۲۷.۶.۹۷

Rihanna By Deana Lawson 2018


و دلت را خوش میکنی‌ که اینها ساختگی است


هرگز آدم، آدم نشود



ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من
علف هرز در آن میروید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی علفست
گل بکاریم، بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرایی ذهن
نازنین، نازنین
هرگز آدم، آدم نشود.

زنده یاد مجتبی کاشانی


و اگر نظر من را بخواهی آدمی‌ هیچگاه آدم نشود و تفاوتی‌ در کشت و بذر ندارد.
آدمی‌ همین است
اراده راسخش را در ترک سیگار تحسین می‌کنید
و بعد یک روز صبح سرد زمستانی
تصمیم میگیرد
چهار کیلومتر پیاده برود
تا یک پاکت سیگار بخرد...!



Original Motoviolin Motoviolino


آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Respect to Manami Ito-san خواستن توانستن است

و دویدم تا هیچ


و شکستم و دویدم و فتادم
درها بطنین های تو باز کردم‌
هر تکه نگاهم را جایی افکندم‌
پر کردم هستی را زنگاه

بر لب مردابی
پاره لبخند تو بروی لجن دیدم‌
رفتم به نماز

در بن خاری
یاد تو پنهان بود
برچیدم‌، پاشیدم بجهان‌

بر سیم درختان
زدم آهنگ زخود روییدن‌
و بخود گستردن‌
و شیاریدم شب یکدست نیایش‌
افشاندم دانه راز
و شکستم آویز فریب‌
و دویدم تا هیچ
و دویدم تا چهره مرگ
تا هسته هوش‌
و فتادم بر صخره درد

از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم‌
لرزیدم‌
وزشی میرفت از دامنه ای
گامی همره او رفتم‌
ته تاریکی، تکه خورشیدی دیدم‌
خوردم‌ و ز خود رفتم‌
و رها بودم‌.


سهراب سپهری



دل بوالهوس آهنگی با صدای گیتی پاشایی




نمونه‌هایی‌ از آلبوم خانواده گی آمریکایی‌ها از گذشته تا امروز


نمود جور بشر رو سپید شیطان را


۲۶.۶.۹۷

Tina Trumpp – Shades of Sensuality


تنها ابلیس بود که از بدن برهنه آدمی‌ بدلیل حسادت، نفرت میورزید. بهمین سبب آنها را وادار کرد با برگ تن خود را بپوشانند. امروزه نیز تنها مذاهبی که ابلیس برای کشتن نفس آدمی‌ ساخته است، مانند خود او از بدن برهنه آدمی‌ شرم دارند و آنرا ننگین میدانند، وگرنه آدمی‌ بطور طبیعی از برهنگی خود شرمسار نیست.

هیچکس تنها نیست


اگر روزی احساس تنهایی و پریشانی کردی- بدان که خدایت ترا ترک کرده و یا مرده است، و در اینصورت بود و نبودت یکیست.

ما هسته پنهان تماشاییم‌



دستی افشان
تا زسر انگشتانت صد قطره چکد
هر قطره شود خورشیدی
باشد که بصد سوزن نور
شب ما را بکند روزن روزن‌

ما بیتاب و نیایش بیرنگ
از مهرت لبخندی کن
بنشان برلب ما
باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو

ما هسته پنهان تماشاییم‌
ز تجلی ابری کن
بفرست که ببارد بر سر ما
باشد که بشوری بشکافیم
باشد که ببالیم و بخورشید تو پیوندیم‌

ما جنگل انبوه دگرگونی‌
از آتش همرنگی
صد اخگر برگیر
برهم تاب، برهم پیچ
شلاقی کن و بزن بر تن ما
باشد که ز خاکستر ما
در ما جنگل یکرنگی بدرآرد سر

چشمان بسپردیم، خوابی لانه گرفت‌
نم زن بر چهره ما
باشد که شکوفا گردد زنبق چشم
و شود سیراب از تابش تو
و فرو افتد

بینایی ره گم کرد
یاری کن و گره زن
نگه ما و خودت باهم
باشد که تراود در ما، همه تو

ما چنگیم‌
هر تار از ما دردی، سودایی‌
زخمه کن از آرامش نامیرا
ما را بنواز
باشد که تهی گردیم
آکنده شویم از والا « نت» خاموشی‌

آینه شدیم
ترسیدیم از هر نقش‌
خود را در ما بفکن‌
باشد که فرا گیرد هستی- ما را
و دگر نقشی
ننشیند در ما

هر سو مرز، هر سو نام‌
رشته کن از بی شکلی
گذران از مروارید - زمان و مکان
باشد که بهم پیوندد همه چیز
باشد که نماند مرز، که نماند نام‌

ای دور از دست
پر تنهایی خسته است‌
گهگاه، شوری بوزان
باشد که شیار پریدین
در تو شود خاموش‌.

سهراب سپهری


همه جاه و جمال است همه لطف و کمال است زهی نادر سلطان


شنیدم که نادر شاه صاحب اقبالی بود از خسروانِ و امپراتوران پارس که خصایصِ عدل و احسان بر وفورِ خرد و عقلِ او برهانی واضح بود، شاهنشاهی پیش‌بین و نکوآیین و نیک‌اندیش و دادگستر و دانش‌پرور. یک روز بفرمود تا جشنی بساختند و اصنافِ خلق را از اوساط و اطرافِ مملکت شهری و لشکری، خواص و عوامّ، عالم و جاهل، مذکور و خامل صالح و طالح، دور و نزدیک، جمله در دشت مداین بیک مجمع و هر یک را مقامی معلوم و رتبتی مقدّر کردند و همه را صف در صف جمع آوردند و هرچ مشتهایِ طبع و منتهایِ آرزو بود ، از الوان اباها بساختند و چندان اطعمهٔ خوش مذاق و اشربهٔ خوشگوار ترتیب و ترکیب کردند و در ظروف لطیف و اوانیِ نظیف پیش آوردند که اکواب و اباریقِ شرابخانهٔ خلد را از آن رشگ آمد؛ چندان بساط بر بسطا و سماط در سماط بگستردند که زلالیِّ مفروش و زرابیِّ مبثوث را از صحن و صفّهٔ مهامانسرایِ فردوس بر آن حد افزود. خوانی که گوشِ شنوندگان مثلِ آن نشنیده بود و چشمِ بینندگان نظیرِ آن ندیده، بنهادند و از اهلِ دیوان طایفهٔ گماشتگانِ ملک و دولت از بهر عرضِ مظالم خلق زیرِ خوان بنشستند تا جزایِ عمل هر یک بر اندازهٔ رسوم و حدود شرع می‌دادند و بر قانونِ عرف با هر یک خطایی بسزا می‌کردند. خسرو در صدر مسند شاهی بنشست و مثال داد تا منادی بجمع برآمد که‌ای حاضران حضرت جمله دیدهٔ بصیرت بگشائید و هر یک از اهلِ خوان و حاضرانِ دیوان در مرتبهٔ فرودست خویش نگرید و درجهٔ ادنی ببینید و نظر بر اعلی منهید تا هرک دیگری را درون مرتبهٔ خویش بیند، بر آنچ دارد ، خرسندی نماید و شکر ایزدی بر مقام خویش بگزارد تا جملهٔ خلایق از صدرِنشینانِ محفل تا پایانِ پای ماچان همه در حال یکدیگر نگاه کردند و همه بچشم اعتبار علّوِ درجهٔ خویش و نزولِ منزلت دیگران مطالعه کردند تا بآخرین صفّ که موضعِ اهلِ ظلامات بود. و این عادت از آن عهد ملوک پارس را معهود شدست و این مستمرّ مانده. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو بهمه حال از آن رتبت که داری، سپاس خداوند بجای آری و از منعم و منتقم بدانچ بینی ، راضی باشی و حقِّ بندگی را راعی.
آزادچهر گفت: هر آنچ فرمودی و نمودی از سر غزارتِ دانش و نضارتِ بینش بود و زبدهٔ جوامعِ کلماتِ با فصاحت و عمدهٔ قواعدِ خرد و حصافت، فرمان پذیرم و منّت دارم و اومید که محل قابلِ اندیشه آید و قبول مستقبلِ تمنّی شود و وصو مقصد باحصولِ مقصود همعنان گردد. پس هر دو را رای بر آن قرار گرفت که روی براه نهادند. واصل سیر با سری و مستبدل سحر بالگری بساطِ هوا و بسیطِ هامون می‌سپردند تا آنگه که بحوالیِ کوهِ قارن رسیدند.

سعد ورامینی- مرزبان‌نامه- باب نهم





حسن جانت از نضارت هست بستانی ولیک, بوستانی کاندر او هرسو نماید صد ارم


۲۴.۶.۹۷

Elsa Hosk By Zoey Grossman September 2018


این جرثمه فساد Nike را, فقط با آتش, میتوان از روی زمین پاک کرد


در جهت همدلی با ملت آمریکا در مقابل یک گروه خائن و ضد آمریکا و امریکایی و برای تف انداختن بر چهره کثیف شرکت چند ملیتی و فاسد تولید کننده وسأیل ورزشی بنام "نایک" (Nike) که سهامش در اختیار یک مشت منحرف جنسی‌ فرانسوی، انگلیسی‌ و عرب و ترک است. و در پشت ظاهر تولید، بکار جاسوسی و آمریکا فروشی مشغول میباشد، این روز‌ها تمامی محصولات مسخره این شرکت خائن و جاسوس را به زباله دانها، فاضلاب‌ها افکنده و یا آنها را به آتش کشیده و حکایت همچنان باقیست.


من نمیگم تموم عالم میگن


آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

African Art: Mask Performances in the Winiama Village of Ouri, Burkina Faso, 2007

پنجره ام رفته به بی پایان



افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن‌
و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت‌

من در خویش و کلاغی لب حوض‌
خاموشی‌ و یکی زمزمه ساز
تنه تاریکی
تبر نقره نور
و گوارایی بیگاه خطا
بوی تباهیها
گردش زیست‌
شب دانایی‌
و جدا ماندم

کو سختی پیکرها
کو بوی زمین‌
چینه بی بعد پری ها؟

اینک باد
پنجره ام رفته به بی پایان
خونی ریخت‌ بر سینه من
ریگ بیابان و باد
چیزی گفت‌ و زمانها بر کاج حیاط
همواره وزید و وزید

اینهم گل اندیشه
آنهم بت دوست‌
نی، که اگر بوی لجن میآید
آنهم غوک که دهانش ابدیت خورده است‌

دیدار دگر
آری روزن زیبای زمان‌
ترسید، دستم بزمین آمیخت‌
هستی لب آینه نشست‌
خیره بمن
غم نامیرا.

سهراب سپهری



دلکش ، اسیر دام تو
۸۰ سال پیش دلکش چنین میخواند.



از کوچکترین ذره تشکیل دهنده اتم تا کهکشان ها، بینهایت ، خدا

COSMIC VOYAGE : Quarks to the visible Universe in 1 minute

یک مشت قالتاقِ ، دزدِ ، جنایتکارِ ، روانی‌ِ و معتاد تصور میکنند، کشتار مردم غیر نظامی و بیخبر زرنگی است


حال باطن چون نمی‌آید بگفت, حال ظاهر گویمت در طاق و جفت