۲۷.۱۲.۹۵

مجال عیش فرصت دان بپیروزی و بهروزی


ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ارمدد خواهی چراغ دل برافروزی

چوگل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

زجام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

بصحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
بگلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

به بستان رو که از بلبل طریق عشق گیری یاد
به مجلس آی که از حافظ سخن گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ایدل دراین فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان بپیروزی و بهروزی

طریق کامبخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آنست کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل ازغنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری بطرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

میی دارم چوجان صافی و صوفی می‌کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان اینست اگر سازی وگر سوزی

بعجب علم نتوان شد زاسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را مهين تر میرسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و پیروزی.

حافظ

هیچ نظری موجود نیست: