۲.۲.۹۶

وه ازاین آتش روشن که بجان منو توست


نشود فاشِ کسی، آنچه میان منو توست
تا اشارات نظر، نامه رسانِ منو توست

گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو بنگاهی که زبان منو توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران منو توست

گرچه در خلوتِ رازِ دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان منو توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان منو توست

اینهمه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی زجهان منو توست

نقش ما گو ننگارند بدیباچه عقل
هرکجا نامه عشقست نشان منو توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه ازاین آتش روشن که بجان منو توست.

هوشنگ ابتهاج

هیچ نظری موجود نیست: