰ ما وارد عصر جدید که دلو هست می‌شویم.
۲۶۰- نجوم پارسی منعکس کنندهٔ نمادین جنبش این سه دوره هست.
۲۶۱- و دوره چهارم را نیز برسمیت میشناسد.





۲۶۲- بر طبق تورات، وقتی‌ موسی با ده فرمان از کوه سینا برمیگردد.
۳۶۳- به صلیب کشیده میشود و میمیرد و دوباره زنده میشود و به آسمان معراج می‌کند.
۳۶۴- در واقع چیزی جز سرنوشت فرزند ژوپیتر را ارائه نمیدهیم.

۳۶۵- در یک سند دیگر، جاستین مرتیر می‌گوید:
۳۶۶- عیسی را یک باکره بدنیا آورد.
۳۶۷- و اگر این را قبول کنیم در واقع سرگذشت پرسوس را قبول کرده ایم.

۳۶۸- کاملا واضح است که مسیحیان اولیه
۳۶۹- میدانستند که دین‌شان و دینهای باستانی، شبیه یکدیگرن
۳۷۰- برای همین جاستین برای رفع این مشکل یک راه حل میدهد.
۳۷۱- او می‌گوید که این دست پخت شیطان است!

۳۷۲- شیطان قبل از عیسی مسیح بر روی زمین میاید و دین‌هایی‌ را با مشخصات بنیادی دین عیسی مسیح در دوران باستان درست می‌کند!
۳۷۳- مشخصات بنیادی دین مسیحیت، شگفت انگیزه!!
۳۷۴- این مردم درواقع فکر می‌کنند که ۱۲۰۰۰ سال هست که دنیا بوجود آمده است.
۳۷۵- قسم میخورم که این حرف درسته
۳۷۶- از یکی‌ از این آدما پرسیدم، "خوب، پس فسیل دیناسورها چی‌ میشن"
۳۷۷- جواب داد، "فسیل دیناسورها؟؟؟ خدا این فسیلها رو گذاشته که ایمان ما رو امتحان کند"
۳۷۸- من فکر می‌کنم، خدا ترا آفریده که ایمان مراامتحان کند

۳۷۹- انجیل, تورات، قرآن، چیزی بجز کپی داستان‌های باستانی پارسی نیستند.
۳۸۰- مثل تقریبا همه اسطورهای مذهبی‌ دیگه
۳۸۱- درواقع، مسائل میتوانند ویژگی‌‌های یک شخصیت را
۳۸۲- به شخصیت جدید دیگه که در خود کتاب وجود داره، منتقل کنند.

۳۸۳- در کتب عهد عتیق داستان یوسف نوشته شده است.
۳۸۴- یوسف یک الگو برای عیسی میباشد.
۳۸۵- تولد یوسف یک معجزه بود، تولد عیسی یک معجزه بود.
۳۸۶- یوسف ۱۲ تا برادر داشت، عیسی ۱۲ تا شاگرد داشت.
۳۸۷- یوسف به ۲۰ سکه نقره فروخته شد، عیسی به ۳۰ سکه نقره فروخته شد.
۳۸۸- برادر یوسف او را فروخت، شاگرد عیسی او را فروخت.
۳۸۹- یوسف رسالتش را در سنّ ۳۰ سالگی شروع کرد، عیسی رسالتش را در سنّ ۳۰ سالگی شروع کرد.
۳۹۰- و این شباهت‌ها همچنان ادامه پیدا می‌کند.
۳۹۱- بجز انجیل، حتی یک سند تاریخی‌ وجود ندارد که نشان دهد یک شخصی‌
۳۹۲- به نام عیسی پسر مریم وجود داشته است.
۳۹۳- که با ۱۲ شاگردش در سفر بود و مردم را درمان میکرده است.
۳۹۴- تعداد بیشماری تاریخ نگار در اطراف مدیترانه میزیستند.
۳۹۵- چه در زمان خود عیسی و چه بعد از او
۳۹۶- و چند نفر از این تاریخ نگارا، راجع به عیسی نوشته اند؟
۳۹۷- هیچکدام

۳۹۸- این بمعنای این نیست که، مدافعان تاریخ مسیحیت، سند رو نکردند.
۳۹۹- چهار تاریخ نگار را در رابطه با اثبات وجود عیسی می‌شه نام برد.

۴۰۰- پلینیوس جوان، سوتنیوس و تکیتوس، سه نفر اول
۴۰۱- در بهترین حالت تنها چند جمله کوتاه راجع به عیسی در تاریخی‌ که نوشته اند، ثبت کردند.
۴۰۲- و آنهم فقط مربوط میشود به نام کریستوس یا کریاستوس.
۴۰۳- که آنهم درواقع اسم نیست، بلکه یک شهرت هست و به معنی‌ "مسیح موعود"
۴۰۴- چهارمین منبع، جسفوس میباشد که چند صد سال هست که تقلبی بودنش ثابت شده است.
۴۰۵- ولی‌ متاسفانه هنوز که هنوز بعنوان مدرک واقعی‌ در نظر گرفته میشود.
۴۰۶- اگر مردی وجود داشته که بعد از مرگ، جلو چشم همگان زنده شده و به آسمان عروج کرده است.
۴۰۷- و معجزاتی کرده، می‌‌بایستی‌ حتما در تاریخ ثبت میشده است.
۴۰۸- درحالیکه وقتی‌ اسناد تاریخ را بررسی‌ می‌کنیم، میبینیم اینطور نیست.
۴۰۹- و به احتمال خیلی‌ زیاد، شخصی‌ به نام ‌عیسی اصلا وجود نداشته است.

۴۱۰- "دین مسیحی‌ یک تقلید مسخره از پرستش خورشید هست"
۴۱۱- "که در آن، یک مرد به نام مسیح را بجای نام خورشید گذاشته اند"
۴۱۲- "و این مرد را همان گونه پرستش میکنند که زمانی‌ خورشید را پرستش میکردند - توماس پایین"

۴۱۳- ما نمیخواهیم بی‌ احترامی کنیم، ولی‌ ما پیرو حقیقت هستیم.
۴۱۴- ما نمیخواهیم احساسات کسی‌ را جریحه دار کنیم، ما میخواهیم علمی‌ برخورد کنیم.
۴۱۵- مطلبی را که ما بعنوان حقیقت دریافته ایم.
۴۱۶- اینستکه مسیحیت براساس حقیقت نیست.
۴۱۷- مسیحیت چیزی جز یک داستان پارسی نیست.
۴۱۸- که سیاست آن را بزرگ کرده است.

۴۱۹- حقیقت اینستکه عیسی همان خدای خورشید در فرقه دینی سابق میباشد.
۴۲۰- و مانند دیگر خدایان اسطوره ای، یک شخصیت افسانه‌ای میباشد.
۴۲۱- و این نظام سیاسی میباشد که شخصیت عیسی را شکل واقعی‌ داده است.
۴۲۲- برای کنترل اجتماع

۴۲۳- در ۳۲۵ سال پیش در روم، کنستانتین ، در گرد همائی از شیوخ
۴۲۴- دکترین و انگیزه دین مسیحی‌ را در این نشست پی‌ ریزی کرد.
۴۲۵- و بعد از آن یک دوره طولانی سراسر تقلب و خونین دین مسیحی‌ شروع شد.
۴۲۶- واتیکان مسول نگهداری این سیاست خفه کننده در تمام اروپا بود.
۴۲۷- و دوران تاریک قرون وسطا را بوجود آورد.
۴۲۸- همچنین وقایع نظیر جنگهای صلیبی و دادگاه‌های تفتیش عقاید را باعث شد.
۴۲۹- مسیحیت و تمامی ادیان قدیمی‌ همگی‌ یه تقلب و فریب تاریخی‌ است.
۴۳۰- ادیان انسانها را از طبیعت و از یکدیگر جدا کرده است.
۴۳۱- و باعث اطاعت کورکورانه از دولتیان شده است.
۴۳۲- دین حس مسئولیت را از مردم گرفته با این اعتقاد که همه چیز تحت کنترل خدا است.
۴۳۳- و جنایات وحشتناک با مشیت و خواست خدا توجیه میشود.
۴۳۴- و از همه مهمتر به آخوند و کشیش قدرت انجام هر کاری را میدهد.
۴۳۵- و از افسانها برای کنترل و فریب جامعه استفاده می‌شه
۴۳۶- افسانه‌های مذهبی‌ قدرتمندترین تدبیری هستند که تا کنون ساخته شده است.
۴۳۷- و زیربنای فکری و روانی‌ جامعه را طوری ساخته که در این زیربنا دیگر افسانها هم براحتی‌ شکوفا و باور میشوند!
۴۳۸- اسطوره یا افسانه یک ایده است که با وجود طرفدارن زیاد، نادرست است.
۴۳۹- دقیقتر که بیاندیشیم میبینیم که مذهب
۴۴۰- از افسانه بعنوان توضیح تاریخ و بسیج مردم استفاده می‌کنه.
۴۴۱- و جزئیات و حقیقت آن مهم نیست، بلکه بیشتر عملکرد آن است که مهم میباشد.

۴۴۲- یک داستان نمیتواند بکار برده شود
۴۴۳- مگر اینکه بعنوان حقیقت در جامعه و برای ملت جا انداخته شود.
۴۴۴- واقعیتیکه درآن بحثی‌ نیست.
۴۴۵- و اگر کسی‌ جرات کرده و درباره واقعی‌ بودن داستان مقدس طرح پرسش کند
۴۴۶- کسانی‌ که پاسبان این تقدس هستند، با آنها جواب نمیدهند و بحث نمیکنند.
۴۴۷- به آنها بی‌ اعتنایی میکنند و یا آنها را به کفر متهم میسازند.
۴۴۸- و میگویند این اشتباه است، کفرآلود و گناه میباشد، اگر تو بفهمی یا بخواهی بمردم کمک کنی‌ تا
۴۴۹- بفهمند که چرا دولت آمریکا، ۳۰۰۰ نفر از اتباع خودش را کشته است. 


شاهنشاها


 امروز ۴ آبان ماه، مصادف با فرخنده روز میلاد شاهنشاه فقید ایران، محمد رضا شاه پهلوی است. ضمن گرامیداشت اینروز عزیز، و با آرزوی سلامت جسم و جان و خرد برای بازماندهگان این مرد بزرگ و میهندوست ایران، از ایزد یکتا خواستار گرامی‌ بودن نام و جاودان ماندن یاد، این ناجی بحق ایرانِ بخاک سرد نشسته - پس از جنگ تحمیلی جهانی‌ به ایران هستم. 

و اگر امروزه ملت ایران دچار طاعونِ سیاهی بنام جمهوری اسلامیست و تفاله‌های تیپا خورده و دست نشاندهگان یک مشت روانی‌ و بیمار و دزد و جنایتکار غربی ، مرتبا بر سرش میکوبند و همه چیزش را گرفته و تحقیرش میکنند ، بخاطر ظلمی است که به این خدمتگزار بی‌ دریغ ملت، کردند، چرا که خداوند مشق ظالم را بظالم واگذار میکند. ملتی که به این مرد بزرگ ظلم کرد دچار ظالمی است که در جهنم نظیرش دیده نشده و نمیشود.

Homeyra - Shahanshahaa

یادآوری میشود که تمامی جواهرات سلطنتی ایران که سوای ارزش بی‌ نظیر مادی آن، گنجینه‌های هزاران ساله و متعلق به ملت ایران هستند، پس از فتنه ۵۷، توسط غربی‌ها دزدیده شده و امروزه در انگلیس و فرانسه و آمریکا میباشند

در کف شیرِ گرِ خون خواره ای، غیر تسلیم و رضا، کو چاره‌ای


ساختمان مغز آدمی‌ بسیار پیچیده است. اگر بخواهیم تعریف و تشبیهی از شکل ظاهری مغز داده باشیم، میتوانیم اینطور بگوییم که: اگر در یک کاسه بیضی شکل یک تا دو کفگیر رشته‌های ماکارونی بریزیم و سپس مقداری روغن جامد را آب کرده و آنرا در داخل کاسه ریخته بطوری که تمامی رشته‌های ماکارونی را بپوشاند و سپس بگذاریم روغن دوباره جامد شده و رشته‌های ماکارونی را در داخل خود گرفته و پنهان سازد، در واقع یک کارتونی از مغز بشر ساخته ایم که رشته‌های ماکارونی، نقش همان رشته‌های عصبی را دارند که بطور بسیار پیچیده و درهم در یک قالب روغن منجمد شده‌اند. و آن روغن بستر رشته‌های عصبی است و آنها را حفاظت می‌کند. مغز آدمی‌ از نظر ظاهری ساده است ولی‌ آنچنان قوی و توانا است که میتواند کار‌هایی‌ را انجام دهد که اگر من یکی‌ از آنها را در اینجا بنویسم، به توهم و اغراق از طرفِ باهوش‌ها متهم خواهم شد ( مامورانِ زرشکی واقعا باهوشند!!!)

بعد پرسش میشود که اگر مغز واقعا چنین است و چنان است، پس چرا آدمی‌ اینچنین احمقانه رفتار می‌کند. در پاسخ باید گفت که بجز آن دسته رندان که ناچارا و خواهی نشوی رسوا و جانت در خطر نباشد و از روی مصالح احمقند، اکثر مردم بدلیل تربیت احمقانه و فاسدی که از ابتدا دچار آن میشوند، احمق گشته و مغز و توانایی‌هایش را محدود میسازند.

در نتیجه مغز بشر امروزی توانایی فهمِ جهان بیکران هستی‌ را ندارد، حتی توانایی درک دو گام بیرون تر از دنیای خود را ندارد. بشر امروزی تنها خواب و خوراک و رفتار بهایم را میشناسد و بس. و معنا را در جنگیدن، مکاری و مبارزه بر سر هر چیزی با همدیگر میداند. و تنها جنگنده‌هایی‌ که از روی اجساد زنده و مرده دیگران گذشته ا‌ند، را شایسته چند متر جا بر روی زمین میداند. و احمقانه تصور می‌کند که اگر با توسل بچند یافته‌ای که از اینجا و آنجا فرا گرفته، و اسمش را روان شناسی‌ میگذارد، و توسط آنها قادر به آزار و فریفتن دیگران است، خدا شده و دیگر شمر سیری چند. غافل از اینکه در کف شیرِ گرِ خون خواره ای، غیر تسلیم و رضا، کو چاره‌ای است.

۲.۸.۹۸

سوار حماقت



چو بر تختی، جمادی بر جمادی
چو بر اسبی، ستوری بر ستوری

اکثر مردم دنیا، از خردسالی یاد میگیرند که کشتن مگس و پشه نه تنها عیب و گناه نیست، بلکه از واجبات است. چرا که اینان موجودات مزاحم، موذی و ناقل میکرب‌هایی‌ هستند که برای سلامتی بشر مضر است. و درر نتیجه بر هرکس لازم و واجب است که با توسل بهر وسیله و ابزار و دارویی، خود را از شر آنان رهایی بخشد. حالا چه کسی‌ این تفکر را از ابتدا در مخ بشر فرو کرده، کسی‌ از نام کثیفش خبر ندارد. ولی‌ همین احساسی‌ را که دیگر مردم درر رابطه با کشتن مگس و پشه دارند، غربی‌ها در باره کشتن آدمها و دیگر موجودات دارند. در کمال خونسردی و راحتی‌ وجدان درست مانند کشتن مگس، آدمکشی‌ و حیوان آزاری میکنند. باور نداری؟ نگاهی‌ اجمالی‌ به دفتر حوادث ثبت شده و تاریخ تحولات اجتماعی در غرب، و صد‌ها جنگ و قتلعامی‌ که ظرف ۲۰۰ سال موجودیت ننگینشان در گوشه و کنار جهان راه انداخته و به مردم دنیا تحمیل کرده ا‌ند، قضیه را اثبات می‌کند.
تا اینجای کار، بحثی‌ نیست، چرا که دیگر حوصله‌ای نیست، اما ماجرا آنجا غم انگیز میشود که دهها سال است، همین وحشی‌ها را بعنوان فرشتگان نجات و منادیان آزادی و رسولان برابری و برادری و مبارزان انسان دوست به مردم دنیا معرفی‌ کرده و جا انداخته ا‌ند. از هر بزی می‌پرسی‌، نظرش در مورد غربی‌ها چیست، میگوید مردم متمدن و جهان اولی‌ هستند که به دنیا کمک میکنند!

نه صبر بگوشه‌ای نشاند ما را, نه عقل بکام دل رساند ما را


۲۷.۷.۹۸

پیداست که باید بود


باران
اضلاع فراغت را میشست
من با شنهای مرطوب عزیمت بازی میکردم
و خواب سفرهای منقش میدیدم
من قاتی آزادی شنها بودم
من دلتنگ بودم


در باغ یک سفره مانوس
پهن بود
چیزی وسط سفره

شبیه ادراک منور
یک خوشه انگور
روی همه شایبه را پوشید
تعمیر سکوت
گیجم کرد


دیدم که درخت، هست
وقتی که درخت هست
پیداست که باید بود
باید بود
و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال کرد
اما
ای یاس ملون.


چکامه وقت لطیف شدن، از کتاب ما هیچ ما نگاه

سهراب سپهری

Ey Shokat Boodanam

ز جنس مردمان مشمار خود را


ز جنس مردمان مشمار خود را
گرت يزدان زری دادست و زوری
هنر بايد چه روباهی چه شيری
خرد بايد چه قارونی چه عوری
ز خشم غالب و از حرص با برگ
همين دارند هر ماری و موری....



۲۶.۷.۹۸

پروردگار مشق ظالم را بظالم واگذار میکند



در زبان مادر و یا زبان پارسی مثلی‌ است که میگوید: "دست بالای دست بسیار است". این جمله ارزشمند، به این نکته اشاره و تاکید دارد که: گرفتم ز تو ناتوان تر بسی‌ است، توانا تر از تو هم آخر کسی‌ است. و اینکه مزن بر سر ناتوان دست زور، که روزی بیفتی به پایش چو مور. و به آدمیان سفارش می‌کند و میگوید که هیچکس تاکنون نتوانسته بزند و در برود، چرا که اگر با انگشت به درب کسی‌ تلنگر زدی، با لگد به در و پیکرت میکوبند.
و آدما اگر فقط بهمین یک جمله ساده و با ارزش اعتقاد داشتند، هیچگاه دنیا به سراشیبی نیستی‌، مانند امروز، نمی‌‌افتاد. و با اینکه اکثرا میدانند که آنچنان گرم است بازار مکافات عمل، که دیده گر بینا بود، هر روز، روز محشر است، با اینحال بدلیل ضعف و نارسایی‌های مغزئ، نژادی که گاها در نزد گروه‌های مختلف دیده میشود.(۱)
و بدلیل فقر معنا و فرهنگ نزد افراد و ندانستن حکمت پارسی، و با تصور اینکه هرکس بهر طریقی زد و برد، زرنگ روزگار است، میکنند آنچه نباید کرد.

این مقدمه را نوشتم، تا بیک مثل زنده و واقعی‌ در همین مورد بپردازم تا نه آن کسانی‌ که خود را بخواب زده ا‌ند، چرا که اینان میدانند، بلکه برای آن گروه بیهمه‌چیزِ ، بخواب رفته ، که احمقانه میپندارند، بیدارند، برهان قاطع دیگری در اثبات نظریه " دست بالای دست بسیار است" داده باشم.

نزدیک به ۳۰ سال است که دانمارکی جماعت در هر بخشی که هست( از قاضی و وکیل و دکتر و پرستار و معلم و دایه کودک و پلیس و و و گرفته تا راننده اتوبوس و فروشنده و و و ) همه و همه، تمامی هم و غمش را گذاشته و انرژیش را صرف میکند تا جماعتی از مردم غریب و از وطن و سرزمین مادری دورافتاده، و همه چیز از دست داده(مال، خانه، جان، عزیز و و و) را که دانمارکیها آنان را پناهنده و خارجی‌ مینامند، و بیدلیل از آنان نفرت دارند، و خودِ همین دانمارکی‌ها باعث و بانی‌ دربدری‌ آنان هستند، را آزرده، چزانده، تحقیر کرده و از نظر روحی‌ و جسمی‌ تخریب کند.

درحالیکه دولت دست راستی‌ که چه عرض کنم، بیشتر نژاد پرست‌هایی‌ را میماندند که سالهاست تعریف‌شان را در حزب نازی آلمان زمان جنگ جهانی‌ دوم ، بمردم داده و در تاریخ ثبت کرده ا‌ند(۲)
و نخست وزیر پیشین دانمارک (۳) با کارگزاران دولت بغایت بیشرم و خلافکارش، مرتبا نشسته و با کمک بهترین تحلیلگران و نقشه کش‌های خود، یک طرح جدید برای آزار بیش از پیش یک عده بینوای خارجی‌ میدادند(۴) و بهترین حسابرس‌های خود را میگماردند تا حساب یک قران و دوزار این تیرهروز‌ها را رسیده و تا آنجا که امکانش بود، آنها را از نظر اقتصادی چلانده و آن چندرغازی را که میگیرند از دستشان دراورده و در تنگنای بیش از پیش بگذارند، و با افتخار و برای بدست آوردن دل کثیری از روانی‌‌هایی‌ که خود را آدم می‌‌انگارند (با وجودی که برای روی دو پا راه رفتن میبایستی هزاران قرص رنگ وارنگ بالا بندازند) هر روز آمده و از رادیو و تلویزیون خبر دیگری از رذالت‌های خود، نسبت به این مردم را میدادند، و باعث شادی جماعت طرفدارشان میگشتند،

وقتیکه دولت فاشیست دانمارک بجای پرداختن به امور واقعی‌ و مشکلات بیشمار کشور -مشغول شکنجه مالی‌ مردم اسیر و بینوای پناهنده بود و مثل دزدان سرگردنه چشم به جواهرات و اموال آنان داشت و آنها را بزور از آنان میگرفت(کاری که به نازی‌ها نسبت میدهند که در مورد یهودیان انجام میداده است) و با شعار اینکه داریم از دانمارک حفاظت می‌کنیم!!! اعمال بیشرمانه‌شان را توجیه میکردند،
همزمان میلیون‌ها از داراییشان از خزانه دولت دزدیده شده و در راه خوشگذرانی‌ امریکاییها در راه خروج از کشور و یا توسط یکی‌ از کارمندان خلافکار خودشان راهی‌ افریقای جنوبی بود.
چگونه؟
چندی پیش رسانه‌های دانمارک بمردم خبر دادند که میلیارد‌ها دلار پول از خزانه دولت دانمارک ، توسط شیادانی که در آمریکا و انگلیس و فرانسه نشسته ا‌ند، دزدیده شده است. و دانمارکی باهوش سال‌ها توسط این افراد بروشی‌ بسیار ساده چاپیده شده، بدون اینکه خودش خبر داشته باشد. و تازه خبردار هم نمیشد اگر بین سوئد و آمریکا شکرآب نشده بود و سوئدی‌ها یواشکی بجبران خفتی که از امریکایی‌ها دیده بودند، راپرت آنرا به دانمارکی‌ها نمیدادند، حکایت همچنان باقی‌ بود و احتمالا این چاپیدن و غارت ننگین همچنان ادامه میداشت و هم اکنون که دارم اینها را مینویسم، همچنان پول‌های خزانه دولت و پول مالیات ملت دانمارک در آمریکا و دیگر جاها، بصرف باد و باده میرفت و عیش و نوش میشد.

و این تنها یک دزدیی مالی‌ نیست و نبوده، این یک ننگ و آبرو ریزی و رسوایی جهانی‌ برای دولتی است که آنچنان بیعرضه و ناتوان است که چند شیاد معمولی‌ توانستند بمدت طولانی و در طی‌ سالها سرش را گل مالیده و بور کنند و این دولت خبردار نشده است(و خبر دار هم نمی‌شد اگر سوئدی‌ها فضولی نکرده بودند.) و این دولت و ملت در نزد جهانیان از ترک پالاندار، احمق تر جلوه کرده و همان‌هایی‌ که عده‌ای بینوا را تحقیر میکردند و حقشان را به ناحق میدزدیدند، و دنبال یک قران آنان بودند، میلیارد‌ها از دست داده و دچار چنین خسران و تحقیر جهانی‌ گشتند. یعنی‌ از هر دست که بدهی‌ از دیگر دست بازستانی.

از پاورقی‌های بامزه این رسوایی که از بس ابلهانه است بیک فیلمِ خنده دار و کمدی میماند تا یک جریان اتفاق افتاده واقعی‌، میتوان گفت که چون شیادی کاملا قانونی‌ و با سؤ استفاده از یکی‌ از قوانین ناقص دانمارک صورت گرفته است، در نتیجه دولت دانمارک برای بدست آوردن میلیارد‌ها پولش چاره‌ای جز التماس به شیادان نداشته و خنده دار اینکه شیادان هم گفته ا‌ند که پول دزدیده شده را با احتساب و کم کرد هزینه‌های دزدی و شیادی به دانمارک برمیگردانند! مثل اینکه از دزدی که دستگیر شده بخواهی پول دزدی را برگرداند و دزد بگوید، هزینه‌های دزدی، مثل خرید طناب و نردبان و اره آهن بر و پول تاکسی تا محل دزدی و و و را کم می‌کنم و باقی‌ پول را پس میدهم. و امروزه دولت دانمارک میتواند مبلغِ ناچیزی از پول‌های دزدی را پس گیرد چرا که هزینه‌های شیادی و دزدی امریکایی‌ها بسیار بالاست! خدای جهانیان کار ظالم را به ظالم واگذار می‌کند.



.......................................
(۱) از گروه‌هایی‌ که نژادن دچار مغزئ معیوب هستند، میتوان، ترکها، اعراب، قبایل بغایت وحشی و بربر انگل ساکسون، گل و ویکینگ را نام برد که این وحشی‌ها متاسفانه امروزه بر دنیا غالبند. چرا؟ چون دست در دست هم دادند بمهر و با توحشی زنجیر گسیخته، باورنکردنی و مهارنشدنی‌، دنیا را ویران و خراب کردند .


(۲) همین تاریخ جنگ جهانی‌ دوم را آنچنان تحریف کرده و بدروغ نوشته و همه چیز را واژگون نشان داده و قتلعام‌های خود را بپای قربانی‌ها نوشته و خود را قربانی نشان دادهند که آدمی‌ از حیرت خشک میشود. عکس‌هایی‌ را دیدم که متاسفانه نتوانستم آنها را بدست آورده و در اینجا بگذارم. عکس‌هایی‌ که میشد در آنها دید که چگونه سربازان انگلیسی‌ با بولدوزر انبوهی از اجساد ایرانی‌ تبار‌هایی‌ را که بر اثر شکنجه بیشتر شبیه اسکلت بودند، را به درون گودال‌های عمیق ریخته و گروه گروه آنها را خاک میکردند.

و کلا برای توحش، حرامزادگی و جنایتکاری غربی‌ها هیچ احتیاج به مدرک و عکس و تاریخ نیست، همین الان در همین قرن ۲۱ شاهد نسلکشی‌های متعدد از آفریقایی ها، لاتین تبار ها، کرد‌ها هستیم که توسط غربی‌ها براحتی‌ و مثل آب خوردن صورت میگیرد. فقط نیم میلیون راواندایی را فرانسوی‌ها ظرف یک هفته کشتار کردند. ۱۰۰۰۰ مرد مسلمان بوسنی را ظرف نیم ساعت و میلیون‌ها کرد ظرف ده سال محو سازی قومی و نسلکشی شده ا‌ند.


(۳) نخست وزیر پیشین دانمارک بعنوان یکی‌ از بنیانگذاران گروه تروریستی طالبان شناخته میشود. گروه تروریستی طالبان که در سال ۱۹۸۰ توسط غرب ساخته شد از تروریست‌های عربستان تشکیل شده که بعنوان افغانی، در خراسان بزرگ مردم افغان را کشتار و مثله میکنند، درست مانند آخوند‌های اجنبی دست نشانده غرب که بعنوان ایرانی‌ و دولت ایران، سالیانه هزاران جوان بیگناه ایرانی‌ را با بهانه و بی‌ بهانه، با جرثقیل اعدام میکنند و ۴۰ سال است هرچه که بود و نبود ملت ایران است را به اروپا و آمریکا و ترک و عرب واگذاشته و به اینهم راضی‌ نبوده تمامی آثار باستانی و هویت ملت ایران را غارت، نابود و طبیعت بینظیر ایران را بکلی فنا ساختند.

(۴) خارجیها و یا مردمی از سومالی، سوریه، ایران و و و که دانمارکی جماعت امروزه هر چه دارد از صدقه سر سرزمین‌های نفتخیز و ثروتمند همین خارجی‌‌ها دارد، و به قیمت دربدری و بدبختی این مردم است که امروزه جایی‌ به نام دانمارک وجود دارد، و اگر سربازان دانمارکی در لباس سربازان لشگر متجاوز، جنایتکار و اهریمنی ناتو به کشور‌های خاور میانه و شمال آفریقا حمله نکرده و مردم آنجا را کشتار و قتلعام نمی‌کردند و مالشان را غارت نمی‌کردند، و یا چرا بیراه رویم و سرچشمه را ندید بگیریم اگر بطور کلی‌ در ایران فتنه ۵۷ و یا انقلاب اسلامی نشده بود، امروزه دانمارکی هم وجود نداشت و این کشور از زور فقر و پریشانی از همپاچیده و پریش شده بود و مردمش خود بعنوان خارجی‌ در کشور‌های دیگر بسر میبردند. جماعت نمک نشناس صغیر و حقیر و فقیر.

۲۵.۷.۹۸

ور ندانی بشنو تا غزلی گویم باز


اون درخت سر بلند پر غرور که سرش داره بخورشید میرسه
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده‌ها دلواپسه
او بفکر خستگی‌‌های پر پرنده ها
تو به فکر تبر زدن
او بفکر غربت مسافرا
تو به فکر آخرین ضربه را محکمتر زدن!


مازیار- زمزمه

دیدم در چند متری ملکوتم


زن دم درگاه بود 
با بدنی از همیشه های جراحت
رفتم نزدیک 

 چشم مفصل شد
حرف بدل شد به پر به شور به اشراق
سایه بدل شد به آفتاب


رفتم قدری در آفتاب بگردم
دور شدم در اشاره های خوشایند
رفتم تا وعده گاه کودکی و شن
تا وسط اشتباه های مفرح
تا همه چیزهای محض
رفتم نزدیک آبهای مصور
پای درخت شکوفه دار گلابی
با تنه ای از حضور
نبض میآمیخت با حقایق مرطوب
حیرت من با درخت قاتی میشد
دیدم در چند متری ملکوتم
دیدم قدری گرفته ام
انسان وقتی دلش گرفت
از پی تدبیر می رود
من هم رفتم
رفتم تا میز
تا مزه ماست

تا طراوت سبزی
آنجا نان بود و استکان و تجرع
حنجره میسوخت در صراحت ودکا

باز که گشتم
زن دم درگاه بود
با بدنی از همیشه های جراحت
حنجره جوی آب را
قوطی کنسرو خالی
زخمی میکرد.


چکامه "نزدیکِ دور ها" کتاب ما هیچ ما نگاه، سهراب سپهری


نامه‌ تاریخی‌ ترامپ به رئیس تروریست‌های دأعش




پس از نامه‌ نگاریهای تاریخی‌ِ گاندی وچارلی چاپلین به عزیزانشان، اینروز‌ها شاهد نوشته شدن یک نامه‌ تاریخی‌ دیگر، اینبار توسط آقای دنیا به رئیس شبکه تروریستی دأعش، رجب قاتل عردوغان میباشیم.

این نامه در تاریخ ۹ اکتبر سال ۲۰۱۹ و درست در روزی که ترکِ وحشیِ جنایتکارِ تروریستِ نوکرِ فرانسه و انگلیس، زنجیر پاره کرده، بیرحمانه و ددمنشان اقدام به یک حمله بزرگ وحشیانه در شمال شرقی سوریه کرده و صد‌ها تن کودک و زن و پیر و جوانِ کرد و ایرانی‌ تبار را زیر بمباران گرفت، ارسال شده است..

رئیس جمهور آمریکا دونالد ترامپ دراین نامه‌ به رجب قاتل عردوغان رئیس شبکه تروریستی و جنایتکار ترکی‌ که اینروز‌ها بدستور فرانسه و انگلیس، بشدت مشغول نسلکشی کرد‌ها (برای بار صدم) در منطقه میباشد، با لحنی بسیار تهدید آمیز، محکم و قاطع و انسانی‌ چنین مینویسد:

امیدوارم که مسئولیت کشتار و قصابی هزاران تن را برعهده نگیری و بجنایت ادامه ندهی، چراکه درغیراینصورت منهم مسئولیت نابودی اقتصاد ترکی را برعهده خواهم گرفت.

ترامپ ادامه میدهد: من همهِ تلاشم را درجهت حل تعدادی از مشکلات تو انجام دادهام و به دیپلماسی اعتقاد دارم. کرد‌هایِ (انسان برعکس توِ حیوان)، خواستار صلح و آرامش هستند و با نوشتن نامه‌ای بمن اینرا تاکید کرده‌اند که اگر بخواهی کپی آنرا برایت میفرستم. بجای جنایت تن به مذاکره بده.

رئیس جمهور آمریكا با لحنی بسیار مستقیم به دیکتاتور ترکا هشدار میدهد كه اگر دست از جنایت و تجاوز به یک کشور مستقل و همسایه برندارد و با روش انسانی‌ و مذاکره بمشکلات خاتمه ندهد، تاریخ بسختى در مورد او قضاوت خواهد کرد و او را بعنوان یک جنایتکار شیطانی برسمیت خواهد شناخت و ثبت خواهد کرد.(۱)

سپس در انتها، پرزیدنت ترامپ، رجب قاتل را یک احمق بیشعور نامیده و از او میخواهد که بیش ازاین یک "ترک خر" نباشد.

یادآوری میشود که وقتی‌ غربیها با تمام تجهیزات و امکانات نظامیشان و با بکارگیری ترکهای بغایت وحشی و درنده و بربر و جنایتکار که شکم زنان حامله کرد را با چاقو ازهم میدریدند، نتوانستند به کرد‌ها غلبه کنند، مطابق معمول همیشگی‌ با مکاری و حرامزادگی ذاتیشان، وارد معرکه شدند و از دربِ دوستی‌ و گفتگو با کرد‌ها درآمده و آنانرا فریفته وگروههایی‌ از آنانرا تشکیل دادند و خود نقش رهبری و همکاری با کرد‌ها را بعهده گرفتند و جنبش واقعی‌ کرد و یا پ.ک.ک ، را ازهم پاچیده و رهبران آنرا در اروپا و دیگر مناطق دنیا، یافته و ترور و کشتار کرده و عوامل خود را بجای آنها قرار دادند. و بدین ترتیب کرد‌ها را کنترل کرده و خیالشان راحت شد. یکی‌ از این گروه‌ها SDF نامیده شده و توسط فردی بنام مظلوم عبدی که با امریکایی‌ها همکاری میکند، رهبری میشود که ترکا با ادعای اینکه این فرد با حزب کارگران کردستان پ.ک.ک، پیوند دارد، او را تروریست معرفی کرده و به این بهانه کودکان و زنان کرد را تکه پاره میکنند و ازهم میدرند. و اروپایی‌های جنایتکارِ بربر، برای نوکرشان هورا میکشند و با لذت شاهد جنایات او در روز روشن هستند و با افتخار او را پرزیدنت مینامند و از او در همه زمینه‌ها از مالی‌ و جانی و تبلیغاتی و و و حمایت مینمایند.


۲۴.۷.۹۸

بنی آدم اعضای یک پیکرند, ز تکرار سخن باک نباشد



دقیقا مطمئن نیستم از کجا باید شروع کرد. افکاری که باعث قلقلک مغزم شده اند یک دیس ماکارونی را میمانند که گرچه سر رشته‌های آن معلوم هستند ولی‌ انتهایشان در گیر و دار پختن گم شده و رشته‌ای که بدست گرفته و میاندیشی انتهای رشته‌ است ، سر رشتهٔ یکی‌ دیگر از آب درمیاد و اگر شانس آورده و رشته‌ای را که بیرون میکشی ، آنقدر کوتاه نباشد که باعث دلخوری شود ، تازه معلوم نیست همان رشته باشد که میخواستی به آن بپردازی، ......... گاهی نبود میانجی هم مصیبتی است ، بویژه وقتی‌ با خوییشتن خویش دست به گریبان میشوی ، کسی‌ نیست که ختم قیل و قأل کند.

شاید باید بدین گونه گفت:

من نه بخاطر تو نه بخاطر دیگری و نه حتی بخاطر خدا، با تو دشمنی نمیکنم، بهت ظلم نمیکنم، برایت نقشه نمیکشم، مسخره ات نمیکنم، باعث زمین خوردنت نمیشوم ، مال تو را نمی‌برم، بهت تجاوز نمیکنم ...... یعنی‌ هر جوری فکرشو می‌کنم میبینم، آنچنان دوستت ندارم که بخواهم به تو بدی کنم.

این یک بحث فلسفی‌ نیست. این یک حقیقت علمی است که مولکول‌ها و اتم‌های هوایی که همین لحظه در ریه‌های من درحال رفت و آمد هستند، قبلا در ریه‌های یک آفریقایی، یک چینی‌ یک آمریکای یک پرتغالی یک افغانی یک اسکیمو بوده‌اند و همانطوریکه داخل ریه‌های من معلق میزنند، در ریه‌های آنها هم میرقصیدند. و سپس هم همین اتم‌ها به ریه‌های یک ژاپنی, یک عرب، یک سومالیایی، یک نروژی خواهند رفت و آنجا را آباد خواهند کرد. آبی را که یک پیرمرد بنگالی با آن سر و تنش را شستشو میدهد ، تو در ایالت تگزاس مینوشی و برعکس آبی که تو با آن زخم دستت را میشویی در حلق یک انگلیسی‌ با لذت فرو میرود.

و تصور کن، وقتی‌ مولکول‌ها و اتمها به این ترتیب بین تمامی مردم دنیا به اشتراک گذاشته میشوند، چند درصد از عمل و کردار و کار‌هایی‌ که تو انجام میدهی‌، یا هر آنچه که انجام دادی، به اشتراک گذاشته نشده و دوباره به تو برنمیگردند؟
بار‌ها این سخن پر نغز و با ارزش و معروف سعدی کبیر را که زبان آوری بود بسیارمغز ، شنیده ایم که میفرماید:

بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند

ولی‌ آیا تا بحال اندیشیده ایم که منظور این مرد بزرگ و دانشمند و جهانگرد که چندی زندانی وحشی‌های غربی در جنگل‌های کاج آنجا بود، و در آخر مسیح آنها گشت، با گفتن این سخن، تنها جنبه و بخش انسانی‌ و معنوی آن نبوده و نمیخواسته که فقط نصیحتی کرده و به رفتار انسانی‌ سفارشی کرده باشد بلکه این واقعا یک حقیقت علمی‌ است که بنی آدم اعضای یک پیکرند و هرچه که بر این پیکر میرود، در بین تمامی اعضا بشراکت گذاشته میشود.
و تنها فلاسفه و دانشمندان پارسی نبودند که با وجود سوزاندن و غارت کتب و آثارشان، بهرحال پیامشان سینه به سینه و بطور معجزه آسا بما رسیده، بلکه این روند ، پس از امپراطوری پارس ها، در تمام دنیا و بوسیلهٔ هر انسانی‌ که توانسته از اندیشه‌اش بهره بگیرد بطور مسئولانه‌ای انجام شده است.

داستان موش و قورباغه که یکی‌ از افسانه‌های قدیمی‌ پارسی است، که البته آنرا منسوب به اسپوس شاعر و افسانه نویس یونان (قرن ششم پیش از میلاد مسیح) دانستند ( غافل از اینکه یونان هم یکی‌ از شهر‌های کوچک امپرطوری پارس‌ها بوده که در زمان جنگ جهانی‌ نخست از پیکر ایران جدا شده است.) و لافونتن شاعر قسمت اعظم افسانهای خود را از او گرفته است. البته ولتر این شاعر یعنی‌ اسپوس را همان لقمان حکیم معروف شمرده و متولد در ایران دانسته است. بهرحال این قصه موش و وزغ توسط لافونتن به شعر در آمده است ( قصه‌های لافونتن، کتاب چهارم، قصه دوم).

در این داستان، روزی موشی برای عبور از برکه‌ای چاره جویی می‌کند، و قورباغه‌ای بدو پیشنهاد می‌کند که او را بر دوش خود نشاند و به آنسوی‌ برکه ببرد، با این نیت و خیال که در وسط راه، موش را در آب غرق کند,

 و چون می‌‌بیند که موش بدو اعتماد ندارد، به او پیشنهاد می‌کند که دم خودش را به یکی‌ از پاهای قورباغه گره بزند تا قورباغه نتواند او را در میان امواج رها کند. 

۲۳.۷.۹۸

برای این زمانه نمانده آبرویی


وطن ای عزیز ترینم



توی تنهاییِ غربت، جایی که
با سختی اینجا کردم عادت
واسه کوه و خاک دشتم
واسه اون چه با دلم به جا گذاشتم
وطن ای عزیز ترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات
بغض پنهون شده در من
بغضی که گلوم رو داره میفشاره
امشب از روزن چشمام
بارون اشکای من میخواد بباره
وطن ای عزیز ترینم دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگ برات
حق نبود که این روزا، تورو تنها بزارم
خود من اینجا باشم، دلمو جا بزارم
اما من هرجا باشم، ریشه ام وجود توست
دل من عاشق تو، بر لبم سرود توست
می دونی که من تنم، تو جونمی
وقتی نبضم میزنه که خونمی
تو همون دلیل بودنِ منی
من دلی عاشق و تو درونمی
وطن ای عزیزترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات
نگرانِ تو و سر گذشتِ تو
عاشق بوی گلاب و خشتِ تو
لحظه لحظه، لحظه ها رو می شمرم
تا بشم فدای سرنوشت تو
تا بشم فدای سرنوشت تو
نگرانِ تو و سر گذشتِ تو
عاشق بوی گلاب و خشتِ تو
لحظه لحظه، لحظه ها رو میشمرم
تا بشم فدای سرنوشت تو
تا بشم فدای سرنوشت تو
وطن ای عزیزترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات.




استاد مازیار... وطن اي عزيزترينم vatan Maziar

حد فاصل بین یک جسد و یک ابله


گذشته از آنچه که فقط در عالم رویا امکان تحقّق یافتنش هست، گاهی‌ پیش می‌‌آید که مسائل خاکی و امور زمینی‌ و کار‌هایی‌ که در نگاه اول کاملا پیش پا افتاده بنظر میرسند.... هم .... در حد محال قرار میگیرند.

منظور از این گفتار، کار‌هایی‌ نظیر زندانی کردن باد ، یا پیدا کردن یک موجود زنده در آتش، یا شمردن قطرهای باران و یا تیز کردن سر خارهای بیابان، نیست. منظور اعمالی است که در روزمرهگی و درواقع بهیچ گرفته شده ولی‌ اگر نیک بنگری چیزی از محالات کم ندارند، برخی‌ از این کار‌ها را در زیر مینویسم ، شاید که رستگار شویم.

یکی‌ از این کارها، شاهکاری بنام " کنترل " است. کنترلی که آدما میتوانند بروی خود داشته باشند.

کنترل کلید درب سعادت در جامعه بشری و ایجاد کنندهٔ صلح و آرامش و دوستی‌ بین آدما است.

کنترل احساسات، کنترل زبان ، کنترل نگاه، کنترل افکار، کنترل غریزه، کنترل نیازها و خواستها، و در یک کلام ..... کنترل خود .... خویشتنداری.... خوداری..... خود سالاری.

آدما با هم تفاوت‌ها و چندگونگی‌های بسیاری دارند. و همانطوری که هر کسی‌ دارای یک اثر انگشت یکتاست، این یکتایی در همه جا و از هر نظر قابل رویت است. همانطوری که به اندازه و به تعداد آدمها، اثر انگشت پیدا میشود، بهمین نسبت هم اخلاق و شخصیت گوناگون پیدا میشود، تا جایی‌ که میتوان ادعا کرد که آدما را حتی نمیشود در دسته‌ها و گروه‌های دو تنه کنار هم قرار داد و دسته بندی کرد و در موردشون قضاوت و جمعبندی کرد. ولی‌ اگر بطور تمثیلی و کلاسیک بخواهیم آدما را دسته بندی کنیم، و از کل بجزٔ بریم میتوان گفت که مهمترین فرقی‌ که آدما با همدیگر دارند همین کلمهٔ جادیی کنترل است. و از این نظر میتوان آدم‌ها را به سه دسته ترمز بریده، صاحب کنترل و نیم بند تقسیم نمود.

و این طبقه بندی از آنجا شروع میشود که بعضیا یاد گرفته ا‌ند که چگونه خود را کنترل کنند و به آنجا ختم میشود که عده‌ای بهیچوجه و بر روی هیچ چیز کنترل ندارند .

این کنترل یکی‌ از ویژهگیهای آدم مدرن هم محسوب میشود. مثلا اگر داستان عزاداری فلسطینیها و سوئدی‌ها را درنظر بگیریم و باهم مقایسه کنیم، و ابراز احساسات جنون آمیز یک مادر فلسطینی در غم از دست دادن فرزندش را با ابراز احساسات یک مادر سوئدی که درحد پاک کردن گوشه‌های چشم ، گاه و بیگاه با یک دستمال کوچک صورت می‌گیرد را پیش رو قرار دهیم، فکر می‌کنم منظور از این ادعا رسانده شده باشد. کنترل احساسات کاری است که در جوامعی که همه آحاد آن هنوز روباه مکار نشده ا‌ند، و از نظر جوامع غربی، بدوی و ابتدایی خوانده میشوند، از آن بهیچوجه خبری نیست، در این جوامع، هنوز آن جنبه غریزی آدم ها که نشان دادن بی‌ رویه احساسات ِ درونی‌ هست حفظ شده و برای نگاه داری این ویژگی‌ اولیه هم شاید در بعضی‌ مواقع اصرار ، تمرین و گاهی پا فشاری شده است.

ابراز احساسات در این جوامع گاهی‌ تا حد افراط هم پیش رفته و دانسته یا ندانسته، و یا بخاطر تظاهر و مصالح مادی، (عزاداری روز عاشورا) بطرز مسخره‌ای نشان داده میشود. و یا عدّه‌ای برای جلب توجه و یا در بدترین حالت، جلب ترحم، از ابراز احساسات هیچ ابایی ندارند. غافل از اینکه وقتی‌ احساسات درونی نشان داده شده و به بیرون ریخته میشود ، درواقع فرد شخصیت خود را به رایگان در اختیار دید دیگران قرار میدهد. و بطور کلی‌ خود را از نظر اخلاقی‌ در اختیار دیگران میگذارد. و به بیننده این پیام را میدهد که فردی نپخته که دوست دارد مانند یک کودک رفتار کند را در میدان دید دارد. کودکی که هنوز سرد و گرم زندگی‌ را نچشیده و بهمین خاطر هم بشدت آسیب پذیر و شکل پذیر است و براحتی‌ میتوان او را تحت تاثیر قرار داد و هر مطلبی را حتی برخلاف اراده ش به او تحمیل کرد.

سعدی شیرین سخن هم در کتاب بسیار با ارزش گلستان در باب اول، در حکایت اول، در سیرت پادشاهان مینویسد: بهشت برای پرهیزگارانی آماده شده است که در خوشی و سختی، مال خویش را در راه حق انفاق کنند و خشم فرو خورند و از مردم درگذرند.


 یعنی‌ کنترل حد مالدوستی‌، کنترل خشم و عصبانیت در اوج قدرت و توانستن، کنترل غرور در زمان خوشی‌ ، کنترل خودخواهی در زمانی‌ که آدمی‌ صاحب ثروت و دارایی‌ است.
 و سعدی ایران میفرماید: اگر بهشت میخواهی میبایستی بر روی خود کنترل داشته باشی‌، چرا که کنترل‌ و خویشتنداری تک تک افراد یک جامعه منجر به همزیستی‌ مسالمت آمیز با مردم آن جامعه شده، و در نتیجه آرامش روحی‌ و روانی‌ برای خود آدمی‌ و دیگران خواهد بود، و در جایی‌ که کسی‌ را با کسی‌ کاری نباشد، و آرامش بر قرار باشد، یعنی‌ همان بهشت وعده داده شده ، ساخته شده است. نمونه ش را در سرزمین‌هایی‌ که تحت سلطه امپراطوری پارسی بودند و همگی‌ در آزادی و دموکراسی میزیستند، میتوان دید.

اگر این کنترل و خویشتنداری را از روز اول به انسان‌ها یاد میدادند، حداقل بلایایی که میشد از آنها پرهیز کرد... بلایایی نظیر، جنگ، ظلم، و حتی چاقی.....می‌‌بودند. 


یاد سخنی از نیچه افتادم که میفرماید: سعی‌ کنیم حد فاصله بین یک جسد و یک ابله نباشیم. 
 و براستی‌ انسانی‌ که حتی نمیتواند خود را کنترل کند چه فرقی‌ با یک جسد و یا یک ابله دارد؟ و آیا آدمی‌ که فقط کمی‌ تا قسمتی‌ بر روی خود کنترل دارد حد فاصله بین این دو نیست؟