۲۶.۱۲.۹۷

Linda Margaret By Ana Abril 2019


نوروز پیروز

روح آدمی‌ پیر نمی‌شود و نمیمیرد، بلکه از صورتی‌ بصورت‌ دیگر دگردیسی میابد.


DJ M.FIX - Norooz MIX | Happy NoRooZ | Sale No Mobarak آهنگ های شاد نوروزی

جذبه‌هایی که بهم می‌خورد


شب سرشاری بود
رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت
دره مهتاب اندود
و چنان روشن کوه
که خدا پیدا بود
در بلندی‌ها، ما
دورها گم، سطح‌ها شسته
و نگاه از همه شب نازک‌تر
دست‌هایت، ساقه سبز پیامی را می‌داد بمن
و سفالینه‌ انس
با نفس‌هایت آهسته ترک می‌خورد
و تپش‌هامان می‌ریخت بسنگ
از شرابی دیرین
شن تابستان در رگ‌ها
و لعاب مهتاب، روی رفتارت
تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک
فرصت سبز حیات
بهوای خنک کوهستان می‌پیوست
سایه‌ها برمی‌گشت
و هنوز در سر راه نسیم
پونه‌هایی که تکان می‌خورد
جذبه‌هایی که بهم می‌خورد.


چکامه "از روی پلک شب"، کتاب حجم سبز، ۱۳۴۶
سهراب سپهری


درازِ ، دراز دستِ ، دراز زبانِ ، دراز روِ ، دراز کرواتِ ، کوتاه فکر



دورِ احمق‌ها میبایستی دیوار کشید!

محتاجِ توام، چه در حیات و چه ممات


یکی‌ از کتبی که خواندن آن میبایستی برای دانشجویان رشته فلسفه و روانشناسی‌ اجباری گردد، کتابی‌ بنام تصویر دوریان گری (The Picture of Dorian Gray) است. رومانی فلسفی‌ و روانکاوانه که گفته میشود نوشته شخصی‌ بنام اسکار وایلد، نویسندهٔ اهل ایرلند است.

( پس از به آتش کشیدن و چپاول کتابخانه‌های عظیم و شگفت انگیز و شاهکارِ ایران که در زمان جنگ جهانی‌ اول توسط بربر‌های غربی و نوکران ترک و عرب آنان صورت گرفت، پس از نوشتن تاریخِ مسخرهِ جعلی و خنده‌دار، و پس از دروغ پردازی‌های بی‌ مرز و بی‌ پایان ابلیس‌های حاکم بر کارخانجات احمق سازی( خالی‌ گذاری‌ها و رسانه‌ها و هالیوود و و و)، به هیچ اطلاعات و دادهی از طرف آنان نمیتوان اعتماد کرد.)

این رمان شهرت جهانی دارد و بسیار تفکر برانگیز است. جمله بعدی برای کسانی‌ است که این کتاب را خوانده ا‌ند.

فکر کن هر نامردمی و پلیدی و کار ناشایستی که از آدمی‌ سر میزد، بجای زشت ساختن روح، بر صورت او نقش میبست.




بگشای خدایا که گشاینده توئ


من دست بهیچ دستگیری ندهم 
کایشان همه فانی ا‌ند و پاینده توئ.

۱۶.۱۲.۹۷

مردان چینی‌ از شکم خود را خنک میکنند


مد لباس مردانه برای هنگامی که مردان چینی‌ گرمشان میشود!

آن خدایی که خالق بشرست، مهربانتر ز مادر و پدرست , نوروز پیروز



Hayedeh - Avaz-e Tanhaei هایده - آواز تنهایی


اول بنام آنکه بکس نیست مشترک


اول دفتر بنام ایزد دانا
صانع و پروردگار وحی توانا
اکبر اعظم خدای عالم و آدم 

سیرت خوب آفرید صورت زیبا
از در بخشندگی و بنده نوازی
مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا
قسمت خود می‌خورند منعم و درویش
روزی خود می‌برند پشه و عنقا
حاجت موری بعلم غیب بداند
در بن چاهی، بزیر سخره سماء
جانور از نطفه می‌کند شکر از نی
برگِ تر از چوب خشک، چشمه ز خارا
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانه خرما
از همگان بی‌نیاز، بر همه مشفق
از همه عالم نهان، بر همه پیدا
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا می‌کند موی بر اعضا
هرکه نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بارخدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مبری و مبرا
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
سعدی از آنجا که وهم اوست سخن گفت
ور نه کمال تو، فهم کی رسد آنجا.

سعدی



۱۳.۱۲.۹۷

شعر برگزیده خالیگوزاری شعبه بی‌ بی‌ سی‌ موسوم به فارس! بازنشر


شعر برگزیده خبرگزاری فارس وابسته به بی‌ بی‌ سی‌ در راستای توصیف پیامبران! خالیگوزاری که یکبار برای نمونه و وقتی‌ خودش نشئه تریاک بود، در وصف تریاک- این معشوقه ۲ قرنی غربی ها- راست گفت!!این به اصطلاح شعر که بیشتر به هذیان گویی یک تریاکی جفا دیده شبیه است تا شعر، ۵ سال پیش در سایت فارس منتشر و حذف شد.

آه از دمی که حقه وافور ما شکست
کروبیان زغصه گزیدند پشت دست
آدم کشید یک دو سه بستی چو در بهشت
شد توبه اش قبول ز عصیان خویش دست
نوح نبی اگر دوسه بستی نمیکشید
برکشتی نجات ز طوفان نمینشست
زردشت داشت نام و نشان از پیامبران
زیرا که داشت آتش وافور روی دست
چوب صلیب به دسته وافور گر نبود
عیسی از آن به چرخ چهارم نمیگذشت
احمد کشید یک دو سه بستی و به عرش رفت
با دست دوست در شب معراج عهد بست
در جنگ بدر یک دو سه بستی علی کشید
آن شد سبب که پشت همه کافران شکست
در کربلا حسین علی داد نشئه داد
چسباند و هی کشید و ز بست بست روی بست
مقصود جذبه احدیت بود ز این
"مفتون" نه این عصاره مفلوک زشت و پست!!

سلمان رشدی کجایی که رو دستت زدند، ولی‌ تو کجا و این کجا!! تو در مقابل این توهین خالیگوزاری فارس، عین تقدس و احترامی!

ساعتی پس از انتشار خبر توهین سخیف خبرگزاری فارس به پیامبران و ائمه، این خبرگزاری مطلب مذکور را از روی وب‌سایت خود حذف کرد.
نخیزد دشمنی الا ز هذیان
تو هذیان بر زبان خود مگردان .

۴۰ نوروز آمد و رفت قدرت خدا یکیش برای ایرانی‌‌ها نو نبود


۲۴.۱۱.۹۷

مثل یک بیشه نور



دشتهایی چه فراخ‌
کوههایی چه بلند
در گلستان چه بوی علفی میآمد
من در این آبادی‌، پی چیزی میگشتم‌
پی خوابی شاید
پی نوری‌، ریگی‌، لبخندی‌

پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم‌
باد میآمد
گوش دادم‌
چه کسی با من‌ حرف میزند؟
سوسماری لغزید
راه افتادم‌
یونجه زاری سر راه‌
بعد جالیز خیار
بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک‌

لب آبی
گیوه ها را کندم‌ و نشستم‌
پاها در آب‌
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیارست‌
نکند اندوهی‌، سر رسد از پس کوه‌
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ‌
میچرخد گاوی در کرد
ظهر تابستان است‌
سایه ها میدانند که چه تابستانی است‌
سایه هایی بی لک‌
گوشه یی روشن و پاک‌
کودکان احساس‌
جای بازی اینجاست‌
زندگی خالی نیست‌
مهربانی هست‌
سیب هست‌
ایمان هست‌
آری
تا شقایق هست‌
زندگی باید کرد

در دل من چیزیست‌
مثل یک بیشه نور
مثل خواب دمصبح
و چنان بیتابم‌ که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت‌
بروم تا سر کوه‌
دورها آوایی است‌
که مرا می خواند.

سهراب سپهری


چه احتیاج بماه نوست در شب عید, ترا که ماه نو از چاک آستین پیداست


زال روزگار ثابت می‌کند ملتی که مرتبا فیلم‌های تخیلی‌ و تخمی و تاریخی‌ ساخته و برای خود قهرمانان دروغین و مافق انسانی‌ میسازد که میتوانند یک تنه به افغانستان رفته و لشگر روسیه را با یک مسلسل و کارد به نیستی‌ و نابودی بکشانند و یا پرواز کرده و هرجا پلیدی دید بر سرش خراب شود و و و، ملتی بسیار ترسو و بزدل و عقده‌ای است که واقعیت گرایی را بکلی از دست داده است. و آنچنان دل به تخیل بسته که همه امیدش به این است که قهرمانی از غیب پیدا شده و کاری بکند. این ملت همه چیزش دروغین است.



آنکه که سره را از ناسره نشناسد


شاید ما از نسل کودکانی باشیم که زیر چنگ و اسارت وحشی‌های ترک و عرب و غرب بزرگ شده‌اند.
جنگ جهانی‌ نخست وحشی‌ها با کمک قاجار‌های ضعیف زن ذلیل و دست نشانده باقیمانده امپراطوری جهان شمول پارس‌ها را از هم پاچیدند. می‌گویند در برخی‌ از نقاط این امپراطوری مانند آذربایجان کشتار زنان و مردان متمدن آن سرزمین که به کشتار و جنگ به هیچ وجهی اعتقاد نداشتند آنچنان هولناک، گسترده و سهمگین بوده است که بجز تعدادی کودک تنها مانده و خردسال، جنبنده دیگری در آنجا باقی‌ نمانده بود. نسل‌های پس از این کودکان، همانهایی هستند که هم زبانشان زبان وحشی‌ها گشت و هم دأعشی‌های قاتل نیاکان خود را میستایند.
زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها بریخت.

دیوار و فاچاق


دیوار همان رقابت خونین قاچاق مواد مخدر بین خود و دیگران/اروپایی‌ها است مگر خودمان چلاقیم که واردات مواد مخدر به آمریکا را که به صد‌ها تن در هفته می‌رسد را به کارتل‌های قاچاق مواد مخدر اروپایی به رهبری انگلیس و فرانسه واگذار کنیم. (دونالد ترامپ رئیس جمهور استان‌های همپیمان منطقه آمریکا)

یاد آوری میشود مصرف روزانه مواد مخدر در آمریکا از مصرف آب بیشتر است و امروزه رقابت هولناکی بین کارتل‌های قاچاق مواد مخدر اروپایی و امریکایی در جریان است.
نسل‌های معتاد که مغز‌هایشان بر اثر مصرف ۱۰۰ ساله مواد مخدر سنگین، بکلی زایل گشته است، برای مردم بیچاره کشور‌های بی‌ دفاع دنیا تصمیم میگیرند.

امروزه جنگ سهمگینی بین غربی‌ها و نوکرانشان, با آدما درجریان است


۱.۱۱.۹۷

۵ سازمان اطلاعاتی‌ مخوف دنیا و ما، در سناریو معروفِ ، من بدو آهو بدو


یک داستان ساده و واقعی‌



- امشب بریم بیرون؟
+ بعد از کاری که دفعه آخر کردی، واقعا انتظار داری دوباره با تو بیرون برم؟ عجب رویی!
- دفعه آخر چی‌ کردم؟
+ دفعه آخر تو پول خودتو دادی و منو مجبور کردی پول شام و شراب خودم را خودم بدم، مرتیکه خسیس!
- خوب تو منو دعوت کرده بودی، تازه شانس آوردی من پول خودمو دادم!
- در ضمن من یه بشقاب ماکارونی با یه آبجو ارزون خوردم تو خوراک خرچنگ با یه شراب گرون قیمت!!
- همه سهم من شد ۱۸ پوند درحالیکه سهم تو ۱۱۰ پوند شد. بعد تو انتظار داری که من پول تورو میدادم؟

+ خیلی‌ کثیفی! من دیگه غلط بکنم با تو بیرون برم. تو اگه نمیخواستی پول شام دختری که باهاش بیرون رفتی‌ را بدی، گو خوردی دعوتشو قبول کردی !
+ یه جنتلمن همیشه پول شام دوست دخترش را میده، نکنه تو همجنسبازی؟

- راستش من یک جنتلمن واقعیم وگرنه همون موقعه که داشتی از..... تعریف میکردی و آب دهنت واسش راه افتاده بود، میبایست میزو ترک می‌کردم.

+ فلان فلان شده مادر قحبه تو کلا هدفت سکس با من بود، از جلو چشمم گم شو بدبخت!

- معلومه که هدفم این بود ولی‌ وقتی‌ به جیبم نگاه کردم دیدم پولشو ندارم!

+ ***********

از اینجا به بعد به دلایل اخلاقی‌ داستان سانسور میشود.




از دریچه چشم لوله خالی‌ دستمال مستراح، عکس ترا در ماه میبینم


ماه بالای سر تنهاییست


ماه بالای سر آبادیست
اهل آبادی در خواب‌

روی این مهتابی
خشت غربت را میبویم‌
باغ همسایه چراغش روشن‌
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار
به لب کوزه آب‌

غوک ها میخوانند
مرغ حق هم گاهی‌

کوه نزدیک منست
پشت افراها، سنجدها
و بیابان پیداست‌
سنگها پیدا نیست‌
گلچه ها پیدا نیست‌
سایه هایی از دور
مثل تنهایی آب
مثل آواز خدا پیداست‌

نیمه شب باید باشد
دب آکبر آنست
دو وجب بالاتر از بام‌
آسمان آبی نیست
روز آبی بود

یاد من باشد فردا
بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم‌
یاد من باشد فردا
لب سلخ، طرحی از بزها بردارم‌
طرحی از جاروها
سایه هاشان در آب‌
یاد من باشد
هر چه پروانه که میافتد در آب
زود از آب درآرم‌
یاد من باشد کاری نکنم
که به قانون زمین بربخورد
یاد من باشد فردا لب جوی
حوله ام را هم با چوبه بشویم‌
یاد من باشد تنها هستم‌
ماه بالای سر تنهاییست‌.

سهراب سپهری