۱۰.۱۲.۹۵

ز پیروزه دراعه ای پربها


دگر باره خیاط باد صبا
بر اندام گل دوخت رنگین قبا

بسی حله آورد و ببرید و دوخت
به نوروز، خیاط باد صبا

یکی را به بر ارغوانی سلب
یکی را به تن خسروانی ردا

ز اصحاب بستان که یکسر بدند
برهنه تن و مفلس و بینوا

بدست یکی بست زیبا نگار
بپای یکی بست رنگین حنا

بیاراست بر پیکر سروبن
یکی سبزکسوت زسرتا بپا

برافکند بر دوش بید نگون
ز پیروزه درّاعه‌ای پربها

بسی ساخت بازبچه و پخش کرد
به اطفال باغ ازگل و ازگیا

بدست یکی پیکری خوب‌چهر
بچنگ یکی لعبتی خوش‌لقا

یکی‌بسته شکلی‌ برخ بلعجب
یکی هشته تاجی بسر خوشنما

یکی را ببر طرفه‌ای مشگ‌بیز
یکی را بکف حلقه‌ای عطرسا

پس آنگه بسی عقد گوهر زهم
گسست و پراکندشان برهوا

درخت شکوفه ده انگشت خویش
فراپیش کرد و ربود آن عطا

سیه ابر توفنده کز جیش دی
جدا مانده در کوه جفت عنا

برآن شد که آید به یغمای باغ
بتاراجد آن ایزدی حله‌ها

برآمد خروشنده از کوهسار
بپیچید از خشم چون اژدها

که ناگاه باد صبا دررسید
زدش چند سیلی همی برقفا

بنالید از آن درد ابر سیاه
شد آفاق از ناله‌اش پرصدا

تو گفتی سیه بنده‌ای کرده جرم
دهد خواجه اکنون مر اورا جزا

ببارد ز مژگان سرشک آنچنان
کزان تر شود باغ و صحن سرا

گه از خشم دندان نماید همی
بتابد زدندانش نور و ضیا

ببالد چمن زان خروش و غریو
بخندد سمن زان فغان و بکا

چنان کز خروشیدن کوس رزم
بخندد همی لشکر پادشا....


در شرح بیکفایتی دولت قاجار و اوضاع آشفته‌ای که آخوند‌های دست نشانده انگلیس و فرانسه در ایران بوجود آورده بودند و پیش از بقدرت رسیدن رضا شاه کبیر ابتدا به سمت نخست وزیری و سپس بعنوان پادشاه ممالک ایران

نگه کن به ایران ز ده سال پیش
ز آشوب و غوغا و قحط و غلا


خزینه تهی‌تر ز مغز وزیر
ذخیره تهی‌تر ازآن هر دوتا

ادارات‌ ویرانه و بی‌حقوق
سپاهی‌ برهنه تن و بینوا

سر ماه‌، دولت بدریوزگی
شده بر در اجنبی چون گدا

روان هر طرف جیش بیگانگان
به یغمای این ملک داده صلا

به هرگوشه‌ای ظالمی مقتدر
به هر دسته‌ای مفسدی مقتدا

شنیده خردمند هر بامداد
ز نابخردان تهمت و ناسزا

ز مردم کشان خون مردم هدر
ز غارتگران مال ملت هبا

شده ملک گیلان و مازندران
به تاراج بیگانه و آشنا

به هر برزن وکوی گرد آمده
پی مفسدت لشگری زاشقیا

به‌شهر ری اندر به هریک دو ماه
شده چند بیچاره فرمانروا

وطن‌دوستان‌سر ز خجلت بزیر
ولی سفگان گرم چون و چرا

درین حالت زار ناگه ز غیب (بقدرت رسیدن رضا شاه)
برآمد یکی دست زورآزما

نجنبید از هیبتش آب از آب
لهیب فتن سرد شد جابجا

تو بودی که‌ در جنگ‌ خونین ‌رشت
سپر ساختی تن به تیر بلا

تو بودی که کردی به رزم جنوب
به دریا و صحرا تن خود فدا

تو بودی که گرگان ز نیروی تو
تهی شد ز یک گله گرگ دغا

توبودی کز آن پست و تیره مغاک
رساندی وطن را به اوج علا

درست مانند امروز که هر گوشه از مملکت را یک آخوند ضدّ ایران و ایرانی‌ و سرسپرده و نوکر بیگانه با جمعی‌ اراذل و اوباش در اختیار خود گرفته و با ظلم و ستم و دزدی و جنایت پادشاهی می‌کند، درست مانند امروز در واپسین روز‌های حکومت قاجار‌ها هم ایران ملوک و طوایفی گشته و هر گوشه تحت اختیار یک آخوند نوکر بیگانه بود که خون مردم را میمکید و به مال، جان و ناموس آنان تجاوز میکرد. و رضا شاه با سپاه قزاق با صلابت بر این نوکران مفلوک ظالم تاخت و ایران را از لوث وجود نحس و اهریمنی آنان پاک ساخت و اتحاد و یکپارچگی در گوشه و کنار ایجاد کرد و کمتر از ۲۰ سال جبران ۲۰۰ سال عقبماندگی در ایران را کرد. و آموزش اجباری کودکان در هر جایی‌ که بودند، و ساخت مدارس بیشمار در تمامی ایران از اولین اقدامات این مرد بزرگ است.

وطنخواه و بیدار و باتجربت
نویسنده و ناطق و پارسا

بکار سیاست صدیق و دلیر
گریزان ز زرق و فریب و ربا

همیدون به شرح هنرهای تو
زبان رهی قاصر است از ثنا

مگر وام خواهم ز تیمورتاش
زبانی فصیح و بیانی رسا

هم ازکلک او مایه خواهم همی
مگر کلک او مایه بخشد مرا

پس آنگه زصد دفتر مدح تو
توانم مگر کرد سطری ادا

دریغا جدا ماندم از مهر شاه
ز بس گفت دشمن بدم در قفا

چو من نیکخواهی کم آید به‌دست
سخن گستر و ثابت و باوفا

نروبیده اندر دلش بیخ آز
نخشکیده در چشمش آب حیا

برون‌ ز اختصاصی که دارم به شعر
ببستم زهر علم طرفی جدا

ز اصل لغات و ز اصل خطوط
ز اصل ملل کامدند ازکجا

ز پیدایش خاک و استارگان
ز حیوان و انسان و آب و گیا

زگفتار داروین و سر حیواه
ز تبدیل و از نشو و از ارتقا

ز تصنیف‌ الحان‌ و از صرف و نحو
ز تشریح و تاریخ و جغرافیا

فزون زین هنرها که ازهر یکش
مرا خاست خصمی پلید و دغا

مرا این هنرها ز درگاه تو
جداساخت‌ای شاه کشورگشا

چه غم گر بمیرم بکام حسود
که ماند پس ازمن ز من شعرها

همه پخته مانند سیم رده
همه سخته مانند زر طلا

گر از شعر شاید که پوشش کنند
بپوشد زمانه ز شعرم کسا

حسودان ما هم بمیرند نیز
منزه شود دستگاه قضا

قضاوت ز روی عدالت شود
نه از روی بیداد وبخل و جفا

سخن‌های‌ ما خود زدل‌ خاسته‌ است
درآن نیست یک‌ذره ریو و ریا

به نیک و بدکار ما پی برند
پس از ما چو خوانند اشعار ما

برآنم که شعرم نگوید دروغ
وگر چندگوید سخن در قفا

بوبژه که در شعرم اغراق نیست
صریح است و پاکیزه و جانفزا

به لفظ ار بکس اقتفا کرده‌ام
به معنی نکردم بکس اقتفا

تنحل نکردم به شعر اندرون
نسازد به دریوزه اهل غنا

تتبع بسی کرده‌ام لاجرم
توارد اگر شد تفضل نما

بلای توارد بلایی است صعب
به یزدان گریزم من از این بلا

ببین دفتر فرخی و سروش
که مصراع‌ها نیست از هم جدا

من اینسان توارد ندارم به شعر
که نبود مرا حافظه بی‌وفا

مرا عیب کردند در سبک نظم
که این باستانی سخن تاکجا

همم عیب کردند درکار نثر
که این شیوه ی تازه باری چرا

ندانند کان باستانی سخن
کلیدی‌است‌درفضل ،‌مشگل گشا

زبان را نگه دارد از انحطاط
سخن را نگه دارد از انحنا

بود سخت‌ بنیان نظم دری
ز آرایش و لون و برگ و نوا

هرآن چیز کان را پسندند خلق
سراسر صوابست و جزآن خطا

دریغا که‌ خیره است ‌چشم حسود
نبیند بجز عیب خلق خدا

گرت صد هنر باشد و عیب یک
صدت عیب گیرد حسود دغا

الا تا گلستان به فصل بهار
چو روی نکو‌بان شود دل گشا

سرت سبز باد و تنت زورمند
تو را دولت و دولتت را بقا

وطن باد در سایهٔ عدل تو
برومند و بالنده و باصفا.

ملک‌الشعرای بهار

هیچ نظری موجود نیست: