۳۱.۲.۹۷

گزیدن نوازش شد



میان این سنگ و آفتاب
پژمردگی افسانه شد
و درخت نقشی در ابدیت ریخت‌

انگشتانم برنده ترین خار را مینوازند
و لبانم به پرتو شوکران لبخند میزنند


این تو بودی که هر وزشی
هدیه ای ناشناس بدامنت میریخت
و اینک هر هدیه ابدیتی است‌


این تو بودی که طرح عطش را
برسنگ نهفته ترین چشمه کشیدی
واینک چشمه 

نزدیک نقش عطش
در خود میشکند

گفتی نهال از طوفان میهراسد
و اینک ببالید، نو رسته ترین نهالان‌
که تهاجم برباد رفت‌


گفتی سیاه ترین ماران میرقصند
و اینک برهنه شوید، زیباترین پیکرها
که گزیدن نوازش شد.

سهراب سپهری

بزم گدای عشق با نوای ملکوتی بانو هایده















هیچ نظری موجود نیست: