۱۷.۱۰.۹۶

جهان را صدف دان، ایران گهر



بهشت برین است ایران‌زمین
بسیطش سلیمان‌وشان را نگین

بهشت برین باد جانرا وطن
مبادا نگین درکف اهرمن

بود تا برافلاک، تابنده هور
ز بوم و برش چشم بد باد دور

کسی کو به بینش بود دیده‌ور
جهان را صدف داند، ایران گهر

زمین، سرخوش از ابر نیسان اوست
گهر، خاک ریگ بیابان اوست

دماغ خرد از هوایش‌ تر است
نم چشمه‌ساران او کوثر است

مسیحای خاکش بتن جان دهد
زهر خشت او نور ایمان دمد

نظر در تماشای آن بوم و بر
بود چشم یعقوب و روی پسر

خراشد دلی گر بویرانه‌اش
کند دلدهی خاک مردانه‌اش

کهن قلعه‌هایش چو حصن فلک
کبوتر مثالان برجش ملک

سوادش بود دیدة روزگار
یک از خانه‌زادان او نوبهار

گر از فخر بالد بکیهان، کم است
که استخر او تختگاه جم است

فریدون، یک از خوشه‌چینان اوست
سلیمان هم از خوش‌نشینان اوست

بود لرزه در کشور روم و روس
ز روزی که می‌کوفت کاووس، کوس

کهین کاخش ایوان کیخسروی است
کمین طاق او غرفه کسروی است

دهد بیستونش ز فرهاد یاد
همان کارپرداز عشق‌اوستاد

بود غنچة لاله‌ای در حساب
بدامان الوند او آفتاب

دهد جوی شیرین ز شیرین نشان
شکرخیز خاکش بود اصفهان.

برگرفته از روزنامه اطلاعات

هیچ نظری موجود نیست: