۱۰.۴.۰۱

لقمان حکیم ۵



در این بخش مولانا از انسان و انسانیت سخن گفته و از آدما میخواهد تا نیک بیاندیشند و در نتیجه راه سعادت و خوشبختی را بیابند. و یافتن این راه سخت و دشوار نیست، سنگلاخ نیست، پستی و بلندی ندارد و بسیار هموارتر و ساده تر از آنچه مینماید، است. چگونه؟ خوب بخورید، خوب بیآشامید، خوب بخوابید، فقط افراط نکنید، حرص نزنید، و بهیچ جانداری ظلم نکنید. بهمین راحتی.

چونک ملعون خواند ناقص را رسول
بود در تاویل نقصان عقول
این بشر خدانشناس است که یک ناقص عقل را پیامبر و رسول خود میداند. و هنگامی که یک ناقص عقل, رهبر و رسول مردم میگردد، حماقت و جهالت و ناقص عقلی و خدا ناشناسی عمومیت یافته و به دیگران هم سرایت میکند. درست همان اتفاق ننگینی که ۴۳ سال است در ایران رخ داده و هنوز جریان دارد. در تأویل نقصان عقول، یعنی عقلهای ناقص عاجز از درک و فهم و تاویل و‌پی بردن به آنچه که مقصود و منظور واقعی خداست، میباشند.

زانک ناقص‌تن بود مرحوم رحم
نیست بر مرحوم. لایق لعن و زخم
آنکه جسم و تن ناقص دارد، لایق حمایت و پشتیبانی و رحم است و نه نفرين و تمسخر و بی اعتنایی.

نقص عقلست آنکه بد رنجوریست
موجب لعنت، سزای دوریست
آنچه که موجب لعنت است و باید از آن دوری جست، کم عقلی و بیخردیست. آنکه ناقص عقل است، احمق است، دارای جهل مرکب است، آدم بشو نیست، هم لایق لعن و نفرین است و هم اینکه باید ازش دوری جست.

زانک تکمیل خردها دور نیست
لیک تکمیل بدن مقدور نیست
چرا؟ چون بدنی که ناقص است، را بطور طبیعی نمیشود کامل کرد، مثلا کسی که در یک تصادف، پای خود را از دست میدهد، شاید پای مصنوعی بگيرد ولی هرگز دوباره صاحب پای طبیعی نخواهد شد و بدون چاره است و در اینباره کاری نمیتواند بکند. ولی برای بیخرد و ناقص عقل، درمان و چاره وجود دارد. میشود او را درست کرد، یا با شلاق یا با هویج. ( مردم شمال اروپا مثلی دارند که برمیگردد به تربیت اسب، و میگویند اسب را یا با هویج( با محبت) و یا با شلاق ( با خشونت) میتوان براه آورد و تربیت کرد. و اینرا بسط میدهند به افراد جامعه و آدمیان احمق که یا باید با محبت و یا خشونت آنان را آدم ساخت.)

دانش ناقص نداند فرق را
لاجرم خورشید داند برق را
برق آفل باشد و بس بی وفا
آفل از باقی ندانی بی صفا
برق و یا صاعقه آسمان لحظه ای بیش نیست و ناپدید میشود(افل است) و فقط کسی که از مهر خدا صفای باطن یافته فرق بین نور خورشید و برق را میداند. کنایه از داشتن قوه تشخیص و شناخت سره از ناسره است که هر آدمی توانا به اين تشخيص نيست.

برق خندد بر کی می‌خندد بگو
بر کسی که دل نهد بر نور او
آذرخش برای آنکس که دل به نور گذرایش بسته، خوشایند است و نه کس دیگر. ولى همين آذرخش هم بر كسى به او دل ميبند با نگاه تحقير و تمسخر مينگرد.


بر کف دریا فرس را راندن
نامه‌ای در نور برقی خواندن
مثل اینکه آدمی بخواهد با اسپ بر کف دریا سوارکاری کند، یا برای خواندن نامه از برق آسمان ( آذرخش) مدد جوید!

از حریصی عاقبت نادیدنست
بر دل و بر عقل خود خندیدنست
حریص یعنی سیری ناپذیر و به کسانی اطلاق میشود که از انجام عمل و یا کرداری خسته نشده و آنرا پیدرپی ادامه میدهند. و چون معمولا حرص را در جمع آوری مادیات میبینند، در نتیجه کلمه حریص برای کسانی بکار میرود که طماع و آزمند مال دنیا هستند. سعدی کبیر در گلستان میفرماید: حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. در اینجا میفرماید اینکه آدمی آنچنان مشغول به آزمندی باشد، و عاقبت کردار خود را نبیند، در واقع به پای خود شلیک کرده و گل بخود زده و به ریش و عقل خود خندیده و بضرر خود عمل کرده است.

عاقبت بینست عقل از خاصیت
نفس باشد کو نبیند عاقبت
یکی از امتیازات و خواص خردمندی، آینده نگری است و تنها کسانی که توانایی دیدن آن روی سکه را ندارند، ناقص عقلند، بی فکرند، و از عاقبت خود غافل میشوند. کنایه از کسانی است که خود را فراموش کرده و خدای خود را نادیده گرفته و درنتیجه دو قدم جلوتر را نمیبینند وحرکت بعدی شطرنج باز را حدس نمیتوانند زد، و خدا که بالاترین شطرنج باز روزگار است را فراموش کرده اند. ( قدیمیترین شطرنج در آثار باستانی دره مارلیک ایران بدست آمده که قدمتی بیش از ۵هزار سال دارد و اینک در موزه متروپل آمریکاست.)

عقل کو مغلوب نفس، او نفس شد
مشتری مات زحل شد نحس شد
آن عقلی که کنترل خودش را بدست افراط گرایی و ندانم کاری بدهد، دیگر خرد و عقل نامیده نمیشود، و خریت است. در مصرع دوم یکی از حالات قرار گرفتن سیارات منطومه شمسی است که تفسیر آن مستلزم داشتن دانش نجوم است. نجوم که دانش عظیم ایرانیهاست، و بشر امروزه هرچه میداند، تنها مقدار کمی از دانش عظیم نجوم هزاران سال پیش نیاکان ماست، با این وجود رصدخانه های هزاران ساله در ایران، بطور کلی بدست فراموشی سپرده شده است. بهرحال میفرماید وقتی سیاره زحل روی سیاره مشتری را میپوشاند، آن لحظه یک لحظه شوم است و اگر در همان لحظه کاری بزرگ شروع شود عاقبتی نامیمون دارد و نحس است. قمر در عقرب هم همین نحوست را داراست. اگر روی عقل را هم حرص و افراط گرایی بپوشاند، نتیجه اش برای آدمی، شوم است.

هم درین نحسی بگردان این نظر
در کسی که کرد نحست در نگر
همین نحسی را میتوان گسترش داد به روابط انسانی و دید که چه کسی و یا چه چیزی و بطور کلی چه عاملی روى خرد آدمى را پوشانده و باعث شده که آدمی عقل ببازد و درنتیجه دچار نحوست و شومی روزگار گردد.


آن نظر که بنگرد این جزر و مد
او ز نحسی سوی سعدی نقب زد
آنکسی که خوب بنگرد و بتواند بین خوب و بد تمیز دهد و تفاوت قائل شود، از شومی و نامبارکی به سعادت و مبارکی و میمنت در زندگی میرسد.

زان همی‌گرداندت حالی بحال
ضد بضد پیداکنان در انتقال
خرد این ویژهگی را داراست که ترا از درون دگرگون کرده و در هنگام این دگرگونی و تغییر ترا که جمع اضدادی به آنچه که مقصود و هدف اصلی آدمیست، یعنی به آدمیت، برساند و پس از آنکه آدمی به آنجا رسید که غیر از خدا ندید، درواقع بخود لطف و محبت کرده و خویش را بسوی سعادت راهنمایی نموده است.

تا دو پر باشی که مرغ یک پره
عاجز آید از پریدن ای سره
چراکه برای پریدن به دو بال نیاز است، و بال دومی که میتواند موجب پرواز آدمی گردد را تنها میتوان با نزدیکی به درگاه خدا یافت، مرغ یک پر و بال نباش ای سره ( سره یعنی پرنده کوچک) کنایه از کوچکی آدمی در مقابل عظمت خداست،

یا رها کن تا نیایم در کلام
یا بده دستور تا گویم تمام
میخوای قبول کن میخوای نکن، اما اگر آنچه میگویم را قبول نداری همینجا دفتر را ببند و کلام مرا رها کن. وگرنه بمان تا تمامی سخن را با تو بگویم.

ورنه این خواهی، نه آن، فرمان تراست
کس چه داند مر ترا مقصد کجاست
بهرحال چه بخواهی و چه نخواهی، چه سخنان مرا بپذیری چه نپذیری، این در فرمان توست و به اراده توست و بجز تو کسی در این انتخاب دخیل نیست و دخالتی ندارد.

جان ابراهیم باید تا به نور
بیند اندر نار فردوس و قصور
برای داشتن خرد الهی و دست یابی به دریای معرفت الهی، میبایستی مانند سیاوش( ابراهیم) از پلیدیها پاک شد، و صاحب جانی شد که آتش عاجز از سوزاندن اوست، جانی که اگر پا در جهنم هم بگذارد آنجا را تبدیل به بهشت میسازد. آدمی باید لیاقت دم خداوند را داشته باشد و چون ندارد در جهنمی عظیم از رنج و زجر و تیره روزی دست و پا میزند و دچار است. فکر میکنی کم چیزی است که ندید میگیری؟ فکر میکنی این تن را بتو دادند که با مرغ و گاو و گوسپند و ماهی و خوک و و و پر کنی و رفتار بهائم را پیش بگیری و ظلم کنی تا روزی که جسد شده و زمین را آلوده کنی؟ فکر میکنی که زرنگیست که برای خوردن دیگر حیوانات، آدمخوار شدی؟

پایه پایه بر رود بر ماه و خور
تا نماند همچو حلقه بند در
برای انسان شدن، کم کم و پله پله باید جلو رفت، تا بجايگاه ماه و خورشيد رسيد وگرنه مانند حلقه در، تا ابد درجا میزنی. خور یعنی خورشید.

این جهان تن غلط‌انداز شد
جز مر آنرا، کو ز شهوت، باز شد
تنها کسانی از بند تن ( زیاده خواهی و شهوت و افراط) رهایی می یابند که بخود آیند و غلط و اشتباه نبینند و خوب و بد را ازهم تمیز دهند.
نویسنده: مریم

هیچ نظری موجود نیست: