۳۱.۶.۹۷

از هر بیشه، شوری به سبد کردم‌



تراو- درآ، که کران را برچیدم‌
خاک زمان رُفتم
آبِ نگر پاچیدم
در سفالینه چشم
صد برگِ نگه بنشاندم‌، بنشستم‌

آینه شکستم‌
تا سرشار تو، من باشم و من‌
جامه نهادم‌
رشته گسستم‌

زیبایان خندیدند
خوابِ چرا دادمشان‌، خوابیدند
غوکی می جست‌
اندوهش دادم‌ و نشست‌
در کشت گمان‌
هر سبزه لگد کردم‌
از هر بیشه، شوری به سبد کردم‌

بوی تو میآمد
بصدا نیرو، ب روان پر دادم‌
آوازِ درا سردادم‌
پژواک تو میپیچید
چکه شدم‌ از بام صدا لغزیدم‌
و شنیدم‌
یک - هیچ ترا دیدم‌ و دویدم‌
آب تجلی تو نوشیدم‌ و دمیدم‌.

سهراب سپهری



















هیچ نظری موجود نیست: