۱۴.۱.۹۶

برون افتاده راز گل ز پرده


قضا را بود فصل نوبهاران
زابر نوبهاری ژاله باران

نسیم صبحدم در مشکباری
معطر جان زباد نوبهاری

هزاران مرغ هرسو نغمه پرداز
جهان پر صیت مرغان خوش آواز

بسوسن ازهوا شبنم فتاده
شده هربرگ تیغی آب داده

عروس گل نقاب از رخ گشوده
رخ از زنگار گون برقع نموده

صبا برغنچه کسوت پاره کرده
برون افتاده راز گل زپرده

بنفشه هرنفس درمشک ریزی
صبا هرجا شده درمشک بیزی

تو گفتی زال شاخ مشک بید است
که او درکودکی مویش سفید است

عیان چون پای مرغابی زهرسوی
نهال سرخ بیدی برلب جوی

زباران بهاری سبزه خرم
دماغ غنچه و گل‌تر زشبنم

بنفشه زان درآب انداخت قلاب
که ماهی‌ بد زعکس بید درآب

بتارک نارون را زان سپر بود
که ازسنگ تگرگش بیم سر بود

بسوی ارغوان چون دیده بگشاد
شکوفه برزمین ازخنده افتاد

بلی بی‌خنده آنکس چون نشیند
که برهندوی گلگون جامه بیند

زشاخ سبز گر گل شد گرانبار
عیان قوس قزح را سد نمودار

دهد تا آب تیغ کوهساران
نمد آورد میغ نوبهاران

دمیده سبزه هرسو ازدل سنگ
نهان گردیده تیغ کوه در زنگ

درخت گل ز فیض باد نوروز
برنگ سبزه خرگاهیست گلدوز

نهال بید شد در پوستین گم
درخت یاسمین پوشید قاقم

بعزم جشن زد شاه جوانبخت
بروی سبزه چون گل زر نشان تخت.

وحشی بافقی





هیچ نظری موجود نیست: