۱۳.۴.۰۱

موسى و شبان ١




مولانا در داستان موسى و شبان به مردم چگونه مناجات كردن با خدا را ياد داده و به چندين درس كليدى كه در راه يافتن راه خدا، ميبايست آموخت اشاره ميكند: ١- مناجات با خدا به زبان و آيين و رسوم و زنجير زنى و سينه زنى و امام و امامزاده و حتى پيامبر خدا، نيازمند نيست. ٢- خداشناسى در نهاد بشر قرار دارد و اگر آينه جان آدمى با تربيت غلط و دين و رسوم بربرها آلوده نگردد، رسيدن بخدا بسيار سادهتر است. ٣- هيچ كس نميتواند خدا را به آدميان بشناساند بجز خود فرد. و حتى كسانيكه بندگان خاصند و خود را پيامبر ميدانند، هم از اين فعل عاجزند، چرا كه ميشود فيل شناسى در تاريكى. ٤- ابليس با ساخت دين آدمى را از خدا و ذات و اصل خويش دور ساخت.
٥- موسى از خداشناسى چيز زيادى نمى دانست، و درنتيجه رسالت راهبريش زير سئوال است.
مناجات چوپان و حماقت موسى:

دید موسی یک شبانی را براه
کو همی‌گفت ای خدا و اى اله
موسى رهبر معنوى يهوديان، ويا كسانى كه رسالت عيسى را انكار كرده و به همين سبب لقب جهود و ياانكار كننده بر پيشانيشان نقش بسته است، روزى چوپانى را در حال نماز و نيايش بدرگاه ايزد توانا ميبيند و ميشنود كه چوپان ميگويد:

تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
اى خداى من تو كجايى تا من خدمتت كنم، كفش برايت بدوزم، موهايت را شانه كنم.

دستكت بوسم بمالم پايكت
وقت خواب آيد بروبم جايكت
دست و پاى عزيزت را بمالم و شبها رختخوابت را برايت آماده كنم.

جامه‌ات شویم شپشهايت کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
جامه ات را بشويم و شپشهاى سرت را بكشم. برايت شير بياورم اى خداى با شكوه من.

گر ترا بيمارى آيد بپيش
من ترا غمخوار باشم، همچو خويش
وقت بيمارى، من ترا مانند خود مراقبت و پرستارى كنم.

گر بدانم خانه ات را من مدام
روغن و شيرت بيارم صبح و شام
اگر آدرست را داشتم، صبح و شب برايت شير و كره ميآوردم.

هم پنير و نانهاى روغنين
خمره ها، جغراتهاى نازنين
نانهاى روغنى و پنير ميآوردم، خمره هاى شراب ميآوردم، ماست چكيده ميآوردم.

سازم و آرم به پيشت صبح و شام
از من آوردن، ز تو خوردن تمام
شب و روز ميساختم و ميآوردم برايت و تو فقط بنشين و بخور.

اى خداى من فدايت جان من
جمله فرزندان و خان و مان من
خدايا خودم و مالم و فرزندانم و هرچه كه دارم و ندارم همگى فداى تو.

ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هی هى و هیهای من
همه بزهايم فداى تو، و من در همه حال بياد توام.

این نمط بیهوده می‌گفت آن شبان
گفت موسی با کی استت، ای فلان
خلاصه چوپان عاشق با خدايش راز و نياز عاشقانه اى داشت و از اين دست سخنان ميگفت. تا اينكه موسى او را بانگ زد و خواند و پرسيد: آهاى فلانى با كى حرف ميزنى؟ نمط يعنى نوع، قبيل، ازايندست.

گفت با آنکس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
چوپان گفت با خداو آفريدگار آدميان و زمين و چرخ (دنياى بيرون از كره زمين) و هر چه كه هست و نيست.

گفت موسی های خيره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
موسى كه خدايش، خداى ترسناك و عصبانى و انتقام گير است، به چوپان پرخاشكرده و گفت، اى گستاخ، هنوز خدا شناس نشده، كافر شدى.

كافر يعنى خدا نشناس و مسلمان يعنى خدا شناس و مربوط به دين اسلام نيست. درواقع لفظ مسلمان ساخته از لفظ سلمان است به اضافه ٔ میم مفعولی و به معنی سلمان داشتن و مانند سلمان بودن. (مثل مششدر که از اضافه ٔ میم مفعولی به ششدر ساخته شده ) و جهت ساختن مسلمان از سلمان، درواقع دست و پا کردن عربها بوده برای مطرح كردن خود در مقابل ايرانيان که به اعراب بربر میگفتند، و اعراب هم خود را مسلمان یعنی مانند سلمان پارسی که از بزرگان دين مانى و مردان و اصحاب بزرگ خدا در ايران بود، گفتند، تا از لفظ و لقب بربر رهايى يابند. و بگويند كه آنها هم از پارسايى بى نصيب نيستند. ولفظ مذکور در همان اوایل جنگ جهانى نخست كه قبايل وحشى و بربر به سرزمين زرتشت حمله كرده و چون قاجارها، ايران را بدون دفاع در مقابل قبايل بربر و وحشى كه در حاشيه مرزهاى امپراتورى ايران ميزيستند، رها ساختند، وحشيها ريختند و مردم غير نظامى را زدند و كشتند و غارت كردند و سوزاندند و ويران ساختند و سرها بريدند بى جرم و بى جنايت و جناياتى مرتكب شدند كه تا ابد آدمى را در جهنم نگاه خواهد داشت و دايره مجازات بى پايان خواهد بود. و نتيجه ازهمپاچى امپراتورى و تكه پاره شدن آن به دها كشور شد كه تركيه و يونان و و و از آنجمله اند. و بدين ترتيب لقب مسلمان و مسلم جايگزين لقب "بربر " براى اعراب شد.


این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبه‌ای اندر دهان خود فشار
موسى كه خود را پيامبر ميداند درحاليكه بذات عامى و نادان است، به چوپان عاشق خدا تاخته و ميگويد: دهانت را با پنبه پر كرده و از گفتن سخنان بيهوده و كفرآميز و مزخرف پرهيز كن. ژاژ يعنى بيهوده و فشار هم بهمين معنيست.

گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
موسى به فحاشى ادامه داده و سخنان شبان را كفر و فساد مينامد كه آنچان بزرگ است كه دنيا را فرا گرفته و لباس ابريشمين دين! را پوسيده و پاره و ژنده كرده است.

چارق و پا، تا به لایق مر تراست
آفتابی را چنین ها، کی رواست
موسى ميگويد كه چارق(كفش چوپانان) و داشتن پا در حد آدمهاست و خدا مانند خورشيدى خارج از تصور آدمى به اين چيزها نياز ندارد.

گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
سپس موسى چنانكه رسم جهودان است، به تهديد و ترور و خشونت متوسل شده و به چوپان بينوا ميگويد، اگر دهانت را نبندى، خدا آتشى ميفرستد و همه را ميسوزاند. در تورات خدا را بدينگونه تعريف كرده اند كه خدا فرديست عصبانى و انتقام گير و خشن و بيرحم كه اگر كسى بخودش اجازه دهد و مال يك جهود را ببرد و يا به او ظلم كند، تمامى دنيا را با تمامى موجوداتش خاكستر ميكند. و عيسى را بدليل اينكه از خدا يك تعريف ديگر داد(خداى عشق) به طرز وحشيانه كشتند، با اينكه خداى عشق عيسى هم جهنمى سوزان داشت! و تازه خودش هم جهود بود و لقبش پادشاه جهود است.

آتشی گر نامدست این دود چیست
جان سیه گشته روان مردود چیست
و از اين دود سياهى كه از جان تو برميخيزد معلوم است كه هم اكنون آتش خدا روحت را سوزانده و سياه كرده است!

گر همی‌دانی که یزدان داور است
ژاژ و گستاخی ترا چون باور است
اگر واقعا خدا را ميشناختى، چنين بيهوده و گستاخانه و كفرآميز سخن نميگفتى.

دوستی بی‌خرد خود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
دوست ابله و نادان از دشمن بدتر است و سپاس خدا را كه دوستان خدا از ايندسته نيستند!
با کی می‌گویی تو این؟ با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوجلال
فكر ميكنى ذوجلال (صاحب شوكت و شكوه، از القاب خدا) مثل عمه و خاله ات( عمو و دائى) است كه اينچنين خودمانى با او گپ ميزنى و از جسم و نيازمنديهايش ميگويى؟ ذو يعنى صاحب.

شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
شير را كودك مينوشد تا رشد كند و كفش را كسى ميپوشد كه پا دارد.

ور برای بنده‌ است این گفتگو
آنک حق گفت او منست و من خود او
اگر اين گفتگوى بين مردان خدا و خدا باشد. همانهايى كه وقتى خدايى شدند، حق گفت كه آنها از اويند و او از آنها. كنايه از اينكه عيسى رهبر معنوى مسيحيان و موسى و محمد و منصور حلاج و مولانا و ديگرانى كه حتى از اينها هم برتر و بالاتر بودند مانند زرتشت شريف و مانى پيامبران راستين خدا و چراغ راه خوشبختى و عمر دراز بشريت، اينها كسانى هستند كه خدا بصراحت آنان را از خود ميداند و خود را از آنان.

آنک بی یسمع و بی یبصر شده‌ است
در حق آن بنده اینهم بیهده‌ است
موسى ادامه ميدهد و ميگويد، حتى چنين بندهگان خاص و خدايى شده هم چنين بيهودهگيهايى را نبايد بزبان آورند. آنكه بى يسمع و بى يبصر شده كنايه از مردم خدايى شده است كه جز او نه ميبينند و نه ميشنوند.

بی ادب گفتن سخن با خاص حق
دل بمیراند سیه دارد ورق
با برگزيدگان خدا هم نبايد اينچنين بى ادبانه سخن گفت، چرا كه موجب تباهى شخص شده و كارنامه اعمال او را نزد حق سياه ميكند.

دست و پا در حق ما استایش است
در حق پاکی حق آلایش است
گفتن اينگونه سخنان كه دستت را بوسم و پايت را بمالم در حق آدمهاى معمولى خوشايند است ولى در حق خدا، گفتن اينها كفر و عيب است.

هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست
هرچه مولودست او زین سوی جوست
هر چيزى كه جسمانى باشد ميتوان گفت كه زاييده شده و از صفات او متولد شدن است و از مخلوقات خدا هست و خالق صفت خداست، و هرچه زاينده شده به عالم خاكى تعلق دارد و از اين دنيا است.(زين سوى جوى است)

زانک از کون و فساد است و مهین
حادث است و محدثی خواهد یقین
هرچه جسمانيست، متولد شده و در نتيجه هستى و وجودش از ميان رفتنى است. درواقع آنچه كه متولد شده ميبايستى مولود و يا بوجود آورنده اى داشته باشد. كون يعنى هستى و وجود. فساد يعنى تباه و تجزيه شدنى. مهين يعنى سست و ناتوان.

گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
چوپان بيچاره گفت اى موسى با اين حرفها لبهاى مرا بهم دوختى و از گفته آنچنان پشيمانم ساختى كه جان و روحم سوخت.

جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
لباسش را به تن پاره كرده و آهى سوزان از نهادش بركشيد و سر به بيابان نهاد.

نويسنده: مريم

هیچ نظری موجود نیست: