۱۳.۶.۹۷

داستان کوتاه


در یکی‌ از محلات کثیف لندن در زیر پله‌های مرطوبی که به زیرزمین نمناک و بویناکی میرسید، اتاقی را از یک یهودی که همیشه با چشم‌های قی‌ کرده تراخمی، و رنگی‌ زرد و موهای چرب کمپشت و دندان‌های چرک و قدی کوتاه و پشتی‌ خمیده و رفتاری نخراشیده در جلویش ظاهر میشد، اجاره کرده بود. میگفت از وقتی‌ اینجا آمده، حالش بهتر شده و حتی چند کیلو چاق تر شده و بلافاصله پس از این جمله که تنها خود او مفهوم آنرا میدانست، قهقهه‌ای میزد و دهان بی‌ دندانش را مثل چاله‌ای لجن زده، میریخت بیرون تا حال بیننده را بهم بزند.

میگفتند از بین مستاجران فقط اوست که از دیدن موش‌ها خوشحال میشود.






هیچ نظری موجود نیست: