۲۹.۸.۹۶

رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را



جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را
زنگیان سجده برند آنزلف جان آویز را
گر لب شیرین آن بت برلب شیرین بدی
جان مانی سجده کردی صورت پرویز را
با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب
جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را
جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا
وین سر طناز پر وسواس تندر ازیز را
شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را
ضربت هجر تو ماند خنجر آبیز را
گر شب وصلت نماید مر شب معراج را
نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را
اهل دعوی را مسلم باد جنات نعیم
رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را
آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا
در دهیدش آب انگور نشاط‌انگیز را.

سنایی


















هیچ نظری موجود نیست: