‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز ۱۴۰۱. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز ۱۴۰۱. نمایش همه پست‌ها

۱۳.۱.۰۱

سیزده بدر شاد و فرخنده باد ایران

 

عدد ۱۳ نزد اغلب ملل، نحس، شوم و نامبارک شمرده میشود و درطول قرنها سعی شده از استفاده ازاین عدد پرهیزشود. اما عدد ۱۳ سکه ای است که دو رو دارد. بطور مثال در ورق تاروت کارت ۱۳، کارت مرگ است که درعین حال نشان دهنده تولد دوباره و نو شدن هم هست. درواقع عدد سیزده یک نوشدن و زایش دوباره را تداعی میکند. میدانیم که سیستم شمارش درایران باستان دوازده دوازدهی بوده، بنابراین عدد سیزده میتواند مفهوم پایان یکدوره و شروع دوره جدید را تداعی کند. 
 
در دنیای بربر ها عدد ۱۳ همیشه با سحر و جادو در ارتباط بوده و عددی بشمار میآمده است که اعتقاد داشتند از قدرت اسرارآمیزی برخوردار است. ولی درواقع این عدد نشان معرفت درونی است که به افرادی که با آن آشنایی دارند، قدرت می بخشد. عدد ۱۳ ممکن است برای کسانی نحس باشد که از رازهایی که این عدد آشکار می کند، می ترسند ولی برای طرفداران علم نجوم بویژه نجوم ایرانی (همانطور که همیشه نیز چنین بوده) عدد مقدسی است. شومی عدد سیزده از نظر بربر ها و کسانی که کتابخانه ها و علوم ما را تاراج کرده اند بدون اینکه از آنها براستی سردرآورند چندین دلیل دارد: مثلا تعداد خدایان در متالوژی باستان دوازده بوده است اما وقتی خدای سیزدهم وارد میشود یکی از آنها را میکشد و خود بجای او می‌نشیند و از آن به بعد همه چیز بهم میریزد و اوضاع خراب میشود. - گفته میشود ازآنجا که دوازده عددی بوده که به ۲, ۳, ۴, ۶ بخش پذیر بوده و عدد کاملی بشمار میآمده و درست بعد از آن عدد سیزده است که بهیچکدام از آن اعداد بخش پذیر نیست، نحس شده است. - مسحیان, تعداد شاگردان عیسی را ۱۲ میدانند و یهودای خیانتکار را سیزدهمین آن دوازده نفر می دانند. - در روز جمعه،۱۳اکتبر ۱۳۰۷میلادی تعدادی از اعضای فرقه ای ازبربر ها و یا صلیبیون نظامی قرون وسطی توسط فرمانداران فیلیب چهارم، شاه فرانسه دستگیر و محکوم شدند و از آنجا است که بربرها این عدد را نحس می دانند، بعضی از معماران تا همین اواخر در بناها از ساخت طبقه سیزدهم پرهیز می کردند. گاهی پلاک سیزده بر روی نشانی ها گذاشته نمی‌شود. مسیحیان در یک اتاق و پشت یک میز، سیزده نفر (در ضیافت شام) نمی نشینند. در هواپیمای ایرباس، صندلی شماره سیزده وجود ندارد. سیزده در مسیحیت، عدد در ایران باستان که همه چیز بر اساس علم و دانش و خرد استوار بود چیزی به نام دین و خرافات وجود نداشت. و دین مردم پندار و گفتار و کردار نیک بود و بس, و تنها پس از فروپاچی امپراتوری پارسی و استقرار حکومت قاجار ها در ایران است که اسلام وارد کشور شده و تمامی فرهنگ عقبمانده بربرها از جمله دین و خرافات نیز وارد ایران میشود و امروزه هم بهمن دلیل در نگاه عامه مردم با شومی عدد سیزده مواجه می شویم. 
 
در نزد ایرانیان باستان برعکس عدد سیزده و در تقویم خیام کبیرعدد مهمی محسوب می شود. همچنین این عدد بر طبق حروف ابجد، معادل احد (الف: ۱، خ: ۸، د: ۴) و به معنی خداست. 
 
از طرفی میترا سیزدهمین تن به اضافه دوازده حواری خود است و این عدد نمیتواند نحس و شوم باشد و همچنین در نزد علم نجوم ایران باستان خورشید سیزدهمینِ دوازده صورت فلکی شناخته شده است که باز از شومی آن خبری نیست. 
 
عدد ۱۳در بسیاری از آداب و رسوم که علم هندسه پارسی در آنها بنوعی وجود دارد، نقش محوری داشته است، زیرا نمایانگر الگویی بوده که در انسان، طبیعت و بهشت دیده می ‌شود. 
برای نمونه ۱۳مفصل اصلی در بدن آدمی وجود دارد. سال خورشیدی ۱۳مدار قمری دارد و ماه هر روز ۱۳درجه در آسمان حرکت می کند.
 
شاید دلیل دیگر اهمیت عدد ۱۳، کاری است که خیام کبیر بر روی تقویم طلایی که مبتنی بر مضرب های ۱۳نظیر ۲۶و ۵۲ است، انجام داده است. تقویم امروز ما هنوز نشان هایی از این تقویم را در خود دارد. به این معنی که اصل ۵۲ هفته را درتقویم سال حفظ کرده است. بنابر اطلاعات موجود، قرن آزتک ها بر مبنای ۵۲سال استوار بوده است. بومیان جنوب آمریکا که به امکان برخی مکاشفات در یک تاریخ خاص معتقد بودند طبق سنت، هر ۵۲سال تمدن خود را نابود می کردند. سیزدهمین الفبای ملل اسکاندیناوی «Eiwaz» نامیده می‌شود که مجموعه روش ها و باورها و رسوم مردم شمال اروپا را نشان می‌دهد و نمایانگر نقطه تعادل بین روشنایی و تاریکی، نیروی خلاق و مخرب، بهشت و زمین است که در واقع به طور هم زمان پایان و شروع محسوب می شود و به یک اندازه برای مرگ و زندگی ابدی اهمیت قایل می شود. 
 
در نمادهایی که در اسکناس یک دلاری وجود دارد، بطور اغراق آمیزی نقش عدد ۱۳دیده می شود. در واقع مفهوم عدد ۱۳در تاریخ آمریکا بسیار مستحکم است.عدد ۱۳در بسیاری از نمادهای یک دلاری آمریکایی به کار می رود (۱۳قوم اولیه آمریکا، ۱۳امضاکننده بیانیه استقلال، ۱۳نوار روی پرچم، ۱۳طبقه هرم، ۱۳ستاره در بالای سر عقاب، عبارت ۱۳حرفیe pluribus unum، تعداد ۱۳پر تزیینی از پرهای موجود در طول هر یک از بال های عقاب، ۱۳نوار بر روی سپر، ۱۳برگ روی شاخه زیتون و تعداد ۱۳عدد پیکان.) بالای سر عقاب (واقع در پشت ۱ دلاری) نیز سیزده ستاره وجود دارد که به شکل یک ستارهچیده شده اند. این شکل به تعبیری می‌تواند نماد آزادی باشد، که هرکسی می‌تواند از هر موضعی (با توجه به ۶ گوشه بالا و پایین و طرفین) سخن بگوید، زیرا ذهن او از حقیقت (مرکز) جدا نشده است. و از طرفی با توجه به شکل انگشتر جمشید شاهنامه ، سیزده نقطه داریم که دوازده نقطه آن در محل تقاطع خطوط و یک نقطه نیز در مرکز قرار دارد. 
 
در ایران باستان، تعداد سال های آفرینش انسان ، ۱۲۰۰۰سال انگاشته شده است. تعداد ماههای سال هم برهمین اساس (به ازای هر ۱۰۰۰سال، یک ماه) دوازده ماه است. شاید در راستای همین باورها بوده که اکنون در ابتدای سال شمسی، ایرانیان ۱۲ روز و در ادامه، روز سیزدهم فروردین را تعطیل هستند. روز سیزدهم نمادی از آشوب آغازین قبل از آفرینش و البته شروع دوباره زندگی پنداشته می شود و این چنین است که بعد از روز سیزدهم دوباره کار و تلاش در سال آغاز میگردد.





۱۲.۱.۰۱

خوشا طلیعه نوروز


خوشا بهار کـه پیغام آشتی با اوست 
نظر کنید کـه هنگام آشتی با اوست 
 خوشا طلیعه نوروز خانگی یاران 
خوشا طلیعه کـه فرجام آشتی با اوست 
حدیث باد بـه گوش درخت اگر گفتی 
 بـه هوش باش کـه خود نام آشتی با اوست 
 شکوفه بر سر پیمان خویش می‏مانَد 
و جشن ساده ایام آشتی با اوست 
 بـه رسم گل نچشیدی اگر حرامت باد 
 شراب وصل کـه انجام آشتی با اوست 
 میان عهد تو و من اگر خلاف افتد 
خوشا نسیم کـه اعلام آشتی با اوست. 
 غلام‏حسین عمرانی  


آهنگ سال تحویل و نوروز مبارک
 

۱۱.۱.۰۱

نوروز و چنین باران باریده مبارک باد

 
امروز جمال تو بر دیده مبارک باد 
بر ما هوس تازه پیچیده مبارک باد 
گل‌ها چون میان بندد بر جمله جهان خندد 
ای پرگل و صد چون گل خندیده مبارک باد 
خوبان چو رخت دیده افتاده و لغزیده 
دل بر در این خانه لغزیده مبارک باد 
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدم 
نوروز و چنین باران باریده مبارک باد 
بیگفت زبان تو بی‌حرف و بیان تو 
از باطن تو گوشت بشنیده مبارک باد .
مولوی
 

Shabeh Eyd Hayedeh

شگفت نیست گرآفتاب سجده برد بپیش طبع سخنگوی وخاطر دانا


مثل یک درخت که هرچه بسوی نور خورشید قد میکشد بهمان اندازه هم بسوی تاریکی اعماق زمین ریشه میدواند، آدمی هم هرچقدر بدنبال آرزوهای مادی باشد بهمان اندازه غرق در گمراهی خواهد شد. 
نیچه 
 


Salar Aghili, Mehr Iran

۸.۱.۰۱

برکن ز لوح حال تو میم محال را



نوروز شد که شاد کند ماه و سال را
بر دستگاِه فصل دهد انتقال را
پاداش فتح فصل طبیعت ز جنس گل
بر دوش شاخه نصب نماید مدال را
چندانکه خون چکید دراین رزم لاله هم
از روی خود نشست نشان قتال را
بلبل بشاخسار بهنگام صبحدم
در گوش غنچه خواند نوای وصال را
گلشن نثار کرد به هر کس هرآنچه داشت
آری که انحصار نشاید کمال را
سرمایه ریشه بود به هر سنبلی که ُرست
آمال نیک نیک نماید مآل را
مگذار تا که خشک کند باد غفلتش
ای باغبان تو آب بده این نهال را
ما هم مگر به بریم نصیب خود از بهار
ساقی می ای بیار که گیرد ملال را
امروز نفع چیست به ما ز ارتقاء پار
اکنون ز عصر خویش بیاور مثال را
ماضی گذشته است مضارع به وعدهگاه
برکن ز اوح حال تو میم محال را 
همت چو چشمه ای است نهان در نهاد مرد
کآخر فشار آب شکافد جبال را
گل قحط کس ندید چو در بوستان دهر
بلخی مکن قبول تو قحط الرجال را.

اسمائیل بلخی



۲.۱.۰۱

به حرص حس ششم در فزایی اندر پنج

   

توانگری به دل است، ای گدای با صد گنج
چو راحتی نرسانی، مشو عذاب النج(۱)
همانست گنج که دیدی چو خاک هر گنجی
که زیر خاک نهی، خاک بر سر آن گنج
خرد ز بهر کمال و کنیش آلت مال
چو ابلهان به ترازوی زر سفال مسنج
مدو چو مور تهی گه تهی که در سالی 
نخورد یک جو و پامال شد به بردن رنج
ز خوی زشت پس از تمردن تو هم چه عجب
که استخوانت کند سنگ چون صف شطرنج
نه زنده، مرده بود آنکه سنگ پیوسته
تنش به رنگ به سودا و روح در افرنج
ز بهر سنگ ملمع که آیدت در دست(۲)
بسا کسان که شکستی به سنگشان آرنج 
ز بهر سیم و درم صد شکنجه بیش کنی
که ایستاده نماز اوفتد برانت شکنج 
دوپنجه با تو زده شیر چرخ و تو با خود
گرفته راست سه پنجاه در سرای سپنج
چنان به لذت نفسی، که گر شود ممکن
به حرص حس ششم در فزایی اندر پنج
خوبی چکان که شود خونت آب در ره دین
نه آن خویی که چکد از رخت کرشمه و غنج
به باغ گل ز خوی باغبان دمد، نه ز آب 
گمانمبر تو که بیرنج بردمد نارنج
اگر چه ناخوشت آید نصیحت خسرو
شفاست آنهمه، از تلخی هلیله مرنج.

میرخسرو دهلوی


آهنگ سال تحویل و نوروز مبارک

کنون همره خرم بهار


مرا داد گل پیشرس خبر 
که نوروزرسد هفتهٔ دگر
مرا گفت گذر کن سوی شمال
که من نیز بدانجا کنم گذر
چو فارغ شوم از کار نیمروز
شتابم بسوی ملک باختر
به لشکرگه اسفندیار نیو
به دعوتگه زردشت نامور
زمن بخش بهر بوم و برنوبد 
زمن برسوی هر گلستان خبر 
بگو تا نهلد آفتاب هیچ 
ز آثار غم‌انگیز دی اثر
همان باد بروبد به کوه و دشت
خس و خار و پلیدی ز رهگذر
همان ابر فشاند براه ما
گلاب خوش و مشگ و عبیرتر
بگو نرگس بیمار را که هان
ز یغمای زمستان مکن حذر
که از عدل من ایمن توان غنود
به هرگلشن‌، در زیر هر شجر
هم از راه براهی توان گذشت
بسر بر طبق سیم و جام زر
کنون همره خرم بهار، من کنم
ازگل وسرو و سمن حشر
فراز آیم و سازم به باغ‌
بزم گشایم ز نشاط و سرور در
بگو بلبل خاموش را که خیز
یکی منقبت نغزکن زبر
کزین پس بدو سه هفته سرخ گل
رسد با رخ خوی کرده از سفر. 
 
ملک‌الشعرا بهار

۲۹.۱۲.۰۰

نوروز پیروز


امروز روز نو برای زمین و خورشید است. روزیست که زمین یک دور کامل بدور خورشید چرخیده و میرود که دور نویی را آغاز کند. امروز همچنین روز نویی برای خورشید است چراکه دور کهنه بپایان رسیده و گردش زمین برای خورشید نو میشود و اینرا انسان آریایی در ده هزار سال پیش میدانست  و میدانست که وقتی این اتفاق رخ دهد، ماهیها جاذبه زمین را به سخره گرفته و به بالا میپرند. و میدانست که امروز شب و روز بطور یکسان ساعات را در بین خود تقسیم میکنند و دقیقا ۱۲ ساعت روز فرصت جلوه گری دارد و ۱۲ ساعت شب خودنمایی میکند. امروز روزیست که نظم طبیعت بهم میریزد و همه چیز بطرف نویی و تازهگی متحول مبگردد. تمامی ویژهگیهای مدارها در منظومه شمسی ( و شاید در عالم کائنات) تغییر یافته و دیگرگون میشوند. امروز نوروز است، روزی که قدرت اهورا و اهریمن درون آدمی یکسان شده و این انسان است و فقط انسان است که بدون دخالت این دو و فقط با خرد خود تصمیم میگیرد بکدامین طرف متمایل گردد. امروز روز انسان است که اگر امروز را از دست دهد دقیقا یکسال باید صبر کند تا دوباره چنین فرصت طلایی را بدست آورد، اگر عمر به او مهلت دهد. نوروز را زمین و آسمان و گیاه و جانوران نفس میکشند و بشکرانه آن بنوعی که توان دارند فرخنده میدارند. نوروز برای تو برای من برای هرکه مثل ماست پیروز و شاد باد. 
 

نماهنگ شاد عید نوروز

شکوفه‏‌ها همه چون پیله‏‌ها شکافته شد


بهار با نفس گرم بادها آمد
زمین جوانی ازو جست و آسمان از او
گلوی خشک درخت 
چنان فشرده شد از بغض دردناک بلوغ
که برگ، سر بدر آورد چون زبان از او
بنفشه، بوی سحرگاه خردسالی را
بکوچه‏‌های مه ‏آلود بی‏چراغ آورد
نگاه نرگس همزاد خاکی خورشید 
براه خیره شد و صبح را به باغ آورد
طلای روز در آیینه‏‌های جوی چکید
چمن ز روشنی و آب، تار و پود گرفت
شکوفه‏‌ها همه چون پیله‏‌ها شکافته شد
هوا لطافت ابریشم کبود گرفت
ایا بهار، الا ای مسیح تازه‏نفس
که مردگان نباتی را به یمن معجزه‏‌ه ای
رشک زندگان کردی
نهال لاغر بیمار را شفا دادی
درخت پیر زمینگیر را جوان کردی
ایا بهار، الا ای بشیر تازه‏ طور 
ایا پیمبر فصل، تویی که آتش نارنج را ز شاخه‏ سبز 
به یک نسیم، برافروزی و برویانی
سپس بحکم عصایی که سرسپرده‏ توست 
شکاف در دل امواج نیل شب فکنی
که تا قبیله‏‌ خورشید را بکوچانی
مرا به وادی سرسبز خردسالی بر
مرا بخامی آغاز زندگی بسپار
ایا بهار، الا ای بشیر تازه‏‌ طور
ایا بهار، الا ای مسیح سبز بهار.

 مجموعه «از آسمان تا ریسمان» نادر نادرپور
 

Happy Nowruz!

پدر نمونه سال

هم اكنون شما در پسين روز سال


شگفتا نخستين شب فرودين
بزاد از پسين روز اسفند ماه
حريق شفق، ققنس سال را
 ز نو  زاد در خرمن شامگاه

ازين شب كه بوی زمستان دراوست
نيايد بهاران نو، باورم
الا ای درختان تاريك شب
من از روح باران پريشانترم

شما لرزه‎های تن خويشرا
 فرو میتکانید درهم هنوز
من اما ز سوز زمستان دل
 نيفشرده‎ام ديده برهم هنوز

 الا ای درختان تاريك شب
 شما در نخستين دم كائنات
زمين را بزير قدم داشتيد
زمينی چو پايان شطرنج، مات

 شما چون سپاهی بهنگام فتح
 به هر گام، بيرق برافراشتيد
 ولی چون بگوش آمد آوای «ايست»
 همه پای خود در زمين كاشتيد

 چو در پيش تقدير زانو زديد
 شما را جهان دست ياری گرفت
شما چاره را در سكون يافتيد
مرا دل، ره بيقراری گرفت

 شما را سكون گر دل آسوده كرد
مرا بيقراری، مرادی نداد
 زمين چون مرا مست خورشيد ديد
به نامردیم بند برپا نهاد

 هم اكنون شما در پسين روز سال
 من اندر نخستين شب فرودين
 درختيم، اما، يكی بی‎بهار
يكی گل برآورده از آستين

 بگوييد تا صبح ارديبهشت
برآيد ز آفاق تاريك من
مگر بركشد غنچه آفتاب
سر از شاخساران باريك من.
نادر نادرپور 
 

( آهنگ های شاد نوروز ۱۴۰۱ )

۲۶.۱۲.۰۰

سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا


سحابی ‌قیرگون برشد ز دریا
که قیراندود شد زو روی دنیا
خلیج پارس گفتی کز مغاکی
بدوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا‌
بناگه چون بخاری تیره و تار
ازآن چاه سیه سر زد به بالا
علم زد برفراز بام اهواز
خروشان قلزمی جوشان‌ و دروا
نهنگان درچه دوزخ فتادند
وز ایشان رعدسان برخاست هرا
هزاران اژدهای کوه پیکر
به گردون تاختند از سطح غبرا
بجست از کام آنان آتش و دود
وزان شد روشن و تاربک صحرا
هزیمت شد سپهر از هول و افتاد
ز جیبش‌ مهرهٔ‌ خورشید رخشا
تو گفتی کز نهان اهریمن زشت
شبیخون زد به یزدان توانا

۲۵.۱۲.۰۰

خوشا فصل بهار و رود کارون

نه تنها نماد ماه و ستاره که مسلمین کش رفتند ایرانیست بلکه نماد یهودیان هم ایرانیست و نماد مسیحیان هم ایرانیست واز آن جالبتر نماد جمهوری اسلامی هم ایرانیست.😏

خوشا فصل بهار و رود کارون
افق از پرتو خورشید گلگون
 ز عکس نخل‌ها بر صفحهٔ آب
نمایان صدهزاران نخل وارون
 دمنده کشتی «کلگا»‌ی زیبا
 به‌دریا، چون‌ موتور بر روی هامون
 قطار نخل‌ها از هر دو ساحل
نمایان گشته با ترتیب موزون
 چو دو لشگر که بندد خط زنجیر
به قصد دشمن از بهر شبیخون
 شتابان کف به سطح آب صافی
چو بر صرح ممَرد درَ مکنون…..
:::::::::

محمد تقی بهار ، ملک الشعرا
 

 


کنسرت شاهکار بینش پژوه - قسمت اول

یکی را به تن خسروانی ردا


دگر باره خیاط باد صبا
بر اندام گل دوخت رنگین قبا
بسی حله آورد و ببرید و دوخت
به نوروز، خیاط باد صبا
یکی را به بر ارغوانی سلب
یکی را به تن خسروانی ردا
ز اصحاب بستان که یکسر بدند
برهنه تن و مفلس و بینوا
به دست یکی بست زیبا نگار
به پای یکی بست رنگین حنا
بیاراست بر پیکر سرو بن
یکی سبزکسوت زسرتا به پا
برافکند بر دوش بید نگون
ز پیروزه درّاعه‌ای پربها
بسی ساخت بازبچه و پخش کرد
به اطفال باغ ازگل و ازگیا
به دست یکی پیکری خوب‌چهر
به چنگ یکی لعبتی خوش‌لقا
یکی‌بسته شکلی‌به‌رخ بلعجب
یکی هشته تاجی به سر خوشنما
یکی را به بر طرفه‌ای مشگ‌بیز
یکی را به کف حلقه‌ای عطرسا
پس آنگه بسی عقد گوهر ز هم
گسست و پراکندشان بر هوا
درخت شکوفه ده انگشت خویش
فراپیش کرد و ربود آن عطا
سیه ابر توفنده کز جیش دی
جدا مانده در کوه جفت عنا
بر آن شد که آید به یغمای باغ
بتاراجد آن ایزدی حله‌ها
برآمد خروشنده از کوهسار
بپیچید از خشم چون اژدها
که ناگاه باد صبا دررسید
زدش چند سیلی همی برقفا
بنالید از آن درد ابر سیاه
شد آفاق از ناله‌اش پرصدا
تو گفتی سیه بنده‌ای کرده جرم
دهد خواجه اکنون مر او را جزا
ببارد ز مژگان سرشک آنچنان
کزان تر شود باغ و صحن سرا
گه از خشم دندان نماید همی
بتابد ز دندانش نور و ضیا
ببالد چمن زان خروش و غریو
بخندد سمن زان فغان و بکا
جنان کز خروشیدن کوس رزم
بخندد همی لشکر پادشا

الا تا گلستان بفصل بهار
چو روی نکو‌بان شود دلگشا
سرت سبز باد و تنت زورمند
ترا دولت و دولتت را بقا
وطن باد در سایهٔ عدل تو 
برومند و بالنده و باصفا.

محمد تقی بهار، ملک الشعرا


مد از ره فصل بهار نوروز) نوبهار)

۲۲.۱۲.۰۰

سپید رود




هنگام فرودین که رساند زما درود
برمرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه وگلهای رنگرنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرزبنفش وهوا بنفش
جنگل کبود وکوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین‌ جایگه بنفشه بخرمن توان درود
کوه از درخت گویی مردی مبارزاست
پرهای گونه گون‌زده چون جنگیان به خوود
اشجارگونه گون و شکفته میانشان
گل‌های سیب و آلو و آبی و آمرود
چون لوح آزمونه که‌نقاش چرب دست
الوان گونه گون را بر وی بیآزمود
شمشاد را نگر که‌ همه تن قدست وجعد
قدیست ناخمیده و جعدیست نابسود
آزاده را رسد که بساید به ابر سر
آزاد بن ازین رو تارک به ابر سود
بگذر یکی به خطهٔ نوشهر و رامسر
وز ما بدان دیار رسان نو به نو درود
آن گلستان طرفه‌بدان فر و آن جمال
وان کاخ‌های تازه بدان زیب و آن نمود
از تیغ کوه تا لب دریا کشیده‌اند
فرشی کش از بنفشه وسبزه‌ است تاروپود
آن‌بیشه‌ها که‌ دست طبیعت بخاره سنگ
گل‌ها نشانده بی‌ مدد باغبان و کود
ساری نشید خواند بر شاخهٔ بلند
بلبل به شاخ کوته خواند همی سرود
آن از فراز منبر هر پرسشی کند
این یک ز پای منبر پاسخ دهدش زود
یکجا به شاخسار، خروشان تذرو نر
یکسو تذرو ماده بهمراه زاد و رود
آن‌یک نهاده‌چشم‌، غریوان براه جفت
این‌یک ببسته گوش ولب‌ ازگفتو ازشنود
برطرف رود چون بوزد باد بر درخت
آید بگوش نالهٔ نای و صفیر رود
آن شاخ‌های نارنج اندر میانمیغ
چون پاره‌های اخگر اندر میان دود
بنگر بدان درخش کز ابرکبود فام
برجست و روی ابر به ناخن همی شخود
چون کودکی صغیر که با خامهٔ طلا
کژ مژ خطی کشد به‌ یکی صفحهٔ کبود
بنگر یکی به‌ رود خروشان بوقت
آنک دربا پی پذیره‌اش آغوش برگشود
چون طفل ناشکیب خروشان زیاد مام
کاینک بیافت مام و درآغوش او غنود
دیدم غریو و صیحهٔ دریای آسکون
دربافتم که آن دل لرزنده را چه بود
بیچاره مادریست کز آغوشش آفتاب
چندین هزار طفل به‌ یک لحظه در ربود
داند که آفتاب‌، جگرگوشگانش را
همراه باد برد و نثار زمین نمود
زین‌ رو همی خروشد و سیلی زند
بخاک از چرخ برگذاشته فریاد رود
رود بنگر یکی بمنظر چالوس
کز جمال صد ره به زیب وزینت مازندران فزود

۲۱.۱۲.۰۰

چون چرخ پر ستاره کند باغ را بهار



دی بامداد عيد که بر صدر روزگار
هر روز عيد باد به تاييد کردگار
بر عادت از وثاق بصحرا برون شدم
با يک دو آشنا هم از ابناء روزگار
در سر خمار باده و بر لب نشاط می
در جان هوای صاحب و در دل وفای يار
اسبی چنانکه دانی زير از ميانه زير
وز کاهلی که بود نه سک سک نه راهوار
در خفت و خيز مانده همه راه عيدگاه
من گاه زو پياده و گاهی برو سوار
نه از غبار خاسته بيرون شدی بزور
نه از زمين خسته برانگيختی غبار
راضی نشد بدان که پياده شوم ازو
از فرط ضعف خواست که بر من شود سوار
گه طعنه ای ازين که رکابش دراز کن
گه بذله ای از آن که عنانش فرو گذار
من واله و خجل به تحير فرو شده
چشمی سوی يمينم و گوشی سوی يسار
تا طعنه که ميدهدم باز طيرگی
تا بذله که مي کندم باز شرمسار

۲۰.۱۲.۰۰

به بستان بگسترد پیروزه نطع


بهار آمد و رفت ماه سپند
نگارا درافکن بر آذر سپند
به نوروز هر هفت شد روی باغ‌
بدین روی هر هفت امشاسفند
زگلبن دمید آتش زردهشت
براو زند خوان‌ خواند پازندو زند
بخوانند مرغان بشاخ درخت
گهی کارنامه گهی کاروند
بهار آمد و طیلسانی کبود
برافکند بر دوش سرو بلند
به بستان بگسترد پیروزه نطع
به گلبن بپوشید رنگین پرند
به یکباره سرسبز شد باغ و راغ
ز مرز حلب تا در تاشکند
بنفشه زگیسو بیفشاند مشک
شکوفه به زهدان بپرورد قند
به یک ماه اگر رفت جیش خزان
ز رود ارس تا لب هیرمند
به یک هفته آمد سپاه بهار
زکوه پلنگان‌ به کوه سهند
ز بس عیش و رامش‌، ندانم که چون
ز بس لاله وگل‌، ندانم که چند
به نرگس نگر، دیدگان پر خمار
به لاله نگر، لب پر از نوشخند
چو خورشید بر پشت ابر سیاه
ز که، بامدادان جهاند نوند
تو گویی که بر پشت دیو دژم
نشسته است طهمورث دیوبند


جشن نوروز در تاجیکستان

۱۹.۱۲.۰۰

نوروز آمد جشن ملک آفریدونا



نوبهار آمد و شد گیتی دیگرگونا
باغ رنگین شد از خیری و آذریونا
رده بستند بباغ اندر، گلهای ‌جوان
جامه‌ها رنگین چون لشگر ایرانی یونا
سرخ گل خنده زد ومرغ شباویز گریست
از لب کارون تا ساحل آبشگونا (۱)
برگ سبزآورد آن زرد شده شاخ درخت
کودک نو، زاد آن پیر شده عرجونا(۲)
گل طاوسی ما تا صنم سامری است
عرعر وناژو چون موسی وچون هارونا
ارغوان هست یکی خیمهٔ تورنگ شده (۳)
کامده بیرون از خم  بقم اکنونا(۴)
پیچک لاغر آویخته در دامن سرو
مثلی باشد از لیلی و از مجنونا
دشت قرمز شد یکپارچه از لالهٔ سرخ
ریخته گویی در دشت فراوان خونا
یا برون‌آمده از خاک و پراکنده شدهست
با یکی زلزله‌، گنج کهن قارونا
قطرهٔ باران آویخته از برگ شقیق(۵)
چون زگوش بت دوشیزه در مکنونا
از پس نرگس آمدگل شببوی سپید
وز پس شببو بشگفت گل میمونا
گونه گون ازبر یکمرز بنفشه بدمید
وز بر مرز دگر سنبل گوناگونا
دو بنفشه‌است یک‌افرنجی و دیگر طبری
طبری خرد است اما به شمیم افزونا
شببو و اطلسی و میخک و میناگویی
کرده فرش چمن از دیبه سقلاطونا
شمعدانیست فروزندهٔ هر باغ که هست
تا مه مهر ز فروردین روزافزونا
بنگر آن‌شب‌بوی صد پر که‌نسیم‌خوش او
بمشام آید از آذر تاکانونا 
 

Kurdish Newroz (Nawroz) Nashville 2018 Full Video

۱۸.۱۲.۰۰

درود باد براین موکب خجسته، درود


رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
 درود باد براین موکب خجسته، درود
بکتف دشت یکی جوشنی ست مینا رنگ
 بفرق کوه یکی مغفری ست سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع
 سحاب لل پاچد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع بشاخک بادام
 گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
بطرف مرز برآن لاله‌های نشکفته
 چنان بود که سر نیزه‌های خون‌آلود
بروی آب نگه کن که از تطاول باد
 چنان بود که گه مسکنت جبین یهود
صنیع آزر بینی و حجت زردشت
 گواه موسی یابی و معجز داوود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
 به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
یکیست شاد بسیم و یکیست شاد بزر
 یکیست شاد بچنگ و یکیست شاد به رود
همه بچیزی شادند و خرمند ولیک
مرا بخرمی ملک شاد باید بود.

محمد تقی بهار, ملک الشعرا

نوروز خجسته باد