۱۰.۷.۹۷

پنجره ها می شکفند



بالارو، بالارو
بند نگه بشکن‌، وهم سیه بشکن‌
آمده ام، آمده ام‌
بوی دگر میشنوم‌
باد دگر میگذرد
روی سرم بید دگر، خورشید دگر
شهر تو نی، شهر تو نی

میشنوی زنگ زمان
قطره چکید
از پی تو، سایه دوید
شهر تو در کوی فراترها، دره دیگرها
آمده ام‌، آمده ام‌
میلغزد صخره سخت‌
میشنوم آواز درخت‌
شهر تو نی، شهر تو نی

خسته چرا بال عقاب و زمین تشنه خواب
و چرا روییدن‌، روییدن‌، رمزی را بوییدن
شهر تو رنگش دیگر
خاکش، سنگش دیگر
آمده ام، آمده ام‌
بسته نه دروازه نه در
جنها هرسو بگذر
و خدایان هر افسانه که هست‌
و نه چشمی نگران‌
و نه نامی ز پرست‌
شهر تو نی، شهر تو نی

در کف ها کاسه زیبایی‌
بر لبها تلخی دانایی‌
شهر تو در جای دگر
ره میبر با پای دگر
آمده ام‌، آمده ام
پنجره ها می شکفند
کوچه فرو رفته به بی سویی‌، بی هایی‌، بی هویی‌
شهر تو نی، شهر تو نی

در وزش خاموشی
سیماها در دود فراموشی‌
شهر ترا نام دگر
خسته نه ای، گام دگر
آمده ام‌، آمده ام‌
درها رهگذر باد عدم‌
خانه ز خود وارسته
جام دویی بشکسته‌
سایه یک روی زمین‌، روی زمان‌
شهر تو نی این و نه آن‌
شهر تو گم نشود
پیدا نشود.

سهراب سپهری









هیچ نظری موجود نیست: