۱۷.۶.۹۵

دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست


یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست
یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان که نگنجد کسی درآن
یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از میانه و او در کنار من
با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست

جانا، ز آرزوی تو جانم بلب رسید
بنمای رخ که قوت دل و جانم آرزوست

گر بوسه‌ای از آن لب شیرین طلب کنم
طیره مشو که چشمهٔ حیوانم آرزوست

یکبار بوسه‌ای ز لب تو ربوده‌ام
یکبار دیگر آن شکرستانم آرزوست

ور لحظه‌ای بکوی تو ناگاه بگذرم
عیبم مکن که روضهٔ رضوانم آرزوست

وز روی آنکه رونق خوبان ز روی توست
دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست

بر بوی آنکه بوی تو دارد نسیم گل
پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست

سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر
خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست

ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست
در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست

درد دل عراقی و درمان من تویی
از درد بس ملولم و درمانم آرزوست.

عراقی