۹.۹.۹۵

کشته‌ای را بار دیگر کشته گیر


بر درت افتاده‌ام خوار و حقیر
از کرم افتاده‌ای را دستگیر

دردمندم بر من مسکین نگر
تاشود درد دلم درمان پذیر

از تو نگریزد دل من یکزمان
کالبد را کی بود از جان گزیر

دایهٔ لطفت مرا در برگرفت
داد جای مادرم صد گونه شیر

چون نیابم بوی مهرت یکنفس
از دل وجانم برآید صد نفیر

دل که باوصلت چنان خوکرده بود
در کف هجرت کنون مانده است اسیر

باز هجرت قصد جانم می‌کند
کشته‌ای را بار دیگر کشته گیر.

عراقی

هیچ نظری موجود نیست: