۲۲.۲.۹۸

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی


رفته بودم لب حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود


ماهیان میگفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب
دم پاشویه نشست
و عقاب خورشید
آمد او را بهوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که هروقت باد میآمد
دل او
پشت چینهای تغافل میزد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن
و بگو
ماهیان حوضشان بی آب است

باد میرفت بسروقت چنار
من بسروقت خدا میرفتم.
چکامه " پیغام ماهی ها "، کتاب حجم سبز ، ۱۳۴۶
سهراب سپهری