۲۰.۱۲.۹۵

شقایق ها سراز بستر کشیدند


پرستوهای شب پرواز کردند
قناری ها سرودی ساز کردند
سحرخیزان شهر روشنایی
همه دروازهها را باز کردند
شقایق ها سراز بستر کشیدند
شراب صبحدم را سرکشیدند
کبوترهای زرین بال خورشید
بسوی آسمانها پر کشیدند
عروس گل سر و رویی بیاراست
خروش بلبلان از باغ برخاست
مرا بال این سبکبالان سرمست
سحرگاهان زهر گفتگوهاست
خدا را بلبلان تنها مخوانید
مرا هم یکنفس از خود بدانید
هزاران قصه ناگفته دارم
غمم را بشنویداز خود مرانید
شما دانید و من کاین ناله از چیست
چه دردست اینکه درهر سینه ای نیست
ندانم آنکه سرشار از غم عشق
جدایی را تحمل می کند کیست
مرا تا نازنین از یاد برده
به آغوش فراموشی سپرده
امیدم خفته اندوهم شکفته
دلم مرده تن و جانم فسرده
اگر من لاله ای بودم بباغی
نسیمی می گرفت از من سراغی
دریغا لاله این شوره زارم
ندارم همدمی جز درد و داغی
دل من جام لبریز از صفا بود
ازین دلها ازین دلها جدا بود
شکستندش بخودخواهی شکستند
خطا بود آن محبتها خطا بود
خدا را بلبلان تنها مخوانید
مرا هم یکنفس از خود بدانید
هزاران قصه ناگفته دارم
غمم را بشنوید از خود مرانید.

فریدون مشیری

هیچ نظری موجود نیست: