کسانی که با بازی پوکر آشنا هستند، میدانند که این بازی را میتوان به دو صورت انجام داد. بازیکنان یا با کارتهایی که دراختیارشان است پوکر را بازی میکنند یا با تکیه برشانس و اقبال. کسانی که با کارت پوکر بازی میکنند با اینکه درصورت برد پول کمتری بدست میاورند ولی احتمال باختشان خیلی کمتر از کسانی است که با شانس بازی میکنند.
مثلا در بازی پوکر وقتی بازیکن در وحله اول دو تا آس میگیرد، کسی که با شانس بازی میکند بخیال اینکه دست بالا را دارد، همه دار و ندار خود را روی میز گذاشته و بیخیال سه کارت بعدی "ال این" میکند. در اینحالت یا پول خود را چند برابر کرده- و یا همه- را میبازد. درحالیکه کسی که با کارت بازی میکند، میداند که احتمال اینکه رقیب با یک دو آمده و دو تا دوِ دیگر هم بگیرد و دو تا آس او در مقابل یک دو ببازد و احتمالات دیگر هم هست. در نتیجه با احتیاط جلو میرود.
در زندگی هم دقیقا همین ماجرا و داستان برقرار است. کسانی هستند که با آنچه که در دست و در اختیار دارند، روزگار میگذرانند.
این افراد:
-اهل جایی هستند و همانجا هم تا آخر عمر میمانند. (یکی از مهمترین فاکتورهای آرامش و امنیت در تمامی طول زندگی فرد رعایت همین امر ساده است.)
-روزگارشان بد نیست، تکه نانی دارند که آنان را از احتیاج بدیگری باز میدارد و بهمان هم راضی و قانع هستند. خرده هوشی دارند که باعث میشود، خوب و بد را از هم تمیز دهند و در نتیجه نه گول میخورند و نه گول میزنند و درست بهمین دلیل هم سرشان براحتی بروی بالش قرار گرفته و شبها مثل سنگ میخوابند. ( یکی دیگر از فاکتورهای خوشبختی همین خواب راحت است که اکثرا از فکر راحت سرچشمه میگیرد.)
- سر سوزن ذوقی دارند که باعث میشود تا زندگیشان کسل کننده و یکنواخت نباشد و درنتیجه شادی و هیجان هم وارد ماجرا گردد. (فاکتور بعدی برای خوشبختی.)
- پدر مادر و دوستانی دارند که از نظر آنان از برگ درخت سبز تر و از آب روان سادهترند و بهمین دلیل هم بشدت دوست داشتنی و مورد اعتمادند. ( یکی از مهمترین دلایلی که فرد احساس امنیت و آرامش و در نتیجه راحتی و شادی میکند، اطرافیانی هستند که دوستشان دارد و دوستش دارند.)
و ایمان، پرنسیپ، الگو و روش انسانی و خدایی كه در نزدیكیشان است، بروی دوشهایشان نشسته و با آنها همه جا همراه است.
خدایی که لای شب بوهای ایوانشان و یا پای كاج بلند همسایه است.
خدایی که روی قانون طبیعت خدایی میکند و نه بروی ذهن بیمار، ناقص و مسخره آدمی.
این افراد با اینکه احتمالا- و بطور حتم کمبودها و نواقص و آرزوهای بباد رفته و ناکامیهای اجباری و نرسیدنها و نارساییهایی در زندگی دارند، ولی روزگارشان بد نیست. نقششان را بازی میکند، رسالتشان را به انجام میرسانند و برطبق قرارداد از صحنه خارج میشوند.
اما کسانی هم هستند که با شانس باز میکنند. این افراد را هرچه بهشان بدهی، کمشان است و بدنبال بدست آوردن بیشتر هستند. هیچ چیزی آنان را راضی و خوشحال نمیسازد. همیشه یک چیزی کم دارند. آنچه که خود دارند را نمیبینند و همیشه چشمشان به داشتههای دیگران است. داشتههایشان بی اهمیت و ناچیز جلوه میکند، درحالیکه مرغ همسایه برایشان غاز است. بهمین دلیل مرتبا درحال سرکوفتن به اینجا و آنجا هستند. و وقتی یکجا شانس آورده و جفت آس میاورند همه چیزشان را بر روی میز میریزند، و بیخیال از اینکه با هستیشان قمار میکنند، میزنند زندگی چندین سالهشان را بهم میریزند.
این تیره روزی و ناکامی همیشگی و نرسیدنهای ابدی، آنچنان تلخی باخود بهمراه دارد که همه هستی آدمی را تحت شعأع خود قرار میدهد.
چاره چیست؟
دو نوع تفکر وجود دارد:
- آن تفکری که میگوید، زندگی آدمی از پیش تعین شده و سرنوشت را نمیشود از سر نوشت. و همینی است که هست. و ناچار و جبر و ناگزیر را درمان نیست. و آدمی تقاص عملکرد عمر پیشین و عملکرد عمر کنونی خود را پس میدهد.
-و آن باوری که میفرماید: از هرجا که جلو ضرر را بگیری منفعت است و آدمی به همت اراده و خواست خود، تواناست. و نامیدی مطلق مانند دیگر مطلق ها، وجود خارجی ندارد. و میشود چشمها را شست و جور دیگر دید. و اصولا عمر آدمی در واقع شانس دیگری است برای جبران اشتباهات گذشته.
من چی فکر میکنم؟
بنظر من نه اولی را میتوان چشم بسته رد کرد، و نه به دومی میتوان امید کامل داشت.
از نظر من آدمی هیچ یاد نگرفته و هیچ هم یاد نخواهد گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
پست کردن نظر