افسوس که باز از در تو دور بماندیم
هیهات که از وصل تو مهجور بماندیم
گشتیم دگرباره بکام دل دشمن
کز روی تو ایدوست چنین دور بماندیم
ماتم زدگانیم بیا زار بگرییم
بربخت بد خویش که از سور بماندیم
خورشید رخت برسر ما سایه نیفکند
بیروز رخت در شب دیجور بماندیم
از بوی خوشت زندگی یافته بودیم
واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما
از شمع رخت تا همه بینور بماندیم
ناخورده یکی جرعه زجام می وصلت
بنگر چوعراقی همه مخمور بماندیم.
عراقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر