۲۰.۶.۹۳

اهل نماز شعله و شبنم


هیچیم
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالم های دیگر هم
یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟
از اهل عالم هیچیم و چیزی کم، گفتم


غم نیز چون شادی برای خود خدایی ،عالمی دارد
نور سیاه و مبهمی دارد
پس زنده باش مثل شادی، غم
ما دوستدار سایه های تیره هم هستیم
و مثل عاشق، مثل پروانه
اهل نماز شعله و شبنم
اما
هیچیم و چیزی کم




رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود
شب بود و مظلم بود و ظالم بود
آنجا چراغ افروختم،اطراف روشن شد
و پشه ها و سوسکها، بسیار
دیدم که اینک روشنایم خرده خواهد شد
کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد
باغ شبم افسرده خون مرده خواهد شد
خاموش کردم روشنایی را
و پشه ها و سوسکها رفتند
غم رفت ، شادی رفت
و هول و حسرت ترک من گفتند
و اختران خفتند
آنگاه دیدم، آن طرف تر از سکنج بام
یک دختر زیباتر از رویای شبنمها
تنها
انگار روح آبی و آب است
انگار هم بیدار و هم خواب است
انگار غم در کسوت شادی ست
انگار تصویر خدا در بهترین قاب است
انگار ها بگذار
بیمار،
او آن (( نمی دانی و می دانی )) ست
او لحظه فرار جادویی
او جاودانه ، جاودانتاب است
محض خلوص و مطلق ناب است

از بام پایین آمدیم، آرام
همراه با مشتی غم و شادی
وبا گروهی زخم ها و عده ای مرهم
گفتیم بنشینیم
نزدیک سالی مهلتش یک دم
مثل ظهور اولین پرتو
مثل غروب آخرین عیسای بن مریم
مثل نگاه غمگنانه ما
مثل بچه آدم
آنگه نشستیم و به خوبی خوب فهمیدیم
باز آن چراغ روز و شب خامشتر از تاریک
هیچیم و چیزی کم.

مهدی اخوان ثالث

هیچ نظری موجود نیست: