۱۷.۵.۹۴

و آن گوهر یگانه بدریای دیگر است


ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است
ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست
جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است
و آن گوهر یگانه بدریای دیگر است

در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست
تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است

امروز میخوری غم فردا و همچنان
فردا به خاطرت غم فردای دیگر است

گر خلق را بود سر سودای مال و جاه
آزاده مرد را سر و سودای دیگر است

دیشب دلم به جلوه مستانه ای ربود
امشب پی ربودن دلهای دیگر است

غمخانه ایست وادی کون و مکان رهی
آسودگی اگر طلبی جای دیگر است.

رهی معیری

هیچ نظری موجود نیست: