۱۲.۵.۹۶

روح ترانه ای



ای سرو سرافراز
اینک جمال را بکمال
اینک در اوج دلبری
نیکوتر ازهمیشه
از بیست سال پیش
در بیست سالگی
آندختر یگانه شهدخت دختران
تااین زن یگانه
زیبای بانوان
برما چه رفت ازپس آنسال و سالها
تو آن مسافر سفر شور و حالها
من این نشسته در دل رنج و ملالها
باران چه نقشها را
بر شیشه های پنجره ها شست
امابر لوح سینه ام
این سینه چو آینه
بیهیچ کینه
بنشسته عشق تو
ناشسته کس زدل
تااین زمان که خم شده چون تک پیکرم
و برف روزگار که بنشسته بر سرم
که منم در عنفوان جوانی
آغاز روزگار زمینگیری
اما هنوز هم
در چشم من یگانه ای و جاودانه ای
آری هنوز هم
معیار تازه ای ز وجاهت
در خور شعرهای خوش عاشقانه ای
چون شعر ناب حافظ
روح ترانه ای.
حمید مصدق














هیچ نظری موجود نیست: