۲۰.۶.۰۱

بايزيد و زيارت پير ٣



در ادامه عيادت بايزيد از مرشد و پاسخ گويى مرشد به پرسش بايزيد مبنى بر چگونگى پيروز شدن بر ديوهاى درون آدمى، پير روشن ضمير در ادامه ميگويد:

این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است كآج
عوام ميپندارند همه چيز تحت كنترل خدا و قضا است و هر بيچارهگى را قضا و قدر و سرنوشت و خواست خداميدانند. و علاج اين قضاى آسمانى را هم باز قضاى آسمانى ميدانند، چراكه عقل عوام در مقابل مشكلات گيج و مات است. درحاليكه خداوند خودرويى را در اختيار آدمى قرار داده كه كنترل و فرمان آن تحت اراده و خواست و انتخاب خود آدمى است. و اگر او تصميم بگيرد كه با سرعت خود را به ته دره پرت كند، اين ديگر خواست واراده خدا نيست و انتخاب خود آدميست. و تو نميتوانى بگويى چون خداوند، خودرو داده، پس پرت شدن به ته دره هم كار اوست.

اژدها گشت است آن مار سیاه
آنکه کرمی بود افتاده به راه
ديو هاى درون آدمى اگر تحت كنترل اراده او قرار گيرند بسيار ضعيف و ناچيزند و مثال كرمى هستند كه بر سر راه آدمى و زير پاى او افتاده اند. درحاليكه اگر بحال خود رها شوند ماننداژدههايى سهمگين نيرومند شده و هستى او را ميسوزانند. پس يكى از راه هاى تذكيه نفس،تقويت اراده است. چراكه نفس آدمى اژده هايى خفته است، ولى اگر تحت اراده آدمى، مسخر گردد رام شود و بفرمان آید.

اژدها و مار اندر دست تو
شد عصا ای جان موسی مست تو
معناى اين بيت ميتواند در ادامه همان تفسير بيت پيشين باشد و ميتواند چنين باشد كه، عصا چوب خشكى است كه در دست آدم معمولى او را در راه رفتن يارى ميدهد. ولى همين عصا و چوب خشك در دست موسى تبديل به مارى سياه و زهرآگين ميشود. شايد اشاره به اين مطلب باشد كه، دين و مذهب تا زمانى كه منحصر به خلوت آدمى باشد، كمكى است كه او را در لحظات نا اميدى به يك طريقى(درست و يا نادرست) يارى ميدهد. درحاليكه اگر آنرا برده و در بارگاه شاه جار بزنى، و تصميم به تحميل آن به ديگران كنى، همانند مارى اژدها منش،خطرناك گشته و جماعتى را ميسوزاند. و يا اينكه اين ديو هايى كه در تو وجود دارند و مانند مار سياه و اژدها تراعذاب ميدهند، در دست مردان خدا، و مستان راه حق، در اينجا موسى، مانند عصا و چوب خشكى هستند كه اورا در راه رفتن يارى ميدهند. يعنى همه چيز در تحت اراده توست و اين انتخاب توست كه اژدهها بپرورانى و ياچوب خشك.

دوزخی افروخت بر وی دم فسون
ای دم تو از دم دریا فزون
در مصرع نخست، يك دم و يا يك لحظه فريب ميتواند درهاى جهنم را بر روى آدمى باز كند. درمصرع دوم، دم يعنى نفس و هوایی که به واسطه ٔ تنفس در شش هاى آدمى داخل می شود و از آن خارج میگردد. و از صفات او سرخوشى و دلنوازى و روح بخشى و جان پرور ى است، و افسرده دم و افعی دم و خجسته دم و سپیده دمان و فرخنده دم و مبارک دم و دم گیره از ترکیبات آن است. و نيرو و جان هم معنى ميدهد وميگويد، اى كه ظرفيت و قدرت و نيروى تو از دريا بيشتر و افزونتر است، بهوش باش كه با وجود قدرتمندى، كافيه يك دم و يك لحظه از مكر ديوهايت غفلت كنى، تا آنها درهاى دوزخ را برويت بگشايند.

اگر از من بپرسى، ميگويم كه آدمى حق دارد اشتباه كند و نه يك دم بلكه حتى سالها، چرا؟ چون خالقش او را اينگونه آفريده است. نه؟ باز هم از آدم و حوا و بهشتى كه داشتند و قدر ندانستند وآنرا از راه زياده خواهى، جاه طلبى، خودخواهى، غرور، كنجكاوى و يا هر نام ديگرى كه بتوان برآن نهاد، به سيبى فروختند. آدم و حوايى كه ناف نداشتند، يعنى والدينى در كار نبود كه آنها رابد تربيت كرده باشد. و درواقع فرزندان خدا بودند. آدم و حوايى كه همه چيز داشتند و بى نياز ازاحتياجات بدنى بودند، و صاحب بهشت بودند. يعنى تحت تاثير عسر و حرج نبودند تا وادارشده باشند. پس چرا خطا و اشتباه كردند؟ چون خالقشان آنان را اينگونه آفريده، در ذاتشان زيادهخواهى و تنوع طلبى قرار داده شده و در ذاتشان ميل به تباهى وجود دارد. آدمى بطور معمول،از داشته هايش دلزده شده، آنها را نميبيند و حتى از وجودشان، كسالت بهم ميزند و بدنبال تازه ها، تازيانه به همه چيز ميكوبد،و حتى بهشت خود را در اينراه ميفروشد. و اين خصلت آدميست. واگر به او بگويند كه نكن، جرى تر ميشود، چون تصور ميكند، حق او را ازش گرفته اند. و اگر ابرانسانى يافت شود، كه عشق به خدايش، او را از جاه طلبى نهادينه شده، جدا و دور سازد، در واقع عشق خود را به خدا ثابت كرده، و شايد خدا هم دنبال چنين مطلبى است. كسى چه ميداند.

صورتِ نفس ار بجویى اى پسر
قصّه دوزخ بخوان با هفت در
ميگويند كه دوزخ را هفت طبقه و هر طبقه را دربى است. و تعداد ديوان بزرگ درون آدمى هم به تعداد هفت است. و هر يك از اين هفت ديو، موجب باز شدن يكى از هفت درب جهنم ميشود. و ديوهاى بزرگ درون آدمى عبارتند از، دروغ، حرص،حسد، غضب، تنبلى، افراط و يا شهوت، و غرور وخودخواهى افسار كسيخته. در پايين ترين طبقات دوزخ كه بقول عوام، قعر جهنم ناميده ميشود،ابليس و كسانى بسر ميبرند كه مرتكب گناه غرور شده اند. همانگونه كه ابليس از غرور و خودبزرگ بينى، نافرمانى كرد. غرور و خود مهم بينى اولين پايه و اساس راه ابليس است. چرا كه وقتى آدمى خود را مهمتر و بهتر از ديگران ببيند، به خود حق انجام هر پليدى را خواهد داد. وظلم به ديگران و نژادپرستى برايش بسيار طبيعى و عاديست. چراكه غرور و تکبّر آدمی حجابی است بر چشم او که نتواند واقعیّات را دریابد. از اینرو در ارزیابی خود و دیگران دچار اشتباه می شود و به خواری وخذلان مبتلا می گردد. بنابراين غرورى كه موجب فراموش كردن خدا و درنتيجه نديد گرفتن گفتار اوشود، از هر گناه ديگرى بزرگتر است و گناهكارانى از ايندست در طبقه هفتم و يا طبقه زيرين جهنم جاى داشته و همنشين اهريمنند.

اين ديو ها با مكر ، خود را ياوران آدمى مينمايند تا او را گمراه كنند. و پير از بايزيد پرسيد: چه ميگويى در باره یارى که اگر آن را بزرگ داشتى و خوراندی و پوشاندى، ولى او ترا به نهایت شر رساند،و اگر خوار و برهنه و گرسنهاش داشتی، ترا به نهایت نیکویى کشاند؟ گفت: اى عزيز خدا، این بدترين یار در روى زمین است. فرمود به خدایى که جانم عاشق اوست، این یار، همان ديوى است كه درون سینه ات جای گزيده است.

بحر مکارست بنموده کفی
دوزخست از مکر بنموده تفی
اين ديو ها، دريايى از حيله و نيرنگ را در خود نهان كرده اند. ولى خود را مانند كفى و تفى به آدمى نشان ميدهند. اگر آدمى به دريا بنگرد و تنها كفى را كه بر اثر برخورد امواج به ساحل بوجود آمده است، ببيند، و تصور كند كه همه دريا اين است، و يا آتشى كه در برابر او روشن است را، تفى از دوزخ بداند و تصور كند دردوزخ هم همين آتش است، در واقع خود را فريفته و به گمراهى رفته است.

زان نماید مختصر در چشم تو
تا زبون بینیش نجنبد خشم تو
چرا اين ديوها خود را كوچك و ناچيز و مختصر و ضعيف نشان ميدهند؟ براى اينكه آدمى آنها را مهم ندانسته وبه آنان نپردازد. آدميان مكار هم همين روش را در برابر ديگران پيش ميگيرند.

وای اگر صد را یکی بیند ز دُور
تا به چالش اندر آید از غرور
وای بحالِ کسی که از روى بيخبرى و غرور (از دور)صد را یکى ببیند و از روی غرور او را هيچ انگارد.

ز آن نماید ذُوالفَقاری ، حربه یی
ز آن نماید شیرِ نَر ، چون گربه یی
از اینرو شمشیر ذوالفقار ، یک شمشیر معمولی بنظر می رسد و شیر نَر بصورتِ یک گربه جلوه میکند.

ذوالفقار = در لغت به معنی دارندۀ فقره هاست . و فقره نام هر یک از مهره های پشت کمر است که ستون فقرات از آنها تشکیل شده است . امّا از نظرِ تاریخی ، در جنگ جهانى اول كه بر اثر خيانت قاجارها و رها ساختن مردم غير نظامى به امان خدا و تنها گذاشتن آنان در مقابل دشمنان، قبايل بربر عرب و ترك به ايران يورش آوردند، و كشتارهاى هولناك دستجمعى راه انداختند و شهر هاى بهشت آساى ايران را آتش زدند و زنان و كودكانرا به اسارت درآورده و تمامى ثروتهاى اين مردم را غارت نمودند. يكى از شگفتيهايى كه به چنگ آنان افتاد،شمشیر عظيمى بود كه آنرا ذولفقار ميناميدند و مال يكى از دلاوران ايران بود که در جنگ بَدر کشته شد و آن شمشير را به علی منسوب كردند. درحاليكه قد شمشير از قد خود حضرت بزرگتر است . اینکه بعضی گمان بردهاند که ذوالفقار دارای دو تیغه و یا دو زبانه بوده اساسی ندارد. اين شمشير در كتابخانه استانبول قرار داشت كه پس از اشغال غرب ايران توسط قبايل ترك، اينك در تركيه است. بنابراین وقتى كه غرور بر آدمی غلبه می کند، بینشِ و خرد واقعى را از میان می برد و درنتيجه آدمى در شناخت پدیده ها دچارتوهم و اشتباه ميگردد. و مثلا شمشیر برّان را خیلی کُند و حقیر خیال می کند و يا شير نر را گربه ميبيند و درنتیجه بر اثر غرور و خود بزرگ بينى، مغلوب و مقهور آن می گرد.

تا دلیر اندر فتد احمق به جنگ
واندر آرَدشان بدین حیلت به چنگ
تا اینکه آدم های نادان و مغرور ، فریب و گول ظاهر ضعيف را خورده و بدون نقشه و آمادهگى و بی باکانه واردِکارزار شوند و اهريمن و ديوان با این تدبیر، آنانرا مغلوب و مقهور سازند.

تا به پایِ خویش باشند آمده
آن فَلیوان جانبِ آتشکده
تا اینکه آدم های بیفكر و دچار نخوت با پای خود به سوی آتش دوزخ گام بردارند . فَلیوان = جمع فَلیو به معنی بيهوده و بی خیر، بی فایده. و آتشكده اشاره به دوزخ است.

کم نمودن مر وِ را پیروز بود
كه حقش یار و ، طریق آموز بود
كوچك نشان دادن خود درواقع رمز پيروزى اين ديوان است، و ديوان اينرا از روى حقه بازى آموخته اند.

کاه برگی می‌نماید تا تو زود
پف کنی کو را برانی از وجود
يكى از دلايلى كه اين ديوها در بيشتر مواقع بر آدمى پيروز ميشوند، همين كم و بى اهميت نشان دادن خوداست. گاهى خود را مانند كاهى نشان ميدهند كه تو بتوانى براحتى آنان را با يك پف(فوت) از خودت دور كنى. ودرواقع ميخواهند كه تو دشمن را ضعيف و بيچاره بشمارى.

هین که آن که کوه ها بر کنده است
زو جهان گریان و او در خنده است
درحاليكه همان كاه كه او را ناچيز شماردى، موجب كنده شدن كوهها شده است. همانى كه دنيا را به غم و اشك و اندوه كشانده و خود مغرور از اين پيروزى، قهقهه ميزند.

می‌نماید تا بکعب این آب جو
صد چو عاج ابن عنق شد غرق او
ارتفاع آبِ جوی را طورى مينمايد كه آدمى گمان كند تا قوزک پاست ولی در دراصل صدها تن نظیر آشيل(عاج بن عَنَق) را در آن غرق می كند .

عاج بن عَنَق و يا عوج ابن عوق در تداول عرب‌زبانان به عوج بن عُنُق مشهور است و در بين ايرانيان، او راآشيل مينامند، و اين مصرع به زبان عربى برگردانده شده تا نام آشيل در مثنوى برده نشود. بهرحال آشيل نام مردى افسانه‌ای از افسانه هاى كهن پارسى است. در افسانه‌هاى باستان ايران آمده است که او در منزل آدم متولد شد و هزاران سال زيست. او را فرزند قابيل و يا هابيل (عنق یا عناق ) پسر حوا دانسته‌اند. او مردی نيرومند و بلندقامت بوده تا جاييكه كه سر به ابرها ميساييده است. و عمرش را سه‌هزاروپانصد سال نوشته‌اند. گفته‌اند كه ارتفاع آب در طوفان نوح تا کمر او بود. او بر اثر غرور و نخوت، به خدا کافر گشت و از بارگاه خدا رانده شد و به دشمنی با او پرداخت. ميگويند موسى عصای خود بر قوزک پای او زد كه نقطه ظعف او بود،چراكه در هنگام تولد، مادر او را از پاشنه گرفته و در چشمه آب حيات غسل داد و چون پاشنه اش در دست مادربود، اين قسمت به آب حيات آغشته نگشته و او از اين قسمت ضعيف بود. و بر اثر زخمی که بر قوزك پاى او بهوجود آمد بر زمين افتاد. شغالان و گرگ‌ها بر او مسلط شدند و او را خوردند. ظاهرا جهودان براى ساخت پيشينه و نياكان تقلبى، طبق معمول و طبق رسم قبايل بربر، مانند ترك و عرب و انگلساكسن خود را به افسانه ها و ادبيات پارسى چسبانده اند. درحاليكه اصل داستان بدينگونه است كه سام پهلوان رويين تن ايران، عاشق پريدوخت ميشود و او را از شوهرش ميروبايد، شوهر او از آشيل درخواست كمك كرده، چراكه خود حريف سام نميشده است. در نبردى كه بين سام و آشيل درميگيرد، سام با نيزه و يا تيركمان بجا مانده از دوران جمشيد شاه، به پاشنه آشيل تيرى آغشته به زهر ميزند و آشيل را بر خاك افكنده و ميكشد. (١)

ديوان درون آدمى انجام پليديها را كم و ناچيز مينمايند و آدمى تصور ميكند كه اگر در اين گرداب پا نهد، تاقوزك پايش آلوده ميگردد، درحاليكه اين گرداب آنچنان عميق است كه صدها آشيل را به هلاکت می رساند.

(١) در داستان آدم و حوا كه يك افسانه كهن پارسى است آمده است كه وقتى ايندو بر روى زمين جاى ميگيرند،صاحب دو فرزند پسر ميشوند. خداوند براى ايندو همسرانى آسمانى ميفرستد. آشيل از مادری آسمانی به نامتتیس و پدری فانی (هابيل و يا قابيل) به دنیا آمده و مقدّر شده یا عمری طولانی داشته باشد یا عمری کوتاه درعوض نامش در تاریخ بماند. مادرش که می‌خواهد او عمری طولانی داشته باشد او را در چشمه آب حيات غسل داده و به او لباس زنانه می‌پوشاند. اما در نهایت، آشيل جنگجویی بزرگ می‌شود و به عبارت بهتر بزرگترين جنگجوى پارسى گشته و بجاى عمر جاودان، نامش جاودان ميگردد. تتیس فرزندش را در کودکی در رودخانه استوکس غوطه ور ساخته و به اين ترتيب او رويين تن ‌ميشود، البته جز پاشنه پایش که در دست مادر بود. آشيل كه اعراب او راعوجِ بْنِ عَنَق، یا عوج بن عُنق / عاج بن عَنَق / عوج بن عَناق (اعناق)، مينامند از شخصیتهای معروف افسانه‌ اى كهن ايران است كه در ادبیات رسمی و مکتوب و نیز در ادبیات عامۀ ایرانیان بازتاب فراوانی یافته است.
اعراب كه همه افسانه هاى كهن ايران باستان را با ديده تقدس و اعجاب مينگريستند و به بسيارى از آنها اعتقادقلبى داشتند(دارند) و بر طبق عادت همه چيز را به اغراق و گزافه آلوده ميسازند، عوج را چنین معرفی کرده‌اند: عوج مردی بسیار بلندقامت و عظیم‌الجثه، و از مردمان عمالقه بود. وی در زمان آدم به دنیا آمد و ۳۰۰‘ ۳، و دربرخی روایات ۵۰۰‘ ۳ سال عمر کرد. او در زمان طوفان نوح زنده بود و سیل و آبهای دریاها تا زانوی عوجمی‌رسید. عوج در زمان موسى هم می‌زیست و از دشمنان موسى و بنی‌اسرائیل بود. در جنگی که ميان بنى‌اسرائیل و عوج درگرفت، موسى با عصایش به پای عوج زد و وی را از پای درآورد.
داستـان عوج با تفاوتهایی، در اغلب متون تـاریخی ـ تفسیری سده‌های نخست مندرج است. اغلب داستانهاییکه دربارۀ عوج و خاندان عنق منقول است، از عهد عتیق ریشه می‌گیرد. در عهد عتیق، ايرانيان به عظمت جثه وبلندقدی فوق‌العاده مشهورند. و همواره با بنی‌اسرائیل كه از نظر جثه بسيار ضعيف و كوتاه اند، در جنگ بودند. ( داستان سرزمين عجائب و جنگ بين غولها و كوتوله ها)تا سرانجام به دست اسرائیلیان به هلاکت می‌رسند (نک‍ : یوشع، ۱۱: ۲۲؛ تثنیه، ۲: ۱۰-۱۱). در سفر تثنیه (۳: ۱۱)، ( آرزوى هميشگى جهودها كه نابودى و هلاكت ايرانيان بوده و هست، در داستانها حامه عمل پوشيده و تا پس از فتنه ٥٧ كه كم كم درحال برآورده شدن است. ) عوج از حاکمان منطقۀ باشان معرفی ميشود که در کمال قامت و هیبت و شجاعت بود. در قاموس کتاب مقدس نیز واژۀ عوج به‌معنای قد‌دراز آمدهاست. در بخشهای دیگر عهد باستان دربارۀ نبرد عوج با موسى و نابودی عوج به دست موسى داستانهایی نقل مى‌شود (نک‍ : یوشع، ۱۳: ۱۲). نیز آمده است که پس از مرگ عوج، تختخواب آهنین وی تا سالها نزد اهالی باقی ماند. طول تخت وی ۹ ذراع، و عرض آن ۴ ذراع برحسب ذراع آدمی بوده است.
با اقتباس از روایتهای عهد باستان ايران زمين، در منابع تاریخی نیز داستانهای اغراق‌آمیزتری از عوج پدیدآمد. مثلاً طبری ضمن شرح واقعۀ طوفان نوح می‌نویسد: به‌‌واسطۀ کثرت سیل، حتى آب تا بالای کوههای مرتفعنیز رسید و همۀ موجودات و گیاهان نابود شدند، به‌جز نوح و همراهانش و عوج بن اعنق. بلعمی نیز از هیبت وبلندقامتی مردمان ايرانى یاد می‌کند و نام‌آورترین آنها را عوج بن عناق می‌داند که بالای وی ۱۰۰ اَرَش بود؛به‌طوری‌که عوج بر لب دریا قرار می‌گرفت و به هنگام گرسنگی، ماهی از آب می‌گرفت و جلو خورشید نگاهمی‌داشت تا بریان ش.
در مجمل التواریخ و القصص (تاریخ اجمالی عالم از مبدأ خلقت تا ۵۲۰ ق / ۱۱۲۶ م) آمده است که فرزندان ارمپور سام، یعنی عاد، ثمود، صُحار، جاسم، وبار، طَسْم و جَدیس صاحب قوّت و هیکل و بالای عظیم بودند و عوجبن عنق از این نسل است. اما براساس روایتی دیگر، گویی فقط عوج در میان قبیله‌اش قامت و هیبتی غير عادى داشته است که سبب شهرتش می‌شود. به‌تدریج توصیفات افسانه‌ای عوج منبع الهام شاعران و نویسندگان بعدى قرار می‌گیرد و شخصیتهای همسان وی آفریده می‌شوند و داستان عوج شاخ‌وبرگهای فراوان می‌یابد و به متون پارسى نیز وارد می‌شود.
در قصص الانبیاء ثعلبی، داستان نبرد موسى و عوج نقل می‌شود؛ براین‌اساس، چون موسى و بنی‌اسرائیل باعوج و خاندانش وارد جنگ می‌شوند، عوج صخره‌ای عظیم از کوه می‌کَند تا بر موسى و لشکریانش فروافکند؛ امابه فرمان خداوند هدهدی با نوک الماس بر روی سنگ می‌رود و سنگ را چنان سوراخ می‌کند که چون حلقه‌ای برگردن عوج می‌افتد و سرانجام با ضربۀ عصای موسى عوج به هلاکت می‌رسد. ظاهرا احمقها از عدم داشتن قوه تخيل هم بشدت در رنجند.
در برخی متـون حماسی ـ اسطوره‌ای ادبیات فـارسی، عوج چهره اى اسطوره‌ای است. مثلاً یکی از هیولاها وموجودات اهریمنی آبزی، عوج بن عنق است که پهلوانانی همچون گرشاسبِ سامِ نریمان به جنگ او می‌روند. درمنظومۀ گرشاسب‌نامۀ اسدی طوسی چهرۀ عوج بن عنق به‌عنوان غولی اسرارآمیز و آبزی تصویر می‌شود که به دست گرشاسب کشته می‌شود. در جایی از داستان، شدید (شداد)، از دشمنان گرشاسب (سام)، به عوج بنعنق نامه می‌نویسد و از او برای کشتن سام کمک می‌خواهد. شدید عوج را چنین وصف می‌کند: چنین گفت کای شاه ايران زمين/ نهنگ دمان پیر پرخاش کین / / نداری به گیتی کسی را همال / به نیروی کوپال و بازو و یال.
حکایت سرنوشت عوج موضوع و مضمون برخی از حکایتهای عرفانی حکمت‌آمیز است. عوج که در کمال عظمت و قدرت است و خود را بی‌همتا می‌داند، به غرور و منی دچار می‌شود. روزی سر یک ماهی را از دریا می‌گیرد ونزدیک آفتاب نگاه می‌دارد تا کباب شود؛ چون نیک نگاه می‌کند، می‌بیند مابقی جثۀ ماهی در دریـا ست و تنهاسر او در دستش قرار دارد. روایتهایی از این داستان را در متون نظم و نثر پارسی می‌توان بازیافت (براینمونه، نک‍ : مولوی، دفتر ۲ / ۱۰۵؛ افلاکی، ۱ / ۵۲۹).
عوج در عجایب‌نامه‌ها مظهر عجب و خودپرستی است. او غول‌پیکری است که به ارادۀ خداوند به شیوه‌ اى تحقير آميز هلاک می‌شود. مرغ کوچکی سنگی عظیم را میان‌تهی می‌کند و بر گردن عوج می‌افکند و عوج با ضربۀعصایی بر قوزک پایش، می‌میرد (طوسی، ۴۰۹؛ فزونی، ۵۱۵). در پایان اغلب حکایتهایی که دربارۀ عوج گفته ميشود، تکه‌هایی از استخوانهای اندام مانند استخوان کتف، کعب، زانو و دست وی در اقصانقاط جهان کشف ميشود و تا مدتها به‌عنوان پل میان رودخانه‌هایی چون نیل به کار می‌رود.
ردپای عوج را در فرهنگ عوام مردم ایران نیز می‌توان پی گرفت. اگرچه شکل و ماهیت داستان عوج با اندکی تفاوت در مناطق مختلف ایران و روایتهای شفاهی رواج داشته، پیام و نتیجۀ داستان مشترک است. هدایت درنیرنگستان، داستان عوج را به‌‌عنوان داستانی فولکلوریک مطرح می‌کند (ص ۱۸۹). در فرهنگ باورهای مردم جزيره قشم نیز عوج به‌عنوان موجودی وهمی حضور دارد (نک‍ : اسدیان، ۳۹؛ نیز برای روایتهای داستان عوج درمناطق دیگر، نک‍ : علمداری، ۹۳-۹۴).
در امثال‌وحکم مردم ایران، عوج نماد عظمت و غول‌آسایی و غرور است.

هیچ نظری موجود نیست: