گاهی آدمی دنیایی را در ذهن خویش میسازد که با دنیای واقعی زاویه دار و متفاوت است.
این کار در واقع واکنش طبیعی مغز به عوامل ناخوشایند بیرونی برای حفاظت از شخص است. مثلا بدلایل گوناگون از جمله ناکامیهای پیدرپی، درک نشدنها و سؤتفاهمهای مکرر، برداشتهای اشتباه شخص از آنچه که واقعا اتفاق افتاده است، و دلایلی از این دست، مغز دنیایی را میسازد که تحملش برای آدمی بسیار راحتر و خوشایند تر است. در این دنیا که همیشه حق با آدمی است، دیگران دشمن، بدخواه، ابله، مغرض در نظر گرفته شده و مورد نفرت واقع میشوند.
و پس از آن شخص تمامی روابط و مناسبت خصوصی و اجتماعی اش را بر اساس این دنیای ساختگی که در بیرون وجود خارجی ندارد، تنظیم و میزان میگرداند. در نتیجه آنچه که برای شخص رخ میدهد روابط ساختگی است که بدل کسی نمینشیند.( و شاید افراد روابط ساختگی را نفهمند ولی مطمئنا ارواح آنان آنرا حس کرده و بشکل انزجار بیدلیل نشان خواهند داد.) و شخص متعجب است که چرا موفق نیست، چرا کسی او را دوست ندارد.
در این حالت گاهی شخص از کلماتی برای رساندن احساس خود استفاده میکند که براساس همان دنیای ذهنی و ساختگی او شکل گرفته و معنای آن برای شخص با معنایی که آن کلمه برای جامعه دارد متفاوت است. مثلا دو کلمه "شکنجه و دردآور" گاهی شخص بجای استفاده از کلمه "دردآور" از کلمه "شکنجه" برای بیان ضربهای که خورده استفاده میکند که منظورش همان دردآور است، ولی جمع معنایی گستردهتر و عمیقتر از کلمه "شکنجه" در باور خویش دارد تا کلمه ملایمتر "دردآور" که هر خوردن زمینی و یا هر خوراک سنگینی هم موجب آن است.
در نتیجه واکنشی که جمع در مقابل کلمه شکنجه نشان میدهد، با واکنشی که در مقابل کلمه دردآور نشان خواهد داد، متفاوت و دیگرگون است. این سؤتفاهم موجبات سرخوردگی شخص را فراهم کرده و نمیتواند بفهمد که اشکال از کجاست، در نتیجه بیش از پیش در دنیای ساختگی خود فرو میرود تا جایی که دیگر هیچ امید نجاتی نیست و آدمی در دنیای ذهنی خود غرق میشود. اینحالت بطور معمولا پس از سنّ ۵۰ سالگی گریبان شخص را میگیرد. و شخص با تجربهای که از زندگی بدست آورده تا حد زیادی میتواند با آن بسازد. ولی اگر این اتفاق برای شخص در دوران جوانی رخ دهد، اثرات بسیار نامطلوبی را خواهد داشت، هم برای خود شخص و هم برای جامعه.
راه نجات چیست؟
ابتدا تلاش برای بیرون آمدن از این دنیا با ایجاد فضای مشغولگر موازی و متفاوت دیگری. مثلا ذکر و تسبیح انداختن راهیست که شخص از اندیشیدن به توهومات فارغ میگردد، چرا که شخص توسط ماهیچه زبان و تکرار کلمات و یا جملات متفاوت در شکل گیری اندیشه، بویژه اندیشههای مخرب، ایجاد اخلال میکند. در ذکر و تسبیح انداختن حتما و حتما میبایستی از کلماتی استفاده شود که شخص آنها را بزبان مادری خود میفهمد، چرا که در غیر این صورت ذکر و تسبیح بی فایده است. فاکتور بعدی در تسبیح انداختن، استفاده از کلمات و یا جملات مثبت است. مثلا جمله کوتاه "زندگی زیباست"، و یا "پروردگارا سپاس"، و یا "امروز خوبه، فردا بهتر" و یا شخص میتواند نام کسی را که دوست دارد و یا مطلبی که برایش مهم است را مرتباً تکرار کند. دانشجویان و یا دانش آموزان میتوانند جملات حفظی درسی را در تسبیح اندختن بکار ببرند.
پس از اینکه مدتی خود را از دنیای ساختگی بیرون نگاه داشتید، کارهایی را انجام دهید که به باور پیشین ناشدنی و یا احمقانه و یا شرمآور و یا ترسناک و یا نامناسب است. مثلا رقصیدن در میان جمع، یا استفاده از جملات سخیف در جایی که آبرو دارید! کوهنوردی اگر از بلندی میترسید، خوردن مشروب اگر دینتان آنرا حرام میداند. و کارهایی از این دست.
سپس بخود بقبولانید که مدت زمان کوتاهی برای زندگی دارید و این زمان کوتاه را نباید با عصبانی بودن، غمگین بودن، ناامید بودن، ترسیدن و زیبا رویانی از این دست، هدر داده و از کف بدهید.
و مهمتر از همه اینها اعتماد بخود است. باید به این باور و اعتقاد قلبی رسید که آدمی میتواند هر کار مثبتی را که اراده کند، انجام دهد. اعتماد، احترام و پذیرش اشتباهات و نقاط ضعف خود و دیگران، اولین گام در جهت رسیدن به آرامش و در نتیجه موفقیت در زندگی است ولاغیر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر