۶.۸.۹۵

صد مهر زهرسو بشب تار برآمد


ناگه بت من مست ببازار برآمد
شوراز سربازار بیکبار برآمد

بس دل که بکوی غم او شاد فروشد
بس جان که زعشق رخ او زاربرآمد

درصومعه وبتکده عشقش گذری کرد
مؤمن زدل وگبر ززنار برآمد

درکوی خرابات جمالش نظرافگند
شور وشغبی از درخمار برآمد

دروقت مناجات خیال رخش افروخت
فریاد وفغان از دل ابرار برآمد

یکجرعه زجام لب او می‌زده‌ای یافت
سرمست وخرامان بسر داربرآمد

درسوخته‌ای آتش شمع رخش افتاد
ازسوز دلش شعلهٔ انوار برآمد

باد در او سرآتش گذری کرد
ازآتش سوزان گل بیخوار برآمد

ناگاه زرخسار شبی پرده برانداخت
صد مهر زهرسو بشب تار برآمد

باد سحر ازخاک درش کرد حکایت
صد نالهٔ زار ازدل بیمار برآمد

کی بوکه فروشد لب او بوسه بجانی
کز بوک ومگر جان خریدار برآمد.

عراقی

هیچ نظری موجود نیست: