۱۴.۷.۹۵

خرم تن آنکس که دل ریش ندارد


خرم تن آنکس که دل ریش ندارد
واندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد

گویند رقیبان که ندارد سرتو یار
سلطان چه عجب گرسر درویش ندارد؟

اورا چه خبر ازمن واز حال دل من
کو دیدهٔ پرخون ودل ریش ندارد

این طرفه که او من شد ومن او وزمن یار
بیگانه چنان شد که سرخویش ندارد

هان، ایدل خونخوار، سرمحنت خود گیر
کان یار سرصحبت مابیش ندارد

معشوق چو شمشیر جفا برکشد ازخشم
عاشق چکند گر سرخود پیش ندارد؟

بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
ازنوش لبان بهره بجز نیش ندارد.

عراقی