۲۰.۹.۹۶

کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم


تاگریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم
درغمت از لاغری چون شاخه نیلوفرم
تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال
چون شفق خونابهٔ دل می‌چکد از ساغرم
خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته
صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
تار و پود هستیم برباد رفت اما نرفت
عاشقیها از دلم دیوانگیها از سرم
شمع لرزان نیستم تا ماند ازمن اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم
سرکشی آموخت بخت از یار یا آموخت یار
شیوه بازیگری از طالع بازیگرم
خاطرم را الفتی بااهل عالم نیست نیست
کز جهانی دیگرند و از جهانی دیگرم
گرچه مارا کار دل محروم از دنیا کند
نگذرم از کار دل وزکار دنیا بگذرم
شعر من رنگ شب و آهنگ غم دارد رهی
زانکه دارد نسبتی با خاطر غمپرورم.

رهی معیری



گلهای تازه برنامه شماره ١۴١ - محمودی خوانساری - اسرار عشق












هیچ نظری موجود نیست: