۲۳.۹.۹۶

من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم



تا قیامت میدهد گرمی بدنیا آتشم
آفتاب روشنم نسبت مکن با آتشم
شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج
گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم
چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته
من نه از خاکم نه از آبم که تنها آتشم
شمع لرزان وجودم را شبی آرام نیست
روزها افسرده ام چون آب و شبها آتشم
اشک جانسوزم اثرها چون شرر باشد مرا
قطره آبم بچشم خلق اما آتشم
در رگ و در ریشه من این همه گرمی زچیست
شور عشقم یا شراب کهنه ام یا آتشم
از حریم خواجه شیراز میآیم رهی
پای تا سرمستی و شورم سراپا آتشم.

رهی معیری



یک شاخه گل برنامه شماره ۴۲۹ - محمودی خوانساری









هیچ نظری موجود نیست: