۱۳.۴.۹۷

بشکوه لب بستگی یک ریگ


سر برداشتم‌
زنبوری درخیالم پر زد
یا جنبش ابری خوابم را شکافت ؟
در بیداری سهمناک
آهنگی دریا_نوسان شنیدم‌ 

بشکوه لب بستگی یک ریگ
و از کنار زمان برخاستم‌


هنگامه بزرگ
بر لبانم خاموشی نشانده بود


در خورشید چمنها 

خزنده ای دیده گشود
چشمانش بیکرانی برکه را نوشید
بازی، سایه پروازش را بزمین کشید
و کبوتری در بارش آفتاب

 برویا بود

پهنه چشمانم جولانگاه تو باد، چشم انداز بزرگ‌


دراین جوش شگفت انگیز، کو قطره وهم؟
بالها سایه پرواز را گم کرده اند
گلبرگ سنگینی زنبور را انتظار میکشد


بطراوت خاک دست میکشم‌
نمناکی 

چندشی برانگشتانم نمی نشیند
به آب روان نزدیک میشوم‌
نا پیدایی 

دو کرانه را زمزمه میکند
رمزها چون انار ترک خورده نیمه شکفته اند


جوانه شور مرا دریاب‌، نورسته زود آشنا


درود ای لحظه شفاف‌ 

در بیکران تو زنبوری پر میزند.

سهراب سپهری











هیچ نظری موجود نیست: