۱۸.۲.۰۱

ایمنی از تــو مــهـابــت هــم ز تو



تعریف کردن منادیان قاضی مفلسی را گرد شهر قسمت چهارم:
 
چون شبانه از شتر آمد به زیر
کرد گفتش منزلم دورست و دیر
بر نشستی اشترم را از پگاه
جو رها کردم کم از اخراج کاه
گفت تا اکنون چه می‌کردیم پس
هوش تو کو نیست اندر خانه کس
طبل افلاسم به چرخ سابعه
رفت و تو نشنیده‌ای بد واقعه
گوش تو پر بوده است از طمع خام
پس طمع کر می‌کند کور ای غلام
تا کلوخ و سنگ بشنید این بیان
مفلسست و مفلسست این قلتبان
تا بشب گفتند و در صاحب شتر
بر نزد کو از طمع پر بود پر
هست بر سمع و بصر مهر خدا
در حجب بس صورتست و بس صدا
آنچ او خواهد رساند آن به چشم
از جمال و از کمال و از کرشم
و آنچ او خواهد رساند آن به گوش
از سماع و از بشارت وز خروش
کون پر چاره‌ست هیچت چاره نی
تا که نگشاید خدایت روزنی
گرچه تو هستی کنون غافل از آن
وقت حاجت حق کند آن را عیان
گفت پیغامبر که یزدان مجید
از پی هر درد درمان آفرید
لیک زان درمان نبینی رنگ و بو
بهر درد خویش بی فرمان او
چشم را ای چاره‌جو در لامکان
هین بنه چون چشم کشته سوی جان
این جهان از بی جهت پیدا شدست
که ز بی‌جایی جهان را جا شدست
باز گرد از هست سوی نیستی
طالب ربی و ربانیستی
جای دخلست این عدم از وی مرم
جای خرجست این وجود بیش و کم
کارگاه صنع حق چون نیستیست
جز معطل در جهان هست کیست
یاد ده ما را سخنهای دقیق
که ترا رحم آورد آن ای رفیق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو
ایمنی از تو مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار تست
این چنین اکسیرها اسرار تست
آب را و خاک را بر هم زدی
ز آب و گل نقش تن آدم زدی
نسبتش دادی و جفت و خال و عم
با هزار اندیشه و شادی و غم
باز بعضی را رهایی داده‌ای
زین غم و شادی جدایی داده‌ای
برده‌ای از خویش و پیوند و سرشت
کرده‌ای در چشم او هر خوب زشت
چــون شــبــانه از شـــتــر آمــد بــزیـــر
کُــرد گــفــتش مــنــزلم دورســت و دیر 
بـــرنشســـتـــی اُشـتــرم را از پـــگــــاه
جــــو رهــــا کــــردم کــم از اِخــراجِ کاه

پگاه یعنی صبح زود. کم از یعنی دستکم, اقلاً. اخراج در اینجا بمعنی خرج کردن است. وقتی شب شد شتر برگشته بود و لقمه خوار از شتر پائین آمد. در همین موقع آن کُرد صاحب شتر آمد نزد آن لقمه خوار و گفت ببین تو از صبح زود سوار شتر من شدی و از او استفاده کردی, من جو را که گران تراست رها کردم و دستکم خرج کاه را باید بمن بدهی.

گـفــت تــااکـنــون چـه مــیکـــردیـم پس
هوشِ تـــو کــو؟ نیســت اندر خـانه کس

نیست اندر خانه کس یعنی هوش تو کجاست در بالا خانه کسی نیست؟ این مفلس جواب داد که ما از صبح تا حالا ما چکار میکردیم. برای چی مرا دور شهر بردند و جار زدند؟ تو عقل نداری من چیزی ندارم که بتو بدهم. در اینجا شخص طمعکار این حرفها سرش نمیشود.

طـــبـــل اِفــلاســـم بـچــرخ ســـابــعـه
رفــت و تــو نشـــنـــیــدۀ بَــد واقـــعـــه

طبل یک چیزی را زدن یعنی یک چیزی و یا مطلبی را با صدای بلند برای مردم اعلام کردن. چرخ سابعه یعنی آسمان هفتم. در اصطلاح مردم میگویند آسمان هفتم یعنی خیلی بالا. اینقدر خوشحال شد که کلاهش را بآسمان هفتم انداخت.میگوید طبل افلاس را آنچنان زدند که صدایش تا آسمان هفتم رفت و تو این واقعه بدی را که برای من افتاده نشنیده ای؟

گـوش تــو پُر بـوده اســت از طَـمــعِ خـام
پش طَـمَـع کَـرمــیـکـنـد, کــورای غلام

طَمعِ خام یعنی طمع بیهوده و یا طمع داشتن به کسیکه هیچ چیزی نداشته باشد. در سابق پسرهای ترک را که متولد میشدند از اول تولد تا آغاز جوانی و یا تا سن دوازده سیزده سلگی غلام میگفتند و این یک اصطلاهی بود. مولانا میگوید این گوش تو از این طمع بیهوده پر بود. طمع کرایه شتر از آدم مفلسی گرفتن مثل من؟ پس ای غلام بدان که چشم آدم را کور میکند و گوش آدم را کر میکند.این چشم و گوشی که در اینجا آمده چشم و گوش سر نیست. این چشم و گوش جان است. چه بسا افراد, کوری چشم سر را داشته باشند ولی چشم دلشان بیناست. این مهم است. برای اینکه معرفت و معنویت را چشم و گوش سر نمیگیرد این چشم و گوش جان است که دارد این معنویت را درک میکند.


تــا کـلــوخ و سـنــگ بشـنــیــد این
بــیــان مفـلس اســت ومفلس اســت این قلـتبان

قلتبان یک نوع دشنام است و بکسی میگویند که بی آبروست و تبهکار و فاسد است. کسیکه درباره خطای جنسی همسرش بیتوجه است. این مفلس میگوید منِ تبهکار و بی آبرو و من قلتبان, از من چی میخواهید؟ کسیکه اینطور درباره خودش میگوید واضح است که هیچ از معنویت بهره ای نبرده است.

تا بـشــب گـفـتـنـد و در صــاحـب شـتـر
بـــر نـــزد,کــو از طـــمـــع پُر بود پُر

بر نزد یعنی اثر نکرد. کو یعنی که او. مولانا میگوید که این جارچیان از بامداد تا شامگاه در شهر جار زدند ولی در این صاحب شتر اثری نکرد برای اینکه گوش جانش کر بود و جانش پر از طمع بود. این طمع چشم جان را کور میکند و بینائی و شنوائی جان را پرده و حجابی میشود که جلوی بینائی و شنوائی جان را میگیرد.

هســت بـر ســمــع و بصــر مُــهــر خــدا
درحُجـب بس صورتست و بس صدا

سمع بمعنی گوش آمده و بصر بمعنی چشم است. مُهر بر چیزی نهادن یعنی در یک چیزی را بستن. مهر خدا یعنی خداوند لاک ومُهر کرده است. حُجب جمع حجاب است یعنی پرده ها. صورت یعنی نقشهائی که توجه را بخود جلب میکند. صَدا یعنی انعکاس هر ندائی و در اینجا منظور صدای آوای خوش. مفهوم این بیت و حتی چهار بیت بعدی اینکه حواس ما بستگی دارد باراده و مشیت خداوند و با اراده خداوند بکار میافتد که درک بکند و فهم بکند و اگر که او نخواسته باشد و در نگشاید این حواس نمیتواند کاری انجام بدهد.( چه راحت نقصان را میشود گردن خدا انداخت!)

آنــچِ او خــواهـــد رســـانـــد آن بـــچشــم
از جــمـال و از کــمــال و از کَــَرشم

او اینجا خداوند است و چشم هم چشم جان. جمال و کمال خداوند دو گونه جلوه دارد یکی جلوه های جمالی و دیگری جلوه های کمالی. جلوه جمالی خداوند عبارتست از همه زیبائیها و همه محبتهائی که ما درک میکنیم. ولی وقتی که قهر و خشم میاید از طرف خداوند آنرا میگویند جلوه های جلالی یعنی جلالت و عظمت و قدرتش را میرساند. از جمال یعنی از تجلیهای جمالی خداوند و از کمال در اینجا کامل شدن است.در عرفان و تصوف هدف اینست که ما از بدو تولد کمال پیدا کنیم. این یک اصل هست در عرفان یعنی برسیم بسوی کمال و هرچه رنج بیشتر ببینیم بکمال نزدیکتر میشویم و هرچه آسوده تر و راحت تر باشیم دیرتر بکمال میرسیم. این نهایت آرزو و غایت خاص و مطلوب یک کسیکه قدم در راه تصوف و عرفان برمیدارد اینست که بکمال برسد. بکمال برسد یعنی بخدا برسد و بخدا ملحق شود و چون خداوند کامل است بکمال خداوند نائل شود و بحقیقت مطلق برسد. در تصوف و عرفان, همه معتقد هستند که این خدا یا حقیقت مطلق در وجود هر انسانی هست و کسانی هستند که این حقیقت را قبول کرده و تا اندازه ای بان رسیده اند و یک عده ای در راه رسیدن هستند و شاید یکروزی برسند و یک عده ای هرگز بآن نرسند. حالا اگر کسی واقعاً بخواهد بحقیقت برسد باید آنرا در وجود خودش جستجو کند و بداند که این خدا در خارج از وجودش نیست. باید باور کند که خدا و حقیقت از آنچه او باور میکند باو نزدیکتر است و فقط باید چشم و گوش دلش را باز کند.حالا چرا ما نمیتوانیم او را ببینیم! برای اینکه آنقدر حجاب و پرده جلوی چشم ما را گرفته است که ما را کور و کر کرده است. در مصراع دوم میگوید از جمال و ازکمال و از کَرَشم. کَرَشم همان کرشمه است. کرشمه اشارات با چشم و ابروست که یک معشوقی میکند و دیگری را عاشق خود میکند. خداوند هم با تجلیات خاص خودش بندگانش را عاشق خودش میکند ولی چه بنده ای را؟ بنده پاک را. آیا منظور از پاکی چیست؟ منظور از بنده پاک آن بنده ایست که غسل کرده باشد از زشتیها و پلیدیها در درون خودش. وقتی یک نفر غسل میکند او دارد بیرون بدنش را پاک میکند و نه از درون. این بنده پاک از درونش غسل کرده و پاک شده. حالا که پاک شده کرشمه خداوند را میبیند و انوقت میبیند که خداوند با چشم و ابرو میگوید ای بنده من, من عاشق تو هستم و دشمن تو نیستم و اگر بتو دستوراتی داده ام برای خوشبختی تو بوده است نه برای زجر کشیدن تو و مرا دشمن حساب مکن.

آنــچِ او خــواهـــد رســـانـــد آن بــگــوش
از سَــمـاع و از بشــارت وزـخـروش

سماع در اینجا سرودهای خوشآیند و شادی آفرین است. بشارت یعنی نوید. خروش یعنی وجد و حال یعنی آنقدر خوشحال شدم که دست از پا نشناختم با یک حالت هیجان. میگوید وقتی درون خودت را پاک کردی آنوقت سرودهای خوش, بشارتها و خبرهای خوش بگوشت, نُویدهای خوب و خوش بتو میرسد و هیجانهای خوشی بتو دست میدهد که سر از پا نمیشناسی.


کَـون پُـر چـاره اسـت و هـیچـت چاره نی
تــا کــه نـگشــایــد خـدایـت روزنـــی

کَون یعنی این عالم هستی. هیچت چاره نی یعنی هیچ چاره ای نیست. در سراسر این عالم هستی پُر از چاره است, چاره دردهای تو. ولی تا زمانی که خداوند روزنه ای بر روی مسائل تو نگشاید تو هیچ چاره ای نداری. پس کی این روزنه برای من باز میشود؟. هروقت که غسل درون بگیری و دلت را از ناپاکیها پاک کنی.

گـرچـه تــو هســتی کـنون غـــافل از آن
وقتِ حــاجــت, حــق کـنـد آنـرا عیان

غافل یعنی بیخبر. عیان یعنی آشکار.مولانا میگوید اگر چه تو از این چاره ها بیخبری و غافلی ولی وقت زرورت و نیازمندی, اگر نیازمندی از اعماق دلت باشد و دست نیاز دراز کنی و با او بدون شک و تردید راز و نیاز بکنی او آنوقت حاجتت را برای تو عیان میکند ولی اگر تو این آمادگی را بوجود نیاوری هیچوقت آشکار نمیشود.

گـفــت پیــغمــبــر کـه : یــزدانِ مـجــیـد
از پـــی هـــر درد درمـــان آفـــریـد

پیغمبر اینجا پیامبر خداست. یزدان مجید یعنی خدای با عظمت. از پی هر درد یعنی برای هر درد یک راه حلی آفرید.میگوید پیغمبر فرمود که خداوند باشکوه و باعظمت برای هر دردی درمانی هم آفرید.

لـیــک زان درمــان نــبـیـنــی رنگ و بو
بــهــرِ دردِ خـــویش, بـی فـــرمـان او

رنگ و بو یعنی اثر و نشان. میگوید درست است که خداوند برای همه دردها راه حلی آفریده ولی از این راه حلها اثری و نشانی هویدا نیست مگر اینکه خدا فرمان و دستوری بدهد. خداوند نور را آفریده ولی تو باید خودت را در مسیر نور قرار بدهی تا آنرا ببینی. اگر تو خفاش بشوی و در غار تاریک بروی تو هیچوقت نور را نخواهی دید.

چشـــم را ای چـــاره جــو درلا مــکــان
هـیـن بنه چـون چشم کُشـته سویِ جان

ای کسیکه بدنبال درمان و چاره هستی. عالم لامکان یعنی عالم متافیزیک و عالم ماورائالطبیعه نه این عالمیکه ما در آن هستیم. هین هوشیار باش. کشته منظور مرده از دنیا رفته. میگوید: ببینید وقتی یک آدم از دنیا میرود چشمش به یک جهتیست یا براست و یا بچپ. بهر طرف هست همانجا میماند و دیگر حرکت نمیکند. مولانا میگوید جان این آدم مرده از تنش بیرون رفته و او چشمش همینطور بدنبال جانش هست. او جانش را میخواهد و نگران جانش هست. تو هم چشمت را متوجه حق و حقیقت بکن و نه بدنبال زرق و برقهای دنیوی. این کار رابکن آنوقت آن درمان خداوند را خواهی دید.

ایـنجـهـان از بـی جـهـت پـیـدا شـدســت
که ز بی جـایی ,جهـان را جـا شدست

این جهان یعنی جهان خاکی ما. بی جهت آن عالم لامکان و ماورائلطبیعه هست. جهت و زمان ندارد یعنی چپ یا راست, بالا و پائین ندارد. زمان هم ندارد یعنی دیر و یا زودی وجود ندارد. زبی جائی یعنی از عالم لامکان. جهان یعنی این عالم خاکی ما. جا شده است یعنی پیدا شده است. این جهان ما جهان حس و درک است ولی جهان لامکان, جهان بی جهت است. مولانا میگوید این عالم جهت دارِومکان دارِ ما, انعکاسی هست از آن جهان لا مکان بی جا و بی جهت. این جهان خاکی و جهت دار ما از آن جهان پیدا شده یعنی اصل و مبدأ این جهان هم آن جهان برین است. پس اصل ما و هرچیزیکه در این دنیا وجود دارد از آن دنیای متافیزیک است. این عالم خاکی از دنیای لامکان آمده و برای خودش جائی پیدا کرده و در این دنیا جاشده است.

بــاز گـــرد از هســت ســوی نــیســـتــی
طـــالـــبِ رَبّـــی و ربّــــانـــیســـتــی

هست وجود مجازی ماست. نیستی وجود حقیقیست. آنچه که ما میگوئیم هستیم, این دنیای ما اصلا نیست است. این نیای ما یک دنیای هست نماست. ولی آن دنیای برین هست و لذا میشود هست نیست نما. تو باید چشمت را از این عالمی که خیال میکنی هست ولی در واقع نیست بعالم مجازی که هست برگردانی. همان عالمی که تو خیال میکنی نیست اگر طالب خدا هستی و خدا پرستی.

جــای دخــلســت این عــدم از وی مــرم
جـایِ خـرجسـت این وجودِ بـیش وکم

عدم در لغت یعنی نیستی. از وی مرم یعنی از آن گریزان مشو. خرج در اینجا یعنی از دست دادن, مثل پولی که خرج میکنی در حقیقت از دست میدهی. وجود بیش و کم یعنی وجود مادی در این دنیا.میگوید این عدمی که تو ازش میترسی و نمیبینی و قبولش نداری و این عدمی که هستِ نیست نماست, ازش نترس. این دنیائی که تو در آن هستی و داری آنرا حس میکنی جای دخل نیست برعکس جای خرج است ولی آن عالم لامکان جای دخل است. آنجا چیزی بدست میاوری و چیزی مثل معنویت و معرفت بر تو اضافه میشود. درعرفان بچیزی میگویند هست که همیشه باشد و چیزی را میگویند نیست که موقتی باشد. این عالم موقتیست چون از اول نبوده و بوجود آمده بنابراین از وجود هم خواهد رفت. تنها چیزی باقی میماند حقیقت و خداست.

کـــارگــاه صُــنـع حـق چون نـیســتیســت
پس برونِ کـارگــه بـتی قـیـمـتـیــست

صُنع یعنی آفرینش.چون نیستیست یعنی چون آن عالم غیبیست و عالم لامکان و عالم غیر مادیست. هرچیزیکه خارج از کارگاه آفرینش باشد هیچ ارزشی ندارد. در کارگاه آفرینش چه چیزهائی تولید میشود؟ آفریده های خداوند. حالا این کارگاه کجاست؟ این کارگاه در آنجائیکه تو فکر میکنی نیست. این کارگاه در عدم است که بفکر ما آدمیان وجود ندارد, خیر وجود دارد و هر چیزیکه خارج از آن باشد هیچ ارزشی ندارد. پس داخل این کارکاه هرچه هست قیمتیست و با ارزش.

یــاد ده مـــا را ســـخــن هـــای دقــیـــق
کـــه تـــرا رحـــم آورد آن ای رفیـق

سخنهای دقیق یعنی بیان حقایق و حقیقت. ترا رحم آورئ یعنی ترا بخشم نیاورد. ای رفیق, ای خداوند. میگوید خدایا سخنهائی بما یاد بده که این سخنها حق و حقیقت باشد و مجازی نباشد. نادرست نباشد. خدایا سخنهائی بما یاد بده که وقتی بزبان میاوریم تو را بخشم نیاورد.

هـــم دعـــا از تــو اجـــابـــت هــم زتــو
ایــمــنـی از تــو مــهـابــت هــم زتو

اجابت یعنی جواب دادن. ایمنی یعنی در امن بودن. مهابت یعنی بیم و ترس. خدایا این دعائی را که ما میکنیم پذیرفتنش هم از تست و اجابت کردنش هم از تست, ایمن بودن ما از کارهای ناروا از تست و بلاخره ترس از کارهای زشت هم از تست. همه اینها را تو بما کمک کن که بخودمان مغرور نشویم.

گــر خطـا گــفــتـیــم, اصــلاحش تـو کن
مصــلـحی تـو ای تـو سـلطـانِ سُخن

اگر ما حرف نادرستی زدیم تو آنرا درستش کن. تو اصلاح کننده ای بما کمک بکن ای کسیکه بر همه سخنهای خوب داری. پس خدایا بدها را بخوب تبدیل کن.

کـــیـــمــیــا داری کـه تــبــدیــلش کـــنـی
گـرچـه جــوی خــون بُود نـیـلش کـنی

گرچه جوی خون بود نیلش کنی اشاره است به رود نیل در مصر که طولانی ترین رود عالم است. و داریوش بزرگ توسط کانال شگفت انگیزی آنرا بدریا وصل کرد تا مصریها از فقر بیرون آیند. در کنار این کانال که امروزه بنام کانال سوئز نامیده میشود، کتیبه ای سنگی وجود دارد که بر روی آن به پارسی کهن، فرمان و هدف ساخت این کانال از طرف داریوش کبیر نوشته شده است. میگوید اگر این رود عظیم پر از خون هم باشد تو میتوانی آنرا تبدیل کنی. ای خدای بزرگ اگر سخنان ما کفر آمیز است تو ای خدا تو میتوانی که این نا باوری ما را به باورمندی تبدیل کنی همانطور که کیمیاگر یک فلز معمولی را به طلا تبدیل میکند.

ایـنچـنــیـن مـیــنــا گــری هـا کارِ تُســت
ایـنچـنـیـن اِکسـیـرهـــا اَسـرارتُسـت

مینا گری صنعتی ایرانیست که بر روی فلزات با ارزش مثل طلا و نقره صورت میگیرد و سپس در کوره هائی با حرارت خیلی زیاد قرار داده شده و پس از این در جواهر سازی از آن بهره میبرند. این مینا گری کار بسیار دقیق و مشگلی است که صنعتگران ایرانی در ساخت آن استادند. میگوید این مینا گریها کار تست. این بدیهای مارا خوب کردن یک مینا گریست و مینیاگرش هم خودت هستی. اکسیر همان کیمیاست. میگوید که این اکسیرها هم در دست تست و تو میدانی با آنها چکار کنی.

آب را و خـــــاک را بـــــر هـــــم زدی
زآب و گِـل نـقـــشِ تــــنِ آدم زدی

آمدی آب را با خاک مخلوط کردی و با آن جسم ما را درست کردی.

نسـبــتــش دادی و جُـفت و خــال و عَــم
با هـزار انــدیــشه و شــادی و غــم

تو بما بستگان دادی همسر و جفت بما دادی, خاله و عمو دادی. هزارتا اندیشه بما دادی, شادی و غم دادی.

بـــــاز بــــعـضــــی را رهــــایــــی دادۀ زیـن
غــم و شــادی جــــدائـی دادۀ این

خودت هستیکه بما غم و رنج و بعد شادی دادی. اگر همینجور بشینیم, خدا اینکار را نمیکند و باز باید آلودگیها را پاک کنیم و آنوقت بوجد وحال میائیم و شادی دائمی نسیب میکنی. اینهم تو برای ما میکنی.

بُــردۀ از خــویش و پــیــونـد و ســرشــت
کـردۀ در چشـم او هــر خـوب زشـت

هیچ نظری موجود نیست: