۲۹.۵.۹۷

دراین عصر و دنیایی که ابلیس غالبست، حدیث چون و چرا، راهی‌ بسوی دیوانگیست


فارغ از زمان و جدا از مکان، درعهد و در دیار غریبان، نگاهی بحال خویش کرده و مروری بر عمر رفته بنما و از خود بپرس:
بحقیقت آیا دراین چندین سال، بقدر چند ساعت زندگی‌ کرده‌ای؟ اگرنه، پس دراین چندین و چند سال چه کرده‌ای؟ آیا جز این بوده که بندگی دیو‌های درون کرده و در راه رضای آنان، خدای خود را قربانی نموده‌ای؟
یکباره درعالم خیال در محکمه‌ای بنشین که هم قاضی و هم متهم تو باشی‌. پرسش از تو باشد و جواب از تو. با خویش بگوی:
تو از زندگی‌ چه می‌دانی؟ چه معرفت و چه نورانیتی کسب کرده‌ای؟ در چنته چه اندوخته‌ای؟ بکدام منظور دراین وادی پا نهاده‌ای؟ امروز در کدام مقامی و ترا با دیگران چه تفاوت است؟ چه فرق است میان تو و مولانا که هر دو سالک یک طریقتید! اما جای تو در ناسوت و قعر سفلی ست و جای او در لاهوت و عرش اعلی؟!
دادستانی باش که بی‌وقفه میپرسد، دادستانی که بدنبال پاسخ پرسش‌ها نیست چرا که همه را میداند. او تنها مأمورست و معذور که میپرسد و پایانی بر این استنطاق نیست!
روزها و هفته‌ها دراین محکمه، در زیر بار پرسش‌های بی‌جواب، گرفته‌حال بنشین و با قبضی که بر تو مستولی میشود، بمان و تنها مونس و همدم را کتاب مثنوی و یاد مولوی بگیر. سپس خواهی دید که میل به تنهایی چنان است که دل از خلق تماماً و با اشتیاق خواهی برید و به انزوا خرسند خواهی بود. پس از چندی چنان دلتنگ خواهی شد که تحمل خویش نیز بر تو گران آمده تنها راه حل را راه صحرا در پیش گرفتن خواهی دید. طوفانی از پرسش‌های بی‌جواب روانت را به تلاطم واداشته و میلی و حالتی غریب در اندرونت چون آتشی سوزان- دلت را بریان خواهد کرد. از خویش بغایت خسته شده و برای اولین بار گریه امانت را خواهد برید. تا سر بر سنگی نهاده و بخوابی جانکاه درخواهی شد.


با بت زنده کسی چون گشت یار

مرده را چون درکشد اندر کنار.

اقتباس از مقاله درویشی چیست.

هیچ نظری موجود نیست: