پسر بچهٔ یتیمی توسط مرد بازرگان و ثروتمندی بفرزند خواندهگی انتخاب میشود. مهاراجه به او تکالیفی را میدهد از جمله اینکه کارش دویدن از صبح تا غروب برای پخش خوراک بهنگام نهار برای دیگران است. پسر بچه ضمن کار داستانهای مادرش در باره پیغمبر اسلام را بخاطر میاورد و وضعیت خودش را با محمد که همچون او یتیم بوده و برای زنی تاجر و پولدار کار میکرده است و پس از مدتی با او ازدواج کرده مقایسه نموده و از رویای ازدواج با این مرد تاجر خجالت زده و شرمنده میشد.
در سن ۲۱ سالگی مهاراجه او را از خانهاش بیرون میکند ولی پیش از آن، وی را بیکی از دوستانش که در بالیوود کار میکرده است معرفی کرده و به این ترتیب این پسر بچه تبدیل بیک هنرپیشه سینما میشود. پس از چند سال به هنرپیشهٔ معروف و محبوبی در هند تبدیل میشود و سپس بر اثر یک تصادف چند روز بین مرگ و زندگی میماند و این اتفاق باعث میشود که ایمان خود را از دست بدهد و پس از اینکه ناگهانی شفا مییابد، از ایمان برگشته و به دنبال پیدا کردن یک زن به لندن پرواز میکند!!!
آیات شیطانی ، سلمان رشدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر