۲۷.۳.۹۷

پنجره را بپهنای جهان میگشایم‌


پنجره را بپهنای جهان میگشایم‌
جاده تهیست‌
درخت، گرانبار شبست‌
ساقه نمیلرزد
آب از رفتن خسته است

تو نیستی
نوسان نیست‌
تو نیستی‌ و تپیدن گردابیست‌
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست‌
و دره ها ناخواناست‌

میآیی‌، شب از چهره ها برمیخیزد
راز از هستی میپرد

میروی‌، چمن تاریک میشود
جوشش چشمه میشکند

چشمانت را میبندی
ابهام بعلف میپیچد
سیمای تو میوزد
و آب بیدار میشود

میگذری و آینه نفس میکشد

جاده تهیست‌
تو باز نخواهی گشت
و چشمم براه تو نیست‌
پگاه،
دروگران از جاده روبرو سرمیرسند
رسیدگی خوشه هایم را برویا دیده اند.

سهراب سپهری











هیچ نظری موجود نیست: