۲۱.۹.۹۶

آتشی بود که از باده مستانه دمید


دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید
نیمشب صبح جهانتاب زمیخانه دمید
روشنی بخش حریق مه و خورشید نبود
آتشی بود که از باده مستانه دمید
چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق
نور مهتاب زخاکستر پروانه دمید
عقل کوته نظر آهنگ نظربازی کرد
تا پریزاد من امشب زپریخانه دمید
جلوه ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که بویرانه دمید
آتش انگیز بود باده نوشین گویی
نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید.

رهی معیری



گلهای تازه برنامه شماره ١۴٨ - محمودی خوانساری - وامق و عذرا














هیچ نظری موجود نیست: