۲۶.۵.۹۵

ز خود فارغ شد و از جمله وارست


عراقی بار دیگر توبه بشکست
ز جام عشق شد شیدا و سرمست

پریشان سر زلف بتان شد
خراب چشم خوبان است پیوست

چه خوش باشد خرابی در خرابات
گرفته زلف یار و رفته از دست

ز سودای پریرویان عجب نیست
اگر دیوانه‌ای زنجیر بگسست

بگرد زلف مهرویان همی گشت
چو ماهی ناگهان افتد در شست

به پیرانسر، دل و دین داد بر باد
ز خود فارغ شد و از جمله وارست

سحرگه از سر سجاده برخاست
ببوی جرعه‌ای زنار بربست

ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد
که دل را درسر زلف بتان بست

بیفشاند آستین بر هردو عالم
قلندروار در میخانه بنشست

لب ساقی صلای بوسه در داد
عراقی توبهٔ سی‌ساله بشکست.

عراقی