۵.۵.۹۶

دیوید تئودور بلفیلد, داود صلاح‌الدین David Theodore Belfield


دیوید تئودور بلفیلد (با نام مستعار داود صلاح‌الدین یا حسن عبدالرحمان) قاتل سریالی، جنایتکار و تروریست امریکایی است که بدستور دولت‌ها اشخاص را در سراسر دنیا ترور می‌کند. وی زاده روونووک رپید، کارولینای شمالی آمریکا فرزند سوم یک خانواده هفت نفره مسیحی از پدری سیاه‌پوست و مادری سفیدپوست اهل کارولینای شمالی بود. وی که در سن ۱۹ سالگی مسلمان شده و نام داوود صلاح الدین را برای خود برمیگزیند.این نام برگرفته از نام صلاح الدین ایوبی جنگجوی ایرانی‌ در زمان جنگ جهانی‌ اول است. او ابتدا به سازمانی بنام ارتش داوطلب سیاهپوستان برای رهایی می پیوندد. این سازمان سیاهپوستان شهرنشین را تشویق می کرد تا به آفریقا بروند و کشاورزی کنند اما پس از چند ماه، وقتی که پی برد این گروه قلابی است و رهبرش برای پلیس خبرچینی میکند از آن بیرون آمد.

وی در ظاهر مزدور وزارت اطلاعات آخوندی وعامل ترور علی‌اکبر طباطبایی بدستور آخوند جنایتکار و آدمکش در سال ۱۹۸۰ است. ولی‌ در واقع داود صلاحدین مامور مخفی‌ وزارت اطلاعات آمریکا سیا میباشد.


علی‌اکبر طباطبایی
صلاح الدین پس از آن با سعید رمضان وکیل تبعیدی اهل مصر و داماد بنیانگذار اخوان المسلمین آشنا میشود و ویراستار یک روزنامه کوچک اسلامی در واشتنگتن میگردد. و بیشتر وقت خود را در مسجد میگذراند. رفته رفته سعید رمضان تبدیل به رهبر مذهبی صلاح الدین میشود و زمینه ساز آشنایی و ملاقات او با اجانب اشغالگر ایران تحت نام انقلابیون اسلامی ایران میگردد و به یک مرکز دانشجویان ایرانی که توسط بهرام ناهیدیان اداره می شد رفت و آمد پیدا میکند. ناهیدیان از عوامل اصلی خمینی در آمریکا بود.

بهرام ناهیدیان

این مرکز که محلی برای نشست‌ها و برنامه ریزی تظاهرات طرفداران خمینی بود، دیر زمانی است که تعطیل شده و اکنون خانه‌ای شخصی است. در حال حاضر بهرام ناهیدیان امام مسجد شیعیان شهر مناسس ایالت ویرجینیا در نزدیکی واشنگتن است و به تجارت فرش هم ادامه میدهد. ناهیدیان در تشکل‌های اسلامی منطقه واشنگتن همچنان حضور فعال دارد و از اعضای موثر برگزار کننده بزرگداشت روز قدس در پایتخت آمریکاست.


همچنین در اوایل دهه هفتاد میلادی صلاح الدین به ملاقات زندانیان سیاهپوست در واشنگتن و اطرافش میرفته و هدف از این کار را رساندن پیام اسلام به گوش زندانیان سیاهپوست میخوانده است، در حالی‌ که جاسوسی بیش نبوده. در این رابطه یک مقام پلیس به ایرا سیلورمن تهیه کننده سابق شبکه ان بی‌سی میگوید: “زندانیان علاقهمند یک دوره مختصر درباره اسلام می دیدند ولی ملاقاتها برای یافتن عضو جهت فعالیتهای سیاسی و اعمال خشونت صورت می گرفت.”

ایرا سیلورمن و داود صلاح الدین

ایرا سیلورمن بعدها زمینه ساز آشنایی باب لوینسون و داوود صلاح الدین میشود.
او پیش از دریافت دستور ترور علی‌اکبر طباطبایی بدولت ایران پیشنهاد ترور هنری کیسینجر و کرمیت روزولت را داده‌بود.

در تابستان ۱۹۷۵ رمضان و صلاح الدین در خانه ای واقع در یک کیلومتری دانشگاه “هوارد” در واشنگتن زندگی کرده اند. آنها غالبا تمام شب صحبت می کردند. صلاح‌الدین میگوید: “فکر نمی‌کنم هیچ کسی حتی پدر و مادرم بهتر از او مرا بشناسد.” یکی از موضوعاتی که دربارۀ آن صحبت می کردند، شخصیت صلاح‌الدین و بویژه قابلیتش برای اعمال خشونت آمیز بود. به گفته صلاح الدین، رمضان به او اطمینان داده بود که اگر از او چنان عملی سرزند، از نظر احساسی دچار ترس نخواهد شد. آنرا “انجام داده و به سادگی فراموش خواهد کرد.”

صلاح الدین... می گوید در دوران دانشجویی با اسلام آشنا، از مسیحیت خارج، و در سال ۱۹۹۶، شش ماه پس از ورود به واشنگتن، مسلمان می شود و نام داوود صلاح الدین را برای خود انتخاب می کند... و در مسجد واشنگتن پیشنماز و رئیس روابط عمومی آن می شود. در این دوران است که او با خمینی (که هنوز در بغداد و در تبعید بود) آشنا می شود. باز در همین مسجد است که او با یک ایرانی به نام "علی آگاه"، اقتصاددانی که برای بانک جهانی کار می کرد، طرح دوستی می ریزد. او، در همین دوران، با ابراهیم یزدی، و نیز یک تاجر فرش در واشنگتن، ابراهیم ناهیدیان، آشنا می شود. چهار نفری که هر کدام بعدا در انقلاب (اسلامی) ایران نقشی بازی کردند... صلاح الدین می گوید: "... من مسلمان شدم و هرگز نه سُنی بودم و نه شیعه، من خود را مسلمان می دانستم...". او بعدها به مذهب حنفی، اهل سنت، نزدیک می شود.
صلاح الدین... در سال ۱۹۷۹ به دوستان ایرانی قدیمی اش، ازجمله به بهرام ناهیدیان، تاجر فرش در واشنگتن رجوع می کند. ناهیدیان به او کار می دهد و یک دفتر در اختیارش می گذارد و این تقریباً همزمان است با سقوط شاه در ایران... هنگامیکه شاه، در نوامبر ۱۹۷۹ برای درمان بیماری سرطان در یکی از بیمارستان های نیویورک بستری بود، ناهیدیان از صلاح الدین دعوت می کند به همراه او به نیویورک بروند. آنها در میان راه، در جرسی سیتی (Jersy City)، توقف و با چند تن از آشنایان ناهیدیان ملاقات می کنند. ناهیدیان به صلاح الدین می گوید که آنها قصد دارند در نیویورک، تظاهرات بزرگی علیه شاه برپا کنند. در روز بعد، چهارم نوامبر، صلاح الدین به همراه پنج ایرانی دیگر، خود را در اعتراض به شاه و سیاست های آمریکا به مجسمه آزادی زنجیر می کنند. در همین روز، چهارم نوامبر ۷۹، سفارت آمریکا در تهران به اشغال بنیادگرایان اسلامی درمی آید و بیش از پنجاه آمریکایی به گروگان گرفته می شوند که منجر به بحرانی طولانی میان ایران و ایالات متحده آمریکا می شود که ۴۴۴ روز ادامه می یابد...

تصویر نشریه لجر ضمیمه روزنامه نیویورک تایمز درباره
اعتصاب صلاح الدین، ناهیدیان و دیگر همراهانشان درکنار مجسمه آزادی

یک ماه پس از این ماجرا، علی آگاه، دوست دیرینه صلاح الدین، به او پیشنهاد شغل دیگری می کند. آگاه اکنون در سفارت ایران در واشنگتن کار می کند و نیازمند یک محافظ است.
صلاح الدین نظر رمضان را در رابطه با کار برای ایرانیان جویا میشود.
صلاح الدین در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۰۲ به ایرا سیلورمن میگوید: رمضان به من گفت هر کاری (هر جنایتی) به نفع خمینی می تواند انجام دهد. “لحنش محکم بود و گفته‌اش برایم حکم فرمان داشت.”
صلاح الدین می پذیرد و برای حداقل هزار دلار در ماه به استخدام آگاه (سفارت ایران در واشنگتن) درمی آید. صلاح الدین مأمور تمام امور حفاظتی می شود، ابتداء در سفارت ایران و سپس، پس از آنکه ایران و آمریکا در آوریل ۱۹۸۰ روابط دیپلماتیک خود را قطع کردند، در سفارت الجزایر، که منافع ج.ا.ا. را نمایندگی می کرد... در اواسط ژوئن ۱۹۸۰، یک "دانشجو" که در بخش "دفتر حفاظت از منافع ایران"، درسفارت الجزایر، کار می کرد و صلاح الدین از بیان نام و مشخصات او پرهیز می کند، به او پیشنهاد دیگری می کند. این "دانشجو" از صلاح الدین می پرسد که آیا او حاضر است دفتر ایران تایمز را به آتش بکشد. ایران تایمز نشریه انگلیسی زبان در واشنگتن و مخالف حکومت اسلامی بود... بدین ترتیب صلاح الدین، و یک آمریکایی دیگر، که او حاضر به بیان نامش نیست، مخفیانه وارد دفتر ایران تایمز در بلوار ویسکانسن (Wisconsin)، شماره ۲۷۲۷، شمال غربی، می شوند و پس از ریختن ده گالن بنزین در اطاق ها و راهرو، خانه را به آتش می کشند. صلاح الدین و همدست آمریکایی اش بدون آنکه رد پایی برجای گذارند، فرار می کنند. خسارت وارده به ساختمان و دفتر ایران تایمز ۵۰۰۰۰ دلار برآورد می شود.

در این زمان ایران دستخوش آشوب است و بسیاری از رهبران مذهبی شیعه توسط پلستینی‌های اخوانی محافظ خمینی ترور می شوند و صلاح الدین معتقد است که بنابر “وظیفه” اسلامی‌اش باید تلاش بیشتری برای انقلاب اسلامی ایران انجام دهد و این امر را با دوستان جمهوری اسلامیش در میان می گذارد. .
شخصی که رابطه او با "دفتر ویژه حفاظت از منافع ایران" در سفارت الجزایر بود، لیستی با پنج نام در اختیار صلاح الدین می گذارد، پنج نفری که همه از مخالفان سرشناس خمینی بودند و همگی در نیویورک یا واشنگتن زندگی می کردند. رابط، پیش از آنکه لیست را به صلاح الدین بدهد، از او می پرسد که "آیا او (صلاح الدین) حاضر است برای انقلاب آخوند‌های جمهوری اسلامی دست به قتل بزند؟"، و صلاح الدین پاسخ می دهد: "هیچ مشکل یا نگرانی در این زمینه ندارم"... صلاح الدین می گوید: اگر شما موافق باشید، من اولین نفر لیست، علی اکبر طباطبائی را ترور خواهم کرد، و توافق شد.
توافق آنها چنین بود: "... اگر من (صلاح الدین) بعداً به خاطر شرایطم مجبور به فرار شدم، باید با مخارج دولت ایران، برای تحصیل در رشته پزشکی سنتی چینی، به مدت ده سال به چین فرستاده شوم و در تمام این مدت مخارج من با دولت ایران خواهد بود... با رابط توافق کردیم"... به صلاح الدین گفته شده بود که فرمان قتل طباطبائی شخصاً از سوی خمینی صادر شده است. صلاح الدین با خودش فکر می کرد: "... این یک ترور برای انقلاب اسلامی و علیه کسی است که می خواهد ترا از بین ببرد و حالا تو او را از میان می بری...". این امر برای او انجام یک فریضه دینی بود، فریضه ای که (از نگاه او) در چند جای قرآن تکرار می شود، از جمله در سوره توبه، آیه ۱۲۳: "شما که ایمان دارید با آنکسان از کافران که مجاور شمایند، کارزارکنید، باید در شما خشونتی ببینند و بدانید که خدا یار پرهیزکاران است"... رابط صلاح الدین، در اوایل ژوئیه ۱۹۸۰، چهار یا پنج هزار دلار برای تأمین مخارج، نقد به او پرداخت می کند، باضافه یک بلیط هواپیما برای خروج از کشور.

صلاح الدین هم به آخوند‌های جمهوری اسلامی پیشنهاد ترور هنری کیسینجر و کرمیت روزولت را می دهد اما این پیشنهاد از سوی آخوند‌های جمهوری اسلامی رد می شود و بر سر ترور علی اکبر طباطبایی توافق میشود.

صلاح‌الدین سحرگاه روز بعد به نماز می ایستد. سپس در خیابان ویسکانسین قدم زنان به سوی نقطه معینی میرود تا به همدستش که در خودروی کرایه‌ای منتظرش بود برسد. آن دو به سمت شمال غربی تا مرز مریلند میروند. صلاح‌الدین در راه تغییر لباس میدهد و یونیفرم پستچی‌ها را میپوشد و دستکش کتانی به دست کرده و اسلحه را داخل یک پاکت پستی بزرگ جای میدهد. در خیابان آیداهو همدست دیگر که پستچی است با ماشین پست، منتظر است. صلاح‌الدین به تنهایی با ماشین پست تا “بتزدا”ی مریلند میراند و مقابل یک تلفن عمومی توقف میکند تا به خانه علی اکبر طباطبایی زنگ بزند. طباطبایی وابسته مطبوعاتی پیشین سفارت ایران در واشنگتن به مخالف صریح‌الهجه خمینی تبدیل شده بود. وقتی طباطبایی پاسخ میدهد، صلاح الدین گوشی را میگذارد و مطمین میشود که وی در خانه است. دقایقی بعد، حدود یازده و چهل دقیقه او ماشین پست را مقابل خانه طباطبایی در یک بن بست خلوت پارک میکند و با دو بسته به ظاهر پستی به طرف درب خانه میرود. بسته‌ای را که با روزنامه پر کرده بود طوری در دست گرفت که بسته دوم دیده نشود. در این بسته، صلاح‌الدین اسلحه را با دست راست گرفته بود و انگشتش روی ماشه قرار داشت. این خانه برای نشست‌های “بنیاد آزادی ایران” که یک گروه “ضد انقلابی” بود، مورد استفاده قرار می گرفت. وقتی یکی از همکاران طباطبایی درب را باز میکند، صلاح الدین به بهانه اینکه باید امضا بگیرد، خود طباطبایی را میخواهد و زمانی که او می آید، صلاح الدین سه گلوله به طرف شکم او شلیک کرده و فرار میکند. چهل و پنج دقیقه بعد، در ساعت ۱۲ و ۳۴ دقیقه، طباطبایی در بیمارستان جان می سپارد.
بلفیلد در مصاحبه‌ای در استانبول در رابطه با قتل علی اکبر طباطبایی گفت:

می‌دانستم که او را مضروب کردم. او هیچ چیز احساس نکرد. تمام حکومت‌ها خائنین را می‌کشند، تمام حکومت‌ها در صورتی که بتوانند تمام کسانی که در تلاش جدی برای براندازی آنها باشند را می‌کشند. در مورد آن اتفاق هم، نه، من هرگز بخاطرش بیخوابی نکشیدم!

روزی که طباطبائی به قتل رسید، دوست پستچی صلاح الدین، تایرون فریزیر (Tyrone Frazier) به پلیس اطلاع می دهد که ماشین جیپ او را دزدیده اند. اما، در مدت چند ساعت، او ازمیان عکسهایی که پلیس به او نشان می دهد، صلاح الدین را به عنوان "دزد" ماشینش شناسایی می کند. پلیس مطمئن بود که فریزیر می داند چه کسی طباطبائی را به قتل رسانده است. صلاح الدین شماره تلفن "دفتر حفاظت ازمنافع ایران" درسفارت الجزایر را به فریزیر داده بود تا اگر نتوانست ماشین را دوباره به او برگرداند، فریزیر با آن شماره تماس بگیرد... هنگامیکه صلاح الدین (پس از ترور طباطبائی) درصندلی کنار راننده، در کنار فلچر (Al Hunter Fletcher)، دوست بسیار قدیمی اش نشسته بود و آنها به سوی کانادا فرار می کردند، صلاح الدین با خود فکر می کند فلچر تنها کسی است که از ماجرای ترور اطلاع دارد (خود صلاح الدین برایش تعریف کرده بود) و احتمالاً او صلاح الدین را لو خواهد داد، و کوتاه به این فکر می افتد فلچر را نیز به قتل برساند، اما منصرف می شود. در هر صورت فرقی نمی کرد، زیرا صلاح الدین ۴۸ ساعت پس از ترور طباطبائی به سفارت ج.ا.ا. در ژنو می رود. دیپلمات های سفارت ابتداء نسبت به اظهارات او شک می کنند و او مجبور می شود برای اثبات هویت خود، گزارش روزنامه هرالد تریبیون بین المللی درباره ترور و مشخصات قاتل را به آنها نشان دهد. اما آنها از صدور ویزای ورود به ایران برای او امتناع می کنند. صلاح الدین از ژنو تلفنی با سعید رمضان (از رهبران مسلمان واشنگتن) تماس می گیرد، و رمضان به پسر خمینی، سید احمد خمینی، تلفن می زند، و دو روز بعد ویزای او برای ورود به ایران صادر می شود...

صبح روز بعد از قتل، مقامات بخش “مونتگومری” ایالت مریلند حکم جلب “دیوید تیودور بلفیلد” را به اتهام قتل در دست داشتند. چگونگی این توطﺋه که افراد متعددی در آن دست داشتند خیلی زود برملا شد. گزارش قتل، این واقعه را به عنوان ترور سیاسی توصیف کرده و یادآور شده است که مقتول بنیانگذار سازمانی در خدمت براندازی رژیم ایران بوده است. روزنامه واشتنگتن پست در سرمقاله روز ۹ مرداد ۱۳۵۹، نوشت قتل در “بتزدا” بخشی از طرح گسترده تری است که بر مبنای آن دولتهای متزلزل خلیج فارس برای خلاصی گریبان خویش از دست مخالفان به سیاست ترور روی آورده‌اند. یازده روز پیش از آنکه علی اکبر طباطبایی به قتل برسد، مردان مسلح در پاریس زیر پوشش خبرنگار کوشیده بودند تا شاپور بختیار آخرین نخست وزیر ایران در زمان شاه را به قتل برسانند. (تلاشی که سرانجام، در سال ۱۳۷۰ به نتیجه رسید.) همچنین در آذر ماه ۱۳۵۸ یکی از برادر زاده های شاه در پاریس ترور شده بود.

صلاح الدین در همان مصاحبه به ایرا سیلورمن میگوید: “از چیزی که پشیمانم، نقشه به دردنخوری بود که دوستانم را پشت میله ها قرار داد.” پلیس و اف بی آی دریافتند که علاوه بر راننده خودروی کرایه‌ای و پستچی، صلاح‌الدین دست کم سه نفر دیگر را نیز به خدمت گرفته است. یک نفر که خودروی فرار را کرایه کرده بود، فرد دیگری که بعدا اثر انگشت‌ها را از آن پاک کرده بود. در کل ده نفر از همکاران صلاح‌الدین بازداشت و محاکمه شدند. بیشتر آنها سیاهپوستان مسلمانی بودند که همانند صلاح‌الدین ایرانیان انقلابی را در مسجد و یا سایر اجتماعات مسلمانان در واشنگتن ملاقات کرده بودند. از این افراد پنج نفر به جرم همکاری با صلاح‌الدین در قتل و بقیه به جرمهای دیگری نظیر دزدی بانک و تملک غیرقانونی اسلحه، دادگاهی شدند.

صلاح الدین پس از ترور طباطبایی بلافاصه به کانادا و از آنجا به سفارت خانه ایران در ژنو سوییس می رود. دیپلمات های سفارت ابتدا نسبت به اظهاراتص او شک می کنند و او مجبور می شود برای اثبات هویت خود گزارش روزنامه هرالد تریبیون بین المللی درباره ترور و مشخصات قاتل را به آنها نشان دهد. اما آنها از صدور ویزای ورود به ایران برای او امتناع می کنند. صلاح الدین از ژنو تلفنی با سعید رمضان تماس می گیرد و رمضان به پسر خمینی، سید احمد، تلفن می زند، و چند روز بعد ویزای او برای ورود به ایران صادر می شود.
نه روز پس از ترور طباطبائی، صلاح الدین وارد فرودگاه مهرآباد تهران می شود. تنها یک کیف کوچک به همراه دارد. یک گروه از افراد سپاه پاسداران به او خوش آمد می گویند و او را از راه سالن ویژه دیپلماتها بیرون می برند و سوار بر یک اتومبیل کادیلاک می کنند و یک راست به دیدار وزیر امور خارجه وقت، صادق قطب زاده ، می برند... ساعت دیدار آنها ۳ صبح بود و آن دو بدون انکه سخنی درباره ترور طباطبائی بگویند، مدتی با هم گفتگو می کنند. صلاح الدین می گوید: "من حتا نپرسیدم که ایرانی ها چه زمانی مرا برای تحصیل پزشکی به چین خواهند فرستاد. فکر می کردم چنین پرسشی در آنجا بی ادبی تلقی شود".

پس از این دیدار، افراد سپاه او را به یک خانه امن (که قبلاً در اختیار ساواک بود) می برند، یک اسلحه در اختیارش می گذارند و نُه ماه تحت حفاظت دائمی خود قرار می دهند. از همان ابتدای اقامتش در ایران همه، و از جمله رابط او در "دفتر حفاظت از منافع ایران" در واشنگتن، از "کار بسیار خوب او" سخن می گویند. اما هیچ کس، نه رابط و نه سایر مقامات ایرانی از فرستادن او به چین حرفی نمی زنند. صلاح الدین در هر فرصت به آنها گوشزد می کند به او چه قولی داده شده است، اما چنین به نظر می آید که آنها همگی دچار "فراموشی دسته جمعی" شده اند. هیچ کس در باره این "وعده" سخنی بر زبان نمی آورد... پس از حمله عراق به ایران، در سپتامبر ۱۹۸۰، او داوطلب می شود به جبهه برود و در جنگ علیه عراق شرکت جوید، اما به او اجازه داده نمی شود. او اواخر سال ۱۹۸۰ به دیدار آیت الله خمینی، درخانه اش در قم، می رود. صلاح الدین تنها بخش اندکی از گفتگوهایش در این ملاقات ۳۵دقیقه ای با خمینی را به خاطر می آورد. بویژه آنجائی که آیت الله خمینی "موضوع آن جنتلمن در بتسدا" (Bethesda، محل سکونت طباطبائی) را مورد تأیید قرار می دهد و در برابر پرسش او مبنی بر ملاقات با رهبر مذهبی اش در واشنگتن، سعید رمضان، موافقت می کند...

صلاح الدین پس از ورود به ایران ابتدا به دیدار قطب زاده و سپس به دیدار خمینی میرود
و اما این ملاقات هرگز صورت نمیگیرد.
در ایران به صلاح الدین پیشنهاد می شود به عنوان معلم زبان برای برخی سپاهیان به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بپیوندد و پس از آن در سال ۱۹۸۱به عنوان عضو هیئت تحریریه خبرگزاری دولتی ایران مشغول به کار میشود. یکسال بعد او مدیر هیئت تحریریه روزنامه انگلیسی زبان “کیهان بین المللی” می شود و در این روزنامه، نویسندگی و گزارشگری جنگ هم میکرده است. صلاح الدین به ایرا سیلورمن میگوید که در فوریه ۱۹۹۱ برای گزارش جنگ خلیج پارس به عراق رفته و توانسته است که مصاحبه ای هم با “ابو عباس”، تروریست فلسطینی داشته باشد که در سال ۱۹۸۵رهبری ربایندگان کشتی ایتالیایی “آشیل لارو” را به عهده داشته است.

در سال ۲۰۰۷ داود صلاح الدین به شبکه پرس تی وی میپیوندد و دو سال بعدی را به عنوان مجری و سردبیر در این شبکه سپری میکند. نویسنده این وبلاگ در سال ۲۰۱۰ یکی از مترجمان و خبرنگاران امریکایی-ایرانی پرس تی وی را در واشنگتن دی سی ملاقات کرد. این شخص پیش از پیوستن به پرس تی وی کارمند سازمان هوایی و فضایی امریکا ناسا بوده است و از دوستان دختر داود صلاح الدین است، وی به سبب همین دوستی توسط صلاح الدین در پرس تی وی استخدام شده است.

داود صلاح الدین در تهران

به گفته برخی دیگر شاهدان صلاح الدین در ایران با وجود روابط و کار جدید منزوی و ناآرام است و همزمان توهماتش درباره انقلاب اسلامی از میان رفته و معتقد است که آخوند ها ارزشهای اسلام را قربانی علائق و منافع حکومت خود کرده اند. در اوایل سال ۱۹۸۲ حکومت اسلامی از حافظ اسد و بمباران اخوان المسلمین سوریه در شهر ‘حما’ پشتیبانی و دفاع می کند و این اولین شوک به باورهای صلاح الدین است. در حما اعضای اخوان المسلمین سوریه به قتل رسیدند و رهبر مذهبی او در واشنگتن (سعید رمضان) یکی از پایه گزاران اخوان المسلمین در سوریه بود. بعلاوه، فساد گسترده و منافع شخصی اکثر رهبران انقلاب اسلامی در ایران، همچون غده سرطانی همه جا و همه چیز را در بر گرفته بود و منافع ملی یک حکومت قربانی منافع افراد و گروهها می شد... آخرین ضربه به توهمات صلاح الدین هنگامی وارد می شود که او از افتضاح ایران- کنترا مطلع گشت. او از اینکه ایران از اسرائیل و آمریکا، همچنانکه خمینی می گفت، از دو "شیطان بزرگ و کوچک"، مخفیانه اسلحه می خرید، واقعاً شوکه شده بود. به نظر او، انقلاب اسلامی به ارزشهایش خیانت کرده بود. صلاح الدین همچنان نظاره گر راه رفته خویش بود...

سازمان اطلاعات و امنیت ج.ا.ا. در سال ۱۹۸۵به او پیشنهاد می کند در یک عملیات ترور در خارج از کشور شرکت جوید و او فوراً پیشنهاد را رد می کند... اولین پیشنهادی که او آنرا سریع رد کرد، زمانی بود که آخوند‌های جمهوری اسلامی از او خواستند در پوشش خبرنگار به بغداد برود و در یک کنفرانس مطبوعاتی صدام حسین را به قتل برساند. صلاح الدین می گوید: "... شانس من برای این عملیات تقریباً صفر بود". و دومین پیشنهاد به او، کشتن یکی از قاچاقچیان اصلی مواد مخدر در غرب افغانستان بود. این پیشنهاد به نظرش عاقلانه می آمد، زیرا او در اواخر سال های شصت شاهد بود که چگونه بسیاری از دوستانش قربانی مواد مخدر شده بودند و می دانست که این مواد برای جامعه آفریقایی- آمریکایی چه بلائی است. او مخالفتی با ترور یک "عامل اصلی" قاچاق مواد مخدر نداشت. صلاح الدین برای این کار به لیبی می رود تا در آنجا به همراه یک آفریقایی- آمریکائی دیگر طرح ترور را بررسی کنند. اما طرح به اجراء در نمی آید، زیرا آخوند‌های جمهوری اسلامی به درخواست آنها برای داشتن یک هلی کوپتر پاسخ رد می دهند... صلاح الدین... اواخر سال ۱۹۸۶ به افغانستان می رود تا در کنار مجاهدآن افغانستان علیه شوروی بجنگد... او این موضوع را با رهبر مذهبی اش، سعید رمضان، که اکنون در ژنو اقامت داشت، در میان می گذارد و او از آن استقبال می کند... ازآنجائیکه شوروی برای سر هر "غربی" ۳۵ هزار دلار جایزه تعیین کرده بود، او خود را مسلمانی از آفریقای جنوبی معرفی می کند... صلاح الدین، در ژوئن ۱۹۹۸، پس از عقب نشینی و خروج اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان، دوباره به ایران باز میگردد.

صلاح الدین در مه ۱۹۹۳بفکر می افتد که با یکی از دوستان قدیمی اش، کارل شفلر (Carl Shaffler)، ساکن لنداور هیلز (Landover Hills)، ایالت مریلند (Maryland)، واشنگتن، تلفنی تماس بگیرد. شافلر افسر پلیس بود که در سالهای دور، به هنگام تظاهرات در برابر مرکز اسلامی در واشنگتن، صلاح الدین را زیر نظر و کنترل داشت. شافلر که هنوز دارای ارتباطاتی با جامعه مسلمانان آفریقایی- آمریکایی واشنگتن بود، پس از بمب گذاری های ناموفق سال ۱۹۹۳ در مرکز تجارت جهانی، از سوی اف. بی. آی مأمور می شود در این زمینه پژوهش و تحقیقات کند. شفلر به فکر صلاح الدین می افتد و کارت و شماره تلفن خود را به برخی از دوستان صلاح الدین می دهد و آنها آنرا دراختیار او می گذارند و صلاح الدین به شافلر تلفن می زند... او در پنجم مارس ۱۹۹۴ نامه بلندی به دادستانی کل آمریکا، ژانت رنو (Janet Reno) می نویسد و در آن شرایط خود را برای بازگشت به آمریکا و محاکمه به جرم قتل طباطبائی توضیح می دهد. صلاح الدین می گوید اگر آمریکا (دادستانی) حاضر باشد پرونده او را ببندد و از محاکمه او چشم پوشی کند، حاضر خواهد شد درباره کارها و خاطراتش در ایران، یا سایر جاها در دنیای اسلام، در چهارده سال گذشته، وسیعاً و مفصلاً سخن بگوید... از نگاه اف. بی. آی و نیز وزارت دادگستری پیشنهادات و پیش شرط های صلاح الدین کاملاً پوچ و بی معنا بودند.

شفلر به کار خود ادامه می دهد. یک سال بعد، او با دادستانی مریلند که مسئول تحقیق درباره پرونده ترور طباطبائی بود، وارد مذاکره شد. بنابر توافق، قرار براین می شود اگر صلاح الدین هرآنچه را درباره فعالیتهای ج.ا.ا. می دانست در اختیار مقامات پلیس فدرال بگذارد، درآن صورت به هشت سال زندان محکوم شود، اما پس از گذشت پنج سال به دلیل رفتار خوب آزاد شود. شفلر درسال ۹۵، به یکی از خبرنگارانی که سالها می شناخت و مصاحبه های مستند و تحقیقی انجام می داد، تلفن می کند و می پرسد که آیا او حاضر است برای مصاحبه با صلاح الدین همراه شفلر به خارج برود. خبرنگار، جو ترنتو (Joe Trento) که برای خبرگزاری NSNA در واشنگتن گزارش تهیه می کرد، در اساس موافق بود ولی ابراز تردید می کند و نگران است و فکر می کند که شفلر و اف. بی. آی یک دام درست کرده اند تا صلاح الدین را از ایران بیرون آورند و دستگیرش کنند. با این وجود، ترنتو پیشنهاد را می پذیرد... اولین قرار ملاقات در اوایل سال ۱۹۹۵ در مسکو است که با شکست روبرو می شود. زیرا، هنگامی که صلاح الدین وارد فرودگاه فرانکفورت می شود تا از آنجا به سوی مسکو پرواز کند، ایرانیان به او می گویند این "قرار ملاقات" یک دام است که اف. بی. آی برای او گسترده است تا او را دستگیر کنند و به آمریکا ببرند...

پس از چندین بار تلاش، سرانجام در دسامبر همان سال ترنتو موفق می شود با صلاح الدین، تحت اقدامات شدید امنیتی، در هتل هایت (Hyatt) استامبول، دیدار کند و مصاحبه ای داشته باشد. بعداً، توم جریل (Tom Jarriel) از تلویزیون ABC، برنامه "۲۰/۲۰" که خواهان یک مصاحبه با صلاح الدین بود، به آنها می پیوندد... ترنتو ابتدا مصاحبه اش را به پایان می رساند. او سپس، از صلاح الدین درباره ترور طباطبائی و اینکه آیا او واقعاً قاتل طباطبائی است، پرسش می کند. آنها ساعتها با هم گفتگو می کنند و ترنتو در حیرت است که چگونه صلاح الدین یکی پس از دیگری تمام جزئیات ترور را شرح می دهد که چرا و چگونه این کار را انجام داده است. صلاح الدین می گوید: "... من دلیلی برای پرده پوشی ندارم، حقیقت را می گویم، ببینیم بعداً چه اتفاقی خواهد افتاد...". صلاح الدین تصمیم خود را گرفته است: او نه قصد دارد به میزبانان ایرانی اش خیانت کند و آنها را لو دهد و نه می خواهد مقامات آمریکایی با او همچون "یک سیاه خُل و چل و پیرو آیت الله ها" رفتار کنند...


در سال ۱۹۹۳ میلادی اندکی پس از اولین بمبگذاری در مرکز تجارت جهانی، یک کارآگاه اطلاعاتی سابق به نام “کارل شوفلر” که به همراه ماموران فدرال در یک نیروی متشکل از چند سازمان برای مبارزه با تروریسم در واشنگتن خدمت میکرده، با صلاح‌الدین تماس برقرار میکند. کارآگاه “تام کافیل” از اداره پلیس محلی بخش “مونتگومری” به ایرا سیلورمن میگوید: “کارل به این نتیجه رسید که داود ممکن است یکی از معدود افرادی باشد که بداند این بمبگذاری برای چه بوده و اینکه چه اعمال و یا اهداف دیگری، در دستور کار بوده است.”
این حمله در ۲۶ فوریه سال ۱۹۹۳ به مرکز تجارت جهانی شش کشته و بیش از ۱۰۰۰ نفر زخمی بر جای گذاشت. در این مورد یک کامیون کوچک حامل حدود ۵۰۰ کیلوگرم مواد منفجره، در پارکینگ ساختمان تجارت جهانی منفجر میشود. این انفجار، گودالی به قطر ۳۰ متر ایجاد و ۳ طبقه را در زیر ساختمان تخریب کرد. خطوط مترو و راه آهنی که از زیر این برج عبور می‌کردند نیز آسیب دیدند.
پس از این تماس صلاح الدین شروع به برقراری ارتباطی مخفی با مقامات آمریکا کرد تا به ایالات متحده برگردد اما برای قتل طباطبایی محاکمه نشود. او تایید میکند که در آن زمان جدی بودم و کارل تنها کسی بود که می توانست مرا به خانه بازگرداند.

کافیل به ایرا سیلورمن گفته است: “برنامه این بود که از ابزار اعمال فشار قتل برای پی بردن به میزان اطلاعات او استفاده شود.” صلاح‌الدین به “شوفلر” میگوید که بمبگذاری با حضور نظامی ایالات متحده در عربستان سعودی ارتباطی مستقیم دارد واین موضوع در میان افراطیون مسلمان آتش افروز است و بمبگذاری اخطاری برای اینکار بوده است.

در ماه مارس ۱۹۹۴ بنابر توصیه “شوفلر”، صلاح‌الدین نامه‌ای به “ژانت رینو” دادستان کل وقت مینویسد. او در این نامه شرایط خود را برای “میانجیگری میان ایالات متحده و برخی شخصیتهای کلیدی جنبش های اسلامی خاورمیانه” و همچنین فراهم آوردن اطلاعات درباره فساد اقتصادی آیت الله های ایرانی به بهای رهایی از هر نوع پیگرد قانونی در رابطه با اتهاماتی است که در پرونده قتل به او وارد شده است. ژانت ریو هرگز پاسخی به صلاح الدین نمی دهد. یک سخنگوی وزارت دادگستری در آنزمان اعلام میکند که اثری از نامه صلاح‌الدین وجود ندارد و با این جواب دریافت نامه را نه تایید و نه تکذیب میکند. مذاکرات با لوینسون تا سال ۱۹۹۶ادامه پیدا میکند اما با مرگ “شوفلر” در اثر تورم لوزالمعده متوقف میشود و علاقه صلاح‌الدین برای تسلیم شدن نیز رنگ می بازد. او خبر مرگ شوفلر را از طریق یک پست الکترونیکی که توسط یک عضو سابق سیا بنام “جک پلات” فرستاده شده بود، دریافت کرد. پلات به او میگوید: “در میان پرونده‌ها می‌گشتم که آدرس پست الکترونیکی مورد استفاده کارل را پیدا کردم.” او گفت: “صلاح‌الدین نامه‌ای به او فرستاد و بعد زنگ زد. خیلی پریشان بود. دوبار گفت که: نمی‌توانم باور کنم! و من گفتم که: به هر حال باید باور کنی.”

صلاح الدین در ماه می ۲۰۰۱ به شکلی غیر منتظره مجددا ظاهر میشود. وی به عنوان بازیگر در فیلم “سفر قندهار” به کارگردانی محسن مخملباف حضور می یابد. این فیلم در فستیوال کن نشان داده میشود و اندکی بعد در سرتاسر جهان به نمایش در می آید. “سفر قندهار” مجادلات بسیاری در داخل و خارج ایران برانگیخت. در داخل ایران به خاطر تأکید بر ناکارآیی دولت در فراهم آوردن مدرسه برای کودکان پناهنده افغانی، و در اروپا و آمریکا به خاطر دادن نقش اصلی به فردی که متهم به آدمکشی است. در تیتراژ این فیلم صلاح الدین با نام حسن طنطائی معرفی میشود. محسن مخملباف در بیانیه‌ای که در سایت اینترنتی‌اش منتشر شده می‌گوید که او دوست دارد از بازیگران غیر حرفه‌ای در فیلمهایش استفاده کند و هیچ مسـؤلیتی را درباره گذشته صلاح الدین نمی‌پذیرد. او می‌نویسد: “درباره زندگی آنها فضولی نمی‌کنم. من یک هنرمند هستم و نه قاضی، پلیس و یا مامور اف بی آی. ” صلاح‌الدین که نمی‌خواهد بگوید چطور این نقش را به دست آورده است، نقش یک دکتر دلسوز آمریکایی!! را بازی می‌کند که دوست زنی افغان می‌شود. در غالب مدت فیلم، این دکتر یک ریش کامل قلابی دارد تا شبیه مردان افغانی شود. اما در یک صحنه کوتاه بدون ریش است. در این صحنه بود که یکی از دوستان خانوادگی طباطبایی صلاح‌الدین را شناسایی می‌کند و بلافاصله به محمد رضا طباطبایی برادر دوقلوی علی اکبر زنگ می‌زند. محمدرضا طباطبایی بعد از دیدن فیلم میگوید: “وحشت کردم. صلاح الدین با این کار میگوید بله، مردی را در امریکا کشتم اما اینجا یک ستاره سینما هستم و هیچکس نمی‌تواند کاری بکند!!

صلاح الدین در فیلم سفر قندهار به کارگردانی محسن مخملباف

صلاح الدین همچنین به ایرا سیلورمن درباره حملات یازدهم سپتامبر به برج های مرکز تجارت جهانی می گوید: “اگر من حق انتخاب هدفی را داشتم، کاخ سفید را انتخاب می‌کردم و ادامه میدهد “گمان می‌کنم جامعه مصر بطور ویژه و عربستان سعودی تا درجه‌ای کمتر، برای دهه‌ها شخصیتهایی نظیر محمد عطا یکی از خلبانانی که هواپیما را به برجها کوبید را پرورانده‌اند اما آخوند‌های جمهوری اسلامی کوشیده اند تا برای فعالیتهای تروریستی خود از سازمانها و عوامل خارجی استفاده کند.


داود صلاح الدین پس از قتل از طریق و کمک دولت سوئیس به ایران گریخت و تحت حمایت جمهوری اسلامی قرار گرفت. وی هم اکنون در شمال شهر تهران و نزدیک سفارت ترکیه در باغی‌ مصفا با همسر خود زندگی میکند. هر چند آگاهان معتقدند که جاسوس دولت آمریکا و ترکیه است.
او پارسی‌ را بخوبی حرف زده و بعنوان نویسنده مستقل کار میکند. ( در اصل جاسوس دولت آمریکا و ترکیه است. هرچند ترکیه به جاسوس نیاز ندارد و نمایندگان دیکتاتور ترکا رجب قاتل، ریاست جمهوری و دولت را در ایران در دست دارند.)
از نظر ظاهر او شبیه آخوند‌های قم است. ریش بلند و دامن میپوشد. خودش می‌گوید شبیه آخوند‌های عرب و یا آخوند‌های افغانی است.
و همه وقت و همه جا اعلام کرده که حاضر است هر که را بخواهند ترور کند.
جنایاتی (بقول خودش وظیفه دینی) که او برای دولت‌های مسلمان! منطقه مانند جمهوری جنایتکار اسلامی، ترکیه، امارات، پاکستان، افغانستان، عربستان انجام داده، جایگاه رفیعی را برای او فراهم نموده است. تا جای که بعنوان نمایند دولت ترکیه و جمهوری اسلامی گروهی را در شمال غربی افغانستان ایجاد کرده و از آنجا قاچاق مواد مخدر تولیدی در افغانستان را با دستیاری برادران قاچاقچی سپاه به بندر چابهار آورده و از طریق کشتی‌‌های باربری مرسک دانمارک‌ به اروپا و آمریکا می‌رساند. بتازگی هم که طرح جایگزینی نفت دریای خزر برای جایگزینی نفتی‌ که از خلیج پارس بنام امارات و عربستان صادر میشد، مطرح گشته و برنامه ریزی آن آماده شده است، نظارت بر عملیات ساخت خط لوله نفتی‌ از دریای خزر را به او سپرده اند.

در سال ۲۰۰۶ یک کارگردان فرانسوی مستندی از داود صلاح الدین با عنوان "آمریکایی فراری" ساخت. صلاح‌الدین در این مستند به ترور علی اکبر طباطبایی با حکم خمینی اعتراف میکند.


برای صلاح الدین زندگی در ج.ا.ا. یک زندان و اسارتی تلخ و سخت است. از زمان بدنامی (ترور طباطبایی) خیابان Friars Road (خیابان محل سکونت طباطبائی)، عوامل جمهوری اسلامی که او را به راه انقلاب اسلامی کشانده بودند، همگی خود را کنار کشیده اند: ابراهیم یزدی برای مدتی وزیر امور خارجه ج.ا.ا. شد و امروز در ایران زندگی می کند، اما به عنوان مخالف! علی آگاه به ایران رفت، اما پس ازمدتی کوتاه از سیاست کنار کشید و ایران را ترک کرد و در شمال ایالت ویرجینیا معلم مدرسه شد. بهرام ناهیدیان نیز در همان شمال ویرجینیا زندگی می کند و هنوز مشغول تجارت فرش است... ».

و این است داستان زندگی یک سیاه پوست آمریکایی که "مسلمان"می شود و تحت تأثیرحامیان حکومت اسلامی به یاری ملایانی می رود که در پی خلافت اسلامی، اما در اساس در پی قدرت و کسب ثروت هستند. او به نام اسلام، اما برای تحصیل پزشکی در چین، دست به قتل می زند و در آرزوی دیدار خانواده دور از یار و دیار در غربت و تنهایی روزگار می گذراند. او یکی از معدود قاتلانی است که رسما اعتراف کرده است که بنا بر خواست ج.ا. و با تائید خمینی و سایر مقامات مسئول آن، دست به قتل و جنایت زده است.

دیوید بلفیلد یا داود صلاح الدین، یک قاتل با انگیزه عقیده و تحصیلات پزشکی، صرفنظر از اینکه مقتول چه کسی است، ازسوی کارگردان "سرخورده" از جناح اصولگرایان و پشتیبان "اصلاح"طلبان حکومت، محسن مخملباف، دعوت می شود تا در فیلم "سفر قندهار" در نقش فردی نیکوکار ظاهر شود. صلاح الدین در نقش یک پزشک سیاهپوست آمریکایی که راهنمایی "خوب" و کمک رساننده به قهرمان فیلم، دختری به نام "نفس"، است. اگر ج.ا. به وعده خود عمل نکرد و دیوید بلفیلد را برای تحصیل پزشکی به چین نفرستاد، حداقل محسن مخملباف در سال ۲۰۰۰ این شانس را به صلاح الدین داد که در نقش پزشک نیکوکار ظاهر شود، هرچند که صلاح الدین در سال ۱۹۹۵رسما و علنا به ترور طباطبائی اعتراف کرده بود. مگر ما چند هزار آفریقایی- آمریکائی تبار با مشخصات دیوید بلفیلد در ایران داریم که کسی (مانند مخملباف) نتواند متوجه سوابق او بشود. پشتیبانی اخلاقی- معنوی از ترور و پاداش به تروریستها برای چه؟ اعتقاد یا... ؟ همه روزی تنها یک "خاطره" خواهیم بود، چرا خاطره ای خوب نباشیم؟


*- واشنگتن پست، دیوید اوتاوی، ۲۵/۸/۱۹۹۶، "قاتل تنها"، نگاه شود به "نمونه هایی از ترور دگر اندیشان در برون مرز"، از کتاب اینجانب "ترور به نام خدا"، شرکت کتاب، ۱۹۹۲، لس آنجلس





صلاح الدین در خلیج ساحل لانگ آیلند بدنیا آمد. او سومین فرزند از پنج فرزند‌ (چهار پسر و یک دختر ) یک خانواده مذهبی‌ بود. او را بنام تدی بیلیفیلد، (Teddy Belfield) غسل دادند. خانواده او در اوایل دهه ۵۰ میلادی از کارولینای شمالی به نیویورک نقل مکان کرده بودند.
پدر و مادر او هر دو در مرکز روانپزشکی پیلگریم در شهر برنتوود کار میکردند.(Pilgrim Psychiatric Center, in Brentwood)
مادرش آرجانتا Argenta بعنوان بهیار و پدرش چارلز بلیفیلد( Charles Belfield) هم در بخش لباسشویی انجام وظیفه میکرد.

صلاح الدین هنوز از آمریکا با عنوان خانه نام میبرد و بیشتر در مورد دوران کودکی‌اش در خلیج ساحلی و خاطرات دوران کودکی می‌گوید. او معتقد است که بیشترین لطمات روحی‌ را زمانی‌ که کودکی بیش نبوده خورده است، چرا که فقر و رنگ سیاهش باعث شرم و خجالت او در مدرسه بوده و می‌گوید: "روزی در کلاس سوم قرار بود سوپ درست کنیم، جانی دوست من یک بلال را آورد و در سوپ ریخت، بیاد دارم که پس از اینکه سوپ آماده گشت، همه بچه‌های سپید، دانه‌های ذرت را از کاسه سوپ خود جدا کرده و نخوردند. من هنوز این خاطره را بخوبی بیاد دارم و هنوز دلم برای جانی بیچاره میسوزد."
رابرت لوینسون مامور بازنشسته بخش مبارزه با جرائم سازمان یافته پلیس فدرال آمریکا (اف‌بی‌آی) است و پس از بازنشستگی در یک پروژهٔ تأئید نشده، برای سازمان امنیت آمریکا (سیا) جاسوسی می‌کرده‌است. وی در اسفند ۱۳۸۵پس از ملاقات با دیوید تئودور بلفیلد (داوود صلاح الدین) در جزیره کیش ناپدید شد و تاکنون اصلاع موثقی از محل نگهداریش بدست نیامده است.

هیچ نظری موجود نیست: