۲۳.۷.۹۸
وطن ای عزیز ترینم
توی تنهاییِ غربت، جایی که
با سختی اینجا کردم عادت
واسه کوه و خاک دشتم
واسه اون چه با دلم به جا گذاشتم
وطن ای عزیز ترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات
بغض پنهون شده در من
بغضی که گلوم رو داره میفشاره
امشب از روزن چشمام
بارون اشکای من میخواد بباره
وطن ای عزیز ترینم دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگ برات
حق نبود که این روزا، تورو تنها بزارم
خود من اینجا باشم، دلمو جا بزارم
اما من هرجا باشم، ریشه ام وجود توست
دل من عاشق تو، بر لبم سرود توست
می دونی که من تنم، تو جونمی
وقتی نبضم میزنه که خونمی
تو همون دلیل بودنِ منی
من دلی عاشق و تو درونمی
وطن ای عزیزترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات
نگرانِ تو و سر گذشتِ تو
عاشق بوی گلاب و خشتِ تو
لحظه لحظه، لحظه ها رو می شمرم
تا بشم فدای سرنوشت تو
تا بشم فدای سرنوشت تو
نگرانِ تو و سر گذشتِ تو
عاشق بوی گلاب و خشتِ تو
لحظه لحظه، لحظه ها رو میشمرم
تا بشم فدای سرنوشت تو
تا بشم فدای سرنوشت تو
وطن ای عزیزترینم، دل من تنگه برات
گریه من غریب، یه جور آهنگه برات.
استاد مازیار... وطن اي عزيزترينم vatan Maziar
حد فاصل بین یک جسد و یک ابله
گذشته از آنچه که فقط در عالم رویا امکان تحقّق یافتنش هست، گاهی پیش میآید که مسائل خاکی و امور زمینی و کارهایی که در نگاه اول کاملا پیش پا افتاده بنظر میرسند.... هم .... در حد محال قرار میگیرند.
منظور از این گفتار، کارهایی نظیر زندانی کردن باد ، یا پیدا کردن یک موجود زنده در آتش، یا شمردن قطرهای باران و یا تیز کردن سر خارهای بیابان، نیست. منظور اعمالی است که در روزمرهگی و درواقع بهیچ گرفته شده ولی اگر نیک بنگری چیزی از محالات کم ندارند، برخی از این کارها را در زیر مینویسم ، شاید که رستگار شویم.
یکی از این کارها، شاهکاری بنام " کنترل " است. کنترلی که آدما میتوانند بروی خود داشته باشند.
کنترل کلید درب سعادت در جامعه بشری و ایجاد کنندهٔ صلح و آرامش و دوستی بین آدما است.
کنترل احساسات، کنترل زبان ، کنترل نگاه، کنترل افکار، کنترل غریزه، کنترل نیازها و خواستها، و در یک کلام ..... کنترل خود .... خویشتنداری.... خوداری..... خود سالاری.
آدما با هم تفاوتها و چندگونگیهای بسیاری دارند. و همانطوری که هر کسی دارای یک اثر انگشت یکتاست، این یکتایی در همه جا و از هر نظر قابل رویت است. همانطوری که به اندازه و به تعداد آدمها، اثر انگشت پیدا میشود، بهمین نسبت هم اخلاق و شخصیت گوناگون پیدا میشود، تا جایی که میتوان ادعا کرد که آدما را حتی نمیشود در دستهها و گروههای دو تنه کنار هم قرار داد و دسته بندی کرد و در موردشون قضاوت و جمعبندی کرد. ولی اگر بطور تمثیلی و کلاسیک بخواهیم آدما را دسته بندی کنیم، و از کل بجزٔ بریم میتوان گفت که مهمترین فرقی که آدما با همدیگر دارند همین کلمهٔ جادیی کنترل است. و از این نظر میتوان آدمها را به سه دسته ترمز بریده، صاحب کنترل و نیم بند تقسیم نمود.
و این طبقه بندی از آنجا شروع میشود که بعضیا یاد گرفته اند که چگونه خود را کنترل کنند و به آنجا ختم میشود که عدهای بهیچوجه و بر روی هیچ چیز کنترل ندارند .
این کنترل یکی از ویژهگیهای آدم مدرن هم محسوب میشود. مثلا اگر داستان عزاداری فلسطینیها و سوئدیها را درنظر بگیریم و باهم مقایسه کنیم، و ابراز احساسات جنون آمیز یک مادر فلسطینی در غم از دست دادن فرزندش را با ابراز احساسات یک مادر سوئدی که درحد پاک کردن گوشههای چشم ، گاه و بیگاه با یک دستمال کوچک صورت میگیرد را پیش رو قرار دهیم، فکر میکنم منظور از این ادعا رسانده شده باشد. کنترل احساسات کاری است که در جوامعی که همه آحاد آن هنوز روباه مکار نشده اند، و از نظر جوامع غربی، بدوی و ابتدایی خوانده میشوند، از آن بهیچوجه خبری نیست، در این جوامع، هنوز آن جنبه غریزی آدم ها که نشان دادن بی رویه احساسات ِ درونی هست حفظ شده و برای نگاه داری این ویژگی اولیه هم شاید در بعضی مواقع اصرار ، تمرین و گاهی پا فشاری شده است.
ابراز احساسات در این جوامع گاهی تا حد افراط هم پیش رفته و دانسته یا ندانسته، و یا بخاطر تظاهر و مصالح مادی، (عزاداری روز عاشورا) بطرز مسخرهای نشان داده میشود. و یا عدّهای برای جلب توجه و یا در بدترین حالت، جلب ترحم، از ابراز احساسات هیچ ابایی ندارند. غافل از اینکه وقتی احساسات درونی نشان داده شده و به بیرون ریخته میشود ، درواقع فرد شخصیت خود را به رایگان در اختیار دید دیگران قرار میدهد. و بطور کلی خود را از نظر اخلاقی در اختیار دیگران میگذارد. و به بیننده این پیام را میدهد که فردی نپخته که دوست دارد مانند یک کودک رفتار کند را در میدان دید دارد. کودکی که هنوز سرد و گرم زندگی را نچشیده و بهمین خاطر هم بشدت آسیب پذیر و شکل پذیر است و براحتی میتوان او را تحت تاثیر قرار داد و هر مطلبی را حتی برخلاف اراده ش به او تحمیل کرد.
سعدی شیرین سخن هم در کتاب بسیار با ارزش گلستان در باب اول، در حکایت اول، در سیرت پادشاهان مینویسد: بهشت برای پرهیزگارانی آماده شده است که در خوشی و سختی، مال خویش را در راه حق انفاق کنند و خشم فرو خورند و از مردم درگذرند.
یعنی کنترل حد مالدوستی، کنترل خشم و عصبانیت در اوج قدرت و توانستن، کنترل غرور در زمان خوشی ، کنترل خودخواهی در زمانی که آدمی صاحب ثروت و دارایی است.
و سعدی ایران میفرماید: اگر بهشت میخواهی میبایستی بر روی خود کنترل داشته باشی، چرا که کنترل و خویشتنداری تک تک افراد یک جامعه منجر به همزیستی مسالمت آمیز با مردم آن جامعه شده، و در نتیجه آرامش روحی و روانی برای خود آدمی و دیگران خواهد بود، و در جایی که کسی را با کسی کاری نباشد، و آرامش بر قرار باشد، یعنی همان بهشت وعده داده شده ، ساخته شده است. نمونه ش را در سرزمینهایی که تحت سلطه امپراطوری پارسی بودند و همگی در آزادی و دموکراسی میزیستند، میتوان دید.
اگر این کنترل و خویشتنداری را از روز اول به انسانها یاد میدادند، حداقل بلایایی که میشد از آنها پرهیز کرد... بلایایی نظیر، جنگ، ظلم، و حتی چاقی.....میبودند.
یاد سخنی از نیچه افتادم که میفرماید: سعی کنیم حد فاصله بین یک جسد و یک ابله نباشیم.
و براستی انسانی که حتی نمیتواند خود را کنترل کند چه فرقی با یک جسد و یا یک ابله دارد؟ و آیا آدمی که فقط کمی تا قسمتی بر روی خود کنترل دارد حد فاصله بین این دو نیست؟
۲۰.۷.۹۸
ای شور ای قدیم
صبح
شوری ابعاد عید
ذایقه را سایه کرد
عکس من افتاد در مساحت تقویم
در خم آن کودکانه های مورب
روی سرازیری فراغت یک عید
داد زدم
به چه هوایی
در ریه هایم وضوح بال تمام پرنده های جهان بود
آنروز
آب چه تر بود
باد بشکل لجاجت
متواری بود
من همه مشقهای هندسیم را
روی زمین چیده بودم
آنروز
چند مثلث در آب غرق شدند
من گیج شدم
جست زدم روی کوه نقشه جغرافی
آی هلیکوپتر نجات
حیف
طرح دهان در عبور باد بهم ریخت
ای وزش شور
ای شدیدترین شکل
سایه لیوان آب را
تا عطش این صداقت متلاشی
راهنمایی کن.
چکامه "ای شور ای قدیم"، کتاب "ما هیچ ما نگاه"، سهراب سپهری
۱۸.۷.۹۸
تنها راه مبارزه با پلیدی، پرهیز از پلیدی است
گاهی آدما بجایی میرسند که برای رهای از شر احساسات بسیار تلخِ ناشی از افكار منفى ، شکست ها، ناکامی ها، خاطرات نفرت انگيز و و و، مواد مخدر و الكل استفاده ميكنند تا تلخی ها، شکستها و نامیدیها را در ابرهاى ناشى از مخدرات، براى مدت كوتاهى پنهان ساخته و يا توسط امواج خروشان الكل بشويند.
یکی از هزاران ویژگی پیچیده آدمی اینستکه روش زندگی و گذران روزگارش، بمرور زمان مدید، بروی ژنهایش اثر گذاشته و آنها را تحت تاثیر خود قرار میدهد.(۱)
استفاده از الکل و مواد مخدر بمدت طولانی - چیزی نزدیک بصد سال - نسلهای بشری را نسبت به اثرات آرام بخش آنها مصون نموده و مقاومت آدمی را در مورد آنها بالا برده و بقولی آدمی در مقابل آنها واکسینه میکند. و روزى میرسد كه ديگر شراب هم آدمی را حتى تا كنار بستر خواب نمیبرد.
در اينصورت تنها راه رهايى بشر از شر افکار و احساسات تلخ، همان راه مبارزه با زامبيها یعنی زدن سر آنهاست. و این درست عاقبت و سرانجام و آينده مردم و جوامع غربيست، که دهههای متمادی است که از مواد مخدر و الکل بوفور استفاده کرده و میکنند و در نتیجه نسبت به اثرات مثبت آن مصون گشته اند. و وای بحال دیگر مردمان اگر خود را از زیر یوغ بندگی غربیها نجات ندهند، که سرنوشتی بس شوم را در انتظار خواهند داشت.
قوای وحشی شیطانه لعنت
این سناریو ۴۰ ساله ساخت غرب و اسراییل که هر زمان امریکاییها تصمیم به ترک خاورمیانه میگیرند، آنها را دستپاچه کرده و در نتیجه وادار میسازد تا زنجیر نوکران ترک و عرب خود را باز کرده و آنان را بجون مردم بیگناه و بیدفاع انداخته و وادار به کشتارهای هولناک از مردم منطقه- ترجیحا کرد ها، افغانها و کلا ایرانی تبار ها- کنند، آنچنان تکراری، کهنه و نفرت انگیز گشته که دیگر شنیدن آن دل و روده را بالا میاورد.
آمریکاییها که هرچی نفت و گاز در خلیج پارس بوده را به یغما برده، مصرف و یا ذخیره کرده و دیگر چیزی باقی نمانده است، تصمیم به پس انداز منابع مالی خود گرفته و در نتیجه قرار است که نیروهای اشغالگر و متجاوز و جنایتکار خود را از ایران بزرگ بیرون بکشند. و اروپاییها را در منطقه تنها بگذارند.
این خبر تلخ، بد و دردناک برای اروپاییهای روانی ضعیف که توسط چند پیر زن مکارِ رذلِ یار ابلیس و تعدادی منحرف جنسی(همجنسباز و بچه آزار)اداره میشوند ، آنچنان رنج آور است که آنها را از ترسِ تنهایی به تکاپو انداخته و در نتیجه و طبق معمولِ همیشگی، تروریستهایِ بیرحم عرب و ترکِ خر و شبکه تروریسیتی بنام ترکیهِ جنایتکارِ وحشی را جلو انداخته تا روستاها و مردم بینوا و بیدفاعِ کرد را زیر آتش مرگبار گرفته و با کشتار آنها، و در نتیجه با رساندن این پیام که اگر پشت آنها خالی شود، دنیا به آتش کشیده میشود، آمریکاییها را از تصمیم خود باز دارند . و مانند چند بار گذشته آمریکاییها همچنان در منطقه مانده و با بشقابهای جاسوسی، خبرچین و فضول خود، تروریستهای اروپایی را که منطقه و مردم آنجا را به اسارت گرفته و هم میبرند و هم میکشند و هم ویران میسازند را زیر بال و پر خود بگیرد و از حرامزادههایی که نه تنها منابع مادی و گنجهای مردم را میبرند، بلکه هویت آسیای مرکزی و یا ایران بزرگ را هم دزدیده و بنام خود زده و پز آنرا به مردم دنیا میدهند، را مانند ۴۰ ساله گذشته حمایت کند.
در چند روز گذشته دهها روستای کرد نشین دیگر و مردم بی دفاع، زنان و کودکان و سالخوردهگان که جرمشان کرد بودن، و ثروتمند بودن سرزمینهایشان است، و یک قرن است که نسلکشی و محو سازی قومی میشوند، دوباره و دوباره زیر بمبارانهای جنایتکاران اروپایی و نوکر وحشی خود ترکِ حیوان قرار گرفته و کشتار و آواره میشوند. و اروپایی کثیفِ نفرت انگیز با پخش گسترده اخبار این جنایت، بقول خود، امریکاییها را زیر فشار قرار میدهد. بیخبر از اینکه امریکاییها مطابق همیشه تنها به پول فکر میکنند، و اگر قرار است که "اروپایی بمعنای واقعی حرامزاده "(۱) بحضور غیر قانونی و جنایتکارانه خود در منطقه ادامه دهد، میبایستی سر کیسه را شل کرده و میلیاردها پولِ "حق حساب" امریکاییها را بپردازد. و کشتن صدها هزار کرد و آواره ساختن میلیونها مردم بیگناه، مانند ۴۰ سال گذشته، هیچگاه در نزد امریکاییها پشیزی اهمیت نداشته و ندارد.
پس ای جانوران هولناک ابلیس منش، ای اروپایی جنایتکارِ تروریست پرورِ دزدِ قاتل، دست در جیب کرده و پولهایی را که با جنایت ، دزدی، قتل و غارت بیگناهان، جمع کردهاید را بکار گیرید، و دست از کشتار کردها بردارید تا بیش از این به جهنم واقعی دچار نگشته اید. چرا که کشتار کردها دیگر علاج حضور متجاوزانه شما نیست.
۱۷.۷.۹۸
حرف زدیم از دقیقه های مشجر
آه در ایثار سطحها چه شکوهیست
ای سرطان شریف عزلت
سطح من ارزانی تو باد
یک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب
دروسط دگمه های پیرهنش بود
از علف خشک ایه های قدیمی
پنجره میبافت
مثل پریروزهای فکر
جوان بود
حنجره اش از صفات آبی شط ها
پر شده بود
یک نفر آمد کتابهای مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید
عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد
بعد نشستیم
حرف زدیم از دقیقه های مشجر
از کلماتی که زندگانیشان در وسط آب میگذشت
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت
نصفه شب بود
از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد
رشته مرطوب خواب ما بهدر رفت
بعد
دست در آغاز جسم
آب تنی کرد
بعد در احشای خیس نارون باغ
صبح شد .
چکامه تا نبض خیس صبح، کتاب حجم سبز – سهراب سپهری
۱۶.۷.۹۸
جوکر .... Joker
بالاخره پس از مدتهای مدید یک فیلم خوب، بسیار خوب، بنام جوکر ساخته شد که مربوط به جوکر و یا نقش منفی شخصیت تخیلی بهمین نام میشود . پیش از این بارها فیلمها و سریالهایی که مربوط به داستان جوکر و خفاش دلاور و یا همان بت من میشد(۱)، ساخته شده و بنظر میرسید که داستان فیلم نمیبایستی حرف تازهای دستکم برای کسانی که با این رشته فیلمها از پیش آشنایی دارند، داشته باشد. ولی در کمال تعجب، داستان فیلم جذاب و به واقع حرف دیگری از بعد سوم بود. بازی زیبای نقش اول فیلم، واکین فینیکس در نقش آرتور فلک/جوکر آنچنان تاثیرگذار بود که بیننده بی اختیار با دردهای درونی این نقش پیوند عاطفی میخورد. و داستان فیلم مانند تیغ تیزی به سیستم موجود و سرمایه داری جنایتکار و ضد بشر و پلید میتاخت. فیلم با تلفیقی از واقعیتهای قرن بیست شهر نیویورک، مانند سلطه موشهای درشت و درنده خوی صحرایی که در دهههای پس از جنگ جهانی دو و حتی اوایل سال ۲۰۰۰، قادر مطلق در این شهر بودند، کثیفی بیش از حد، هوای آلوده و ترافیک جنون آمیز شهر، بی رحمی و بی اخلاقی اکثر قریب به اتفاق آحاد این ملت اکثرا حقیر و فقیر ( از نظر معنا و شئونات انسانی )، جنایات هولناک که صورتی بسیار عادی و معمولی یافته و تقریبا جز تفکیک ناپذیر روزمرگی آنها گشته است، فساد و تباهی و پلیدی دستگاه حاکم، فقر مادی همگیر و گسترده بین عوامِ دهه ۲۰ نیویورک، و دیگر حقایق با تخیلات بزیر کشیده شده توسط فیلم ساز آنچنان فضای تازهای در صعنت فیلمسازی باز میکند که تماشاچی با وجود بیماری ناکولپسی هم بیدار مانده و چهار چشمی فیلم را میپاید. بازیگر نقش اول فیلم آنچنان در نقش خود فرو رفته که فیلم را بی رحمانه به یک گزارش واقعی تبدیل میسازد. بازیگر آنچنان میرقصد که سمأع ایرانی را مینماید. سمأی که چگونگی حالات درونی او را مانند یک تابلو نقاشی به تماشاگر نشان میدهد. و این رقص از نظر من نقطه اوج فیلم و هویت واقعی آن است. از همینجا به فیلم ساز خسته نباشی گفته و میرویم تا یک بار دیگر این فیلم را نظاره گر باشیم.
Joker - Send In The Clowns
آنچه در اینترنت پارسی در باره این فیلم آمده بشرح زیر است:
جوکر (Joker)، یک فیلم سینمایی آمریکایی، محصول سال ۲۰۱۹ و در ژانر تریلر روانشناختی به نویسندگی، تهیهکنندگی و کارگردانی تاد فلیپس است.
۱۳.۷.۹۸
در لبه فرصت تلالو انگور
عصر چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظه کاج
نیکی جسمانی درخت بجا ماند
عفت اشراق روی شانه من ریخت
حرف بزن ای زن
شبانه موعود
زیر همین شاخه های عاطفی یاد
کودکیم را بدست من بسپار
در وسط این همیشه های سیاه
حرف بزن دختر
تکامل خوشرنگ خون مرا
پر کن از ملایمت هوش
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن
روی زمینهای محض
راه برو
تا صفای باغ اساطیر
در لبه فرصت تلالو انگور
حرف بزن حوری
تکلم بدوی حزن مرا
در مصب دور عبارت
صاف کن
در همهمه ماسه های شور کسالت
حنجره آب را رواج بده
بعد شب
ای شیرین
پلک را روی چمنهای بی تموج ادراک
پهن کن.
چکامه همیشه -کتاب حجم سبز – سهراب سپهری
چرا گریه میکنی؟
- آدما معمولا وقتی به اوج ناامیدی میرسند، دلشان برای خودشان سوخته و میگریند.
-آدما وقتی درد دیگران را بطور واقعی حس کنند، میگریند.
-آدما بخاطر عزم سرسختانه خود میگریند.
-آدما از شدت احساسات تحریک شده، چه مثبت(شادی) و چه منفی (غم) میگریند.
-آدما بخاطر درد تحمل ناپذیر بدنی (جسمی) و مغزئ(روانی)، میگریند.
-آدما از بی عدالتی و خشم ناشی از آن گریه میکنند.
-آدما از رنج انسانی گریه میکنند. و از رسوم روزگار اینکه: اگر زنده بمانی، خواهی دید، آنها که میگریند، خواهند خندید و آنها که میخندند، گریان خواهند شد.
۳۰.۶.۹۸
خوش رقصی ژاپنی در لندن
Gonzo shakes up the competition with tambourine MASTERCLASS | Auditions | BGT 2019
۲۹.۶.۹۸
و خاصیت عشق اینست
صدا کن مرا
صدای تو خوبست
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبیست
که در انتهای صمیمیت حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگست
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد
و خاصیت عشق اینست
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آنوقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا باهم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربکهای فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را بگردی بدل میکنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشیم
بیا ذوب کن در کف دست من
حرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد
آنوقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم
من از سطح سیمانی قرن میترسم
بیا تا نترسم از شهرهایی که خاکهایشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در بروی هبوط گل
در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه
دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد
صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاس
از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آنوقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
درآن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری زرد، نخ آواز خود را
بپای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی، به موسیقی مثبت بوی باروت، پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آنوقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سرآغاز یک باغ، خواهم نشانید.
چکامه بباغ همسفران، کتاب حجم سبز، سهراب سپهری
ای مام دنیا
خوب بسلامتی نفتِ خلیج پارس هم به پایان رسید و کفگیر خرطوم وار غربیهای پلید ابلیس منش پس از ۴۰ سال ، به کف چاههای نفت ملت ایران خورد و یک جهان- از کشورهای جنایتکار و تروریست پرور اروپایی و امریکای شمالی گرفته تا شرق آسیا و روسیه و عرب و ترک وحشی- از گرسنگی و پریشانی و از هم پاچیدگی نجات یافتند.
و صدقه سر ملت ایران و به یومن کشتار بیرحمانه جوانان ایران و ویرانی ایران بزرگ، که همه اینها را میبایستی مدیون فرانسه و انگلیس و اروپاییها بطور کلی بود، به روزگار پلید خود ادامه داده و میدهند.
به ته کشیده شدن نفت ایران نتایج غم انگیزی برای مردم دنیا و آیندهگان در بر دارد.
و از کمترین نتایج هولناک نبود نفت و گاز ایران، میتوان از بروز و شدت گرفتن و تحمیل توحش و نامردمی ، بیش از پیش، از طرف غرب به جهانیان، و کمبود انرژی در کشورهایی که تا ساخت نان و آبشان هم به نفت و گاز و مشتقات آن وابستگی و اعتیاد شدید دارد، نام برد. و مردم دنیا اولین ضربه را در بخش صنعت هواپیماسازی و شرکتهای مسافربری خواهند دید. چرا که هنوز انرژی که بتواند جای بنزین هواپیما را بگیرد ساخته نشده و هنوز موتورهایی که میتوانند هواپیما را از زمین بکنند ، بشدت به نفت ایران وابسته هستند.
غربیها از چندین سال پیش به اینطرف، در حال آماده سازی برای مقابله با این کمبود غیرقابل جبران هستند. از ساخت موتورهای برقی و سلولهای خورشیدی و بادبادکهای احمقانهای که دانمارکیها به تقلید از آسیابهای بادی ساخت پارسها ساخته اند و بخورد مردم دنیا دادند(۱) گرفته تا شستشو -تا آخرین سلول مخ- مردم خود.
و مطابق معمول دروغهای نفرت انگیزی را بخورد آنان میدهند. و واویلا کره زمین سر داده و تظاهرات حمایت از کره زمین را در سطح جهان براه انداخته و انگار نه انگار که خود آنان بودند که ۴۰ سال است با سوزاندن یک اقیانوس نفت و گاز خلیج پارس و دریای مازندران ، میلیاردها تن دی اکسید کربن و دیگر گازهای خطرناک را در جو زمین رها ساخته و سلامت کره زمین را بخطر انداخته و فجایع محیط زیستی را ببار اورده اند.(۲)
از یکطرف تاسیسات استخراج نفت خلیج پارس را که به عربها نسبت میدهند، را زده و با اینکار و مطابق معمول با یک تیر چند نشان میزنند. از یک طرف مقادیر زیادی پول گرفته تا تاسیساتی که دیگر بدرد نمیخورند را دوباره بازسازی کنند، از طرفی دیگر، نوکران آخوندِ عرب تباری را که بر سر مردم ایران سوار ساخته اند، وامیدارند تا ادعای آنان را مبنی با زدن این تاسیسات بطور غیر رسمی برسمیت شناخته تا بلکه از این رهگذر، بتوانند ایرانی کشی بیشتری راه انداخته و بیش از پیش ایران را به ویرانی بکشانند.
و در ضمن گران شدن بنزین و مشتقات نفت در غرب را هم بگردن این حادثه و ایرانیها انداخته و خون آنان را در نزد مردم خود و جهان مباح ساخته و بیش از پیش ، خاک تو چشم مردم خود بپاچند.
خوب گیرم که خلق را به فریبی، فریفتید ، با دست انتقام طبیعت چه میکنید؟ گیرم که اول ما مردیم، پرسش اینجاست که شما تا چند سال دوام میاورید و تا کجا شکنجه میشوید.
۲۵.۶.۹۸
حرفی از جنس زمان نشنیدم
کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا
مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه
و شاید همه مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه
از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیه سبز
پتو خواب مرا میروبد
بوی هجرت میآید
بالش من پر آواز پر چلچلههاست
صبح خواهد شد
و به این کاسهآب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره
با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی
عاشقانه بزمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند
چیزهایی هم هست
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد -بردارم
و بسمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بیواژه
که همواره مرا میخواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟
ندای آغاز، کتاب حجم سبز، سهراب سپهری
اشتراک در:
پستها (Atom)