فریاد که از عمر جهان هرنفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند
وآن پیر که چون طفل ببانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که براین موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد بسر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ما بسته به آهیست
دودی زسر شمع پرید و نفسی رفت.
هوشنگ ابتهاج (ه . الف. سایه )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر