گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم
من نه آن رندم که غیراز عاشقی کاری کنم
هرزمان بی روی ماهی همدم آهی شوم
هرنفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم
حلقههای موج بینم نقش گیسویی کشم
خندههای صبح بینم یاد رخساری کنم
گر سر یاری بود بخت نگونسار مرا
عاشقیها با سرزلف نگونساری کنم
باز نشناسد مرا از سایه چشم رهگذار
تکیه چون از ناتوانیها بدیواری کنم
درد خود را میبرد از یاد گر من قصهای
از دل سرگشته با صید گرفتاری کنم
نیست با ما لاله و گل را سر الفت رهی
میروم تا آشیان در سایهٔ خاری کنم.
رهی معیری
بزم خصوصی بانو دلکش و محمودی خوانساری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر