۱.۱۰.۹۵

زمستانی که جز خاطراتِ محو هیچ ردپایی‌ نبود


فرسود پای خود را 
چشمم براه دور
تا حرف من پذیرد آخرکه

زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود.












هیچ نظری موجود نیست: