۶.۶.۹۲

آنچه که باید دانست ۱


در آن روزگاران كه هیبت و شكوه امپراتوری ساسانی، سرداران و قیصرهای روم را در پشت  دروازه‌های قسطنطنیه به بیم و هراس می افكند، عربان نیز مانند سایر مردم به درگاه خسروان ایران روی می‌اوردند و در بارگاه كسری چون نیازمندان و درماندگان می آمدند و گشاد كار خویش را از آنان می طلبیدند.

پیش از این، نیز به درگاه شهریاران ایران  جز از در فرمانبرداری در نیامده بودند. « بیابان عرب » سرزمین هایی بود كه به داریوش شاهنشاه ایران تعلق داشت. از آن پس نیز، سران و پیران قوم، بر درگاه امپراتوران ایران در شمار خدمت کاران و فرمان برداران بودند. در دور‌های كه شاپور ذوالاكتاف هنوز از مادر نزاده بود، برخی از آ نها به بحرین و كناره‌های دریای پارس به غارت آمده بودند.
اما چنان كه در تاریخها آورده اند وقتی شاپور زاده شد ، آنها را ادب كرد و به جای خویش نشاند.

در درگاه یزدگرد اول بزرگان حیره چون دست نشاندگان و گماشتگان ایران به شمار می آمدند. و در روزگار نوشیروان، تازیان سرزمین هاماوران نیز مثل تازیان حیره خراج گزار و دست نشاندة ایران بودند. بادیه‌های ریگزار بی‌آب نجد و تهامه را دیگر آن قدر ومحل نبود كه حكومت و سپاه ایران را به خویشتن كشاند. زیرا در این بیابان‌های بی‌آب هولناك خیال انگیز، از كشت و رز و بازار و كالا هیچ نشان نبود. و جز مشتی عرب گرسنه و برهنه، كه چون غولان و دیوان همه جا بر سر اندكی آب و مشتی سبزه، با یكدیگر در جنگ بودند، از آدمی نیز در آنجا كس اثر نمی دید.

جز آن بیابان‌های هولناك هراس انگیز بی‌آب و گیاه كه به رنج گرفتن و نگهداشتن نمی ارزید دیگر هر جا از سرزمین تازیان ارجی و بهایی داشت اگر از آن روم نبود در زیر نگین ایران بود. و عربان، كه در این حدود سكونت داشتند بارگاه خسروان را در مدائن كعبة نیاز و قبلة مراد خویش می شمردند. در قصه‌ها هست كه از شاعران عرب نیز، كسانی چون اعشی، به درگاه خسرو می آمدند و از ستایش شاهنشاه مال و نعمت و فخر و شرف به دست می آوردند.

صحرا نشینان در آن روزها، خود این اندیشه هم كه روزی تخت و تاج و ملك و گاه خسروان دست فرسود عربان بی‌نام و نشان گردد و كسانی كه به بندگی و فرما نبرداری ایرانیان به خود می بالیدند، روزی تخت و دیهیم شاهان و ملك و گاه خسروان را چون بازیچه‌ای به كام و هوس زیر و زبر كنند هرگز به خاطر كس نمیرسید. اما درست در همین روزگاران، به عللی که هنوز معلوم نیست، شكوه و قدرت كسانی كه بر دنیا حکومت میکردند و رومیان را در زیر پنجه خویش نگاه میداشتند، دست خوش تازیان گشت.


صحرا نشینان جزیرة خشك و بی‌آب و گیاه عرب، با آن هوای گرم و سوزانی كه همه جا جز در جاهای كوهستانی آن هست البته برای زیست مردم جایی مناسب نبود. از این رو بود كه از دیر باز تمدن و فرهنگ در آنجا جلوه‌ای نكرده بود و گذشته از پار‌های نقاط كه از آب و گیاه بهره داشت یا جاهایی كه بر سر راه تجارت واقع بود در سراسر این بیابان فراخ زندگی شهر نشینی هیچ جا رونق نیافته بود. گذشته از نواحی كوهستانی جنوب، كه از یمن تا عمان امتداد داشت، در كنارهای بادیه، مجاور شام و بی‌نالنهرین نیز از قدیم شهرهایی كوچك می بود كه اعراب در آن سكونت می داشتند. شهر هایی مانند مكه و یثرب و طائف و دومة الجندل نیز جنبة بازرگانی داشت و بر سر راه تجارت بود. باقی این سرزمین پهناور جز ریگ‌های تفته و بیابان‌های فراخ چیزی نداشت. و اگر گاه چشمه‌ای كوچك از خاك می جوشید و سبز‌های پدید میآمد عرب بیابا ننشین با شترها و چادرهای خویش همانجا فرود میآمد. زندگی این خانه بدوشان بیابانگرد البته به غارت و تطاول بسته بود و در سراسر صحرا، قانون جز زور و شمشیر نبود. عربان كه از دیرباز در چنین سرزمینی می زیستند ناچار مردمی وحشی گونه و حریص و مادی میبودند. جز آزمندی و سودپرستی هیچ چیز در خاطر آنها نمی گنجید، هرگز از آنچه مادی و محسوس است فراتر نمی رفتند و جز به آن چه شهوات پست انسان را راضی می كند نمیاندیشیدند. از افكار اخلاقی، آن چه بدان مینازیدند جز خودبینی و كینه جویی نبود. شجاعت و آزادگی در غارتگری و انتقام جویی به كار می رفت. تنها زن و شتر و جنگ بود كه در زندگی بدان دل می بستند.

از اینها كه می گذشت دیگر هیچ توجه و عنایتی به عالم معنی نمی داشتند. آداب و رسوم زندگی شهری را، به هیچ وجه نمیشناختند . در غارتها و چپاول هایی كه احیاناً بر شهرهای مجاور میكردند همه جا با خود ویرانی و فساد می بردند.

از وحشی خویی و درنده طبعی بسا كه به قول ابن خلدون سنگی را از بن عمارت بر می كندند تا زیر دیگ بگذارند یا آنكه تیر سقف را بیرون می كشیدند تا زیر خیمه نصب كنند.


این فرمان روایان صحرا كه از تمدن و فرهنگ بی‌بهره بوده اند در دوره‌ای كه تمدن‌ بزرگ ایران شكوه و عظمت تمام داشته است، اگر جز قتل و غارت و رهزنی كاری داشته اند حفظ راه‌های بازرگانی و بدرقة كاروان‌های تجارتی بوده است. بنابراین هر چند استیلا بر این صحراهای فراخ بی‌آب و گیاه آن قدر نداشته است كه دولتهای بزرگ قدیم چون ایران، مصر و بابل و روم بدان چشم طمع بدوزند اما برای حفظ جان قافله‌های تجارتی، هم از دیر باز كشور گشایان قدیم این فرمان روایان صحرا را به خدمت خویش میگرفته اند.

در تاریخها هست كه وقتی كمبوجیه پادشاه هخامنشی لشگر به مصر برد اعراب را واداشت كه در بادیه برای سپاه او آب تهیه كنند و در برخی از جنگهایی كه ایرانیان با یونانیها كرده اند نیز اعراب جزو خدمت گذاران سپاه ایران به شمار می آمده اند.

بدین گونه در روزگاران كهن عرب را شأنی و قدری نبود. شهری و تمدنی نداشت ، خط و زبانی‌ او را نبود، و محیط زندگی او نیز پیدایش هیچ نظام و تهذیبی را اقتضا نمی كرد. معهذا اگر در كناره‌های این بیابان فراخ شهری و واحه‌هایی‌ بود، از بركت تربیت وتمدن ایران بود. چنان كه نزاع و رقابت مستمری كه همواره بین ایران و روم در كار بود، دولت‌های غسان و حیره را پدید آورد غسان در كنار بادیة شام بود و دولت روم آن را در برابر ایران علم كرده بود. حكومت ایران نیز دولت حیره مستقیم دو دولت « اصطكاك » را در كنار بادیة عراق به وجود آورده بود تا هم در آن حدود از جلوگیری كند و هم در جنگ با روم مددكار ایران باشد.

اما نفوذ ایران بر عرب منحصر به امارت حیره نبود. از همه قبایل و طوایف، گردن كشان و بزرگان عرب به درگاه امپراتوران ساسانی روی نیاز میآوردند. گذشته از اینها یمن نیز از روزگار نوشیروان دست نشاندة ایران بود. مطالعه در تاریخ حیره و یمن نشان می دهد كه ایرانیان در آن روزگاران عرب را به هیچ نمی گرفته اند و هرگز از جانب آنها هیچ اندیشه‌ای نداشته اند. حیره چنان كه از آثار و اخبار بر میآید، در اوایل قرن سوم بعد از میلاد پاره‌ای از طوایف عرب، از فترتی كه در پایان روزگار اشكانی پیش آمده بود استفاده كردند و به سرزمینهای مجاور فرات فرود آمدند و بر قسمتی از عراق دست یافتند. از این تازیان، برخی هم چنان زندگی بدوی را دنبال كردند اما عده‌ای دیگر به كار كشاورزی دست زدند. پس از آن، رفته رفته روستاها و قلعه‌ها بنا كردند و شهرها بر آوردند. مهمترین این شهرها، حیره بود كه در جایی نزدیك محل كنونی كوفه بر كرانه بیابان قرار داشت. این شهر، چنان كه از نام آن پیداست ۵ قلعه ایی و اردویی بوده است كه اعراب در آن سكونت داشته اند اما اندك اندك به شهر تبدیل شده است. تاریخ بنای این شهر را در افسانه‌ها به بختنصر نسبت داده اند و پیداست كه در صحت این قول جای شك هست.


این قدر هست كه هوای آزاد بیابان و آب جویبارهای فرات برای آبادی این سرزمین مساعد افتاده است. كثرت زرع و نخیل و وفور آب و كشت در این ناحیه می توانسته است فرمان روایان صحرا را به تمدن دعوت نماید. عرب هایی كه در این حدود، سكونت میداشتند به سبب مجاورت با ایران از بركت فرهنگ و تمدن بهر های یافته بودند در نزدیك حیره كاخ هایی بر پاگشته بود كه جلوه و رونقی خاص « كاخ ابن بخیله » و « كاخ سفید » و « كاخ خورنق » همچون بدان شهر می بخشید.

عربان این ناحیه برخی آیین ترسایی داشتند و بعضی آیین زرتشت را پذیرفته بودند. نیز در بین آنها كسانی بودند كه با خط و كتابت آشنایی داشتند و شاید خط و كتابت از آنجا به دیگر جاهای عربستان رفته باشد.
این قدر هست كه این امراء از اعراب بنی لخم بوده اند و به حكم مجاورت نسبت به امپراتوران ساسانی فرما نبرداری می كرده اند. سبب عنایتی كه امپراتوران ساسانی به حمایت و تقویت امراء حیره می داشتند این بود كه می خواستند بوسیلة آنها اعرابی را كه در ثغور ایران سكونت داشتند متحد نمایند و به یاری آنها از تجاوز و تعدی بدویان غارتگر به حدود مرز ایران جلوگیری نمایند. از این روی امپراتوران ساسانی در حمایت و تقویت این امراء عنایت بسیار میورزیدند و آ نها را با فرمان خویش بدین مقام منصوب می نمودند. نام این امراء در تاریخهای قدیم ایران ضبط بوده است و حمزه اصفهانی فهرستی از نام و مدت عمر آنها با ذكر امپراتورانی از ساسانیان كه با آنها معاصر بوده اند نقل نموده است. این فهرست هر چند كامل و خالی از خطا نیست اما به هر حال جالب و مهم است. ترتیب و شمارة امراء این سلسله غالب نادرست و مبهم است. شباهت و وحدت نام های آنها از اسبابی است كه مورخان را در باب تاریخ امراء این خاندان به خطا و اشتباه افكنده است. هر چه هست، امراء بزرگ این دیار، در دوره امپراتوران ساسانی بیشتر از خاندان لخم بوده اند و همه از شاهنشاه ایران فرمان میبرده اند. ذكر تاریخ حیره و امراء خاندان لخم در اینجا حاجت نیست خاصه كه در این باب، تاریخها نیز اطلاعات دقیق و درستی ندارند. با این همه اشاره ای كوتاه به امارت این خاندان تا اندازه ای وضع تمدن و حكومت اعراب مجاور این ناحیه را به دست میدهد. این قدر برای این كتاب كفایت است و بررسی تتبعاتی كه محققان در تاریخ این سلسله كرده اند در حوصلة كار ما نیست. بنی لخم آنچه از تاریخها و داستا نهای عرب بر میآید این است كه نخستین امیر حیره، از خاندان لخم، عمروبن عدی نام داشت. اما نام و نشان و سرگذشت او به درستی معلوم نیست و با افسانه هایی كه اعراب در باب جذیمة ابرش دارند در آمیخته است. گفته اند این جذیمه، پیش از این در حدود حیره پادشاهی داشت و فرمان می راند. از جاه و جلال و شكوه و هیبت او داستانها نقل كرده اند كه هیچ یك را باور نمیتوان كرد. از افسانه هایی كه در باب او آورده اند یكی این است كه در بزم وی جوانی از بنی لخم، نامش عدی، ساقی بود كه رقاش خواهر جذیمه با او سری و سری داشت. عدی را یارای آن نبود كه خواهر ملك را از وی درخواهد، اما رقاش او را حیل های آموخت. جذیمه را شراب بسیار پیمود و مست كرد.

آنگاه درخواست كه رقاش را به زنی بدو دهد جذیمه در مستی پذیرفت و در هشیاری پشیمان شد. اما كار گذشته بود. و از عدی پسری آمد كه او را عمرو نام نهادند. و چون جذیمه، چنان كه در افسانه ها و داستا نهای عرب آورده اند، به حیلة زباء كشته شد عمروب نعدی كه خواهرزاد هاش بود به خو نخواهی او برخاست. زباء را كشت و حیره را مقر امارت خویش كرد. بدین گونه بود كه امارت حیره به خاندان لخم رسید. گفته اند كه وی با شاپور اول و چند تن امپراتوران دیگر، كه بعد از او مدتی كوتاه سلطنت كردند، معاصر بود. پس از عمرو پسرش كه امرؤالقیس نام داشت به جای او نشست. دربارة مدت امارت او سخنانی كه در تاریخها آمده است گزافه آمیز است و آن را از صد سال هم بیشتر نوشته اند. اما از قرائن بر میآید كه وی نزدیك چهل سال امارت حیره داشته است . لوحی كه بر گور او یافته اند، و به خط نبطی و زبان قدیم تازی است از ارتباط او با درگاه امپراتوران ایران حكایت دارد چنان كه از تاریخها بر میآید، وی بر بیشتر اقوام عرب از مردم عراق و جزیره و حجاز از جانب امپراتوران ایران فرمانروایی داشته است. دورة امارت وی با عهد سلطنت بهرام سوم و نرسی و هرمزبن نرسی و شاپور ذوالاكتاف مقارن بوده است. پس از او چند تن دیگر حكومت كردند كه از آنها جز نامی باقی نمانده است.تا آنكه نوبت به نعمان بن امرؤالقیس رسید كه او را نعمان اعور گویند. نوشته اند كه این نعمان مردی تندخو و توانا لیكن سخت گیر و كینه كش بود. گفته اند كه یزدگرد اول را در حق او مهری و اعتقادی بود. بنای كاخ خورنق را نیز كه در مجاورت حیره بوده است بدو نسبت كرده اند. گویند وقتی بنای این كاخ افسانه آمیز به پایان رسید معمار آن را كه سنمار نام داشت بكشت. دربارة فرجام كار او نیز نقل كرده اند كه چون به اندیشة بی ثبانی و ناپایداری دولت و ملك جهان افتاد، جامة درویشی پوشید و ترك ملك نمود وسر به بیابان نهاد. این داستان را محققان افسانه می شمارند. از قرائن چنان برمی آید كه چون رفتار نعمان، شاید به پیروی از سیاست یزدگرد نسبت به ترسایان مساعد و ملایم بوده است این قصه را جعل كرده اند تا علاقه و ارتباط او را با زاهدان و سیاحان نصاری بیان نمایند. باری پس از او، نوبت امارت به منذربن نعمان رسید.
در جنگی كه چندی بعد بین بهرام گور با رومیها در گرفت منذر خدمت های شایسته كرد. چند تن دیگر از امراء خاندان لخم بعد از او بر حیره فرمانروایی كردند. تا نوبت امارت به منذربن ماءالسماء رسید كه از همه ملوك حیره نامدارتر و پر كارتر بود. وی در روزگار سلطنت قباد و نوشیروان می زیست و در روزگار او بود كه زنگیان بر یمن استیلا یافتند. هم دراین اوان بود كه ماجرای ظهور مزدك روی داد و پریشانی و نابسامانی تمام در كارها افتاد. قباد، چنان كه در تاریخها هست به آیین مزدك گروید اما منذر آیین مزدك را نپذیرفت. در این هنگام، امراء كنده كه با بنی لخم از دیر باز رقابتی داشتند فرصت نگه داشتند و چون دیدند شاهنشاه به سبب مخالفتی كه منذر در كار مزدك با او كرده است از او رنجیده است به قباد نزدیك شدند. قباد نیز حارث كندی را به امارت حیره برگماشت و او منذر را از آنجا راند. اما وقتی نوشیروان به سلطنت نشست دیگر باره منذر را به امارت حیره باز گرداند. اما اعاده حكومت نتوانست مقام و اعتبار او را اعاده كند. پس از او پسرش عمروبن منذر، به امارت حیره نشست كه او را به نام مادرش عمروبن هند خوانند.
گفته اند كه او امیری درشت خوی و خود پسند بود. و این خود پسندی سبب شد كه به دست عمروبن كلثوم كشته آمد. داستان ملاقات او با این عمروبن كلثوم را در قصه ها با آب و تاب تمام آورده اند و از آب و رنگ افسانه ای نیز خالی نیست. پس از او برادرانش قابوس و منذر نیز هر یك اندك مدتی امارت كردند. تا نوبت به نعمان بن منذر رسید كه ابوقاس كنیه داشت. گفته اند وی با هرمز چهارم و خسروپرویز در یك روزگار میزیست و از آنها فرما نبرداری می كرد. در دورة او به تقلید از دربار ساسانی تجمل و شكوه امارت در بین امراء حیره هم راه یافت. دربارة آغاز امارت او نوشته اند وقتی پدرش منذر وفات یافت شاهنشاه ایران هرمز چهارم در نشاندن او به امیری حیره تأخیر و تعلل ورزید. سرانجام به یاری عد یابن زید كه نسبت به وی علاق های داشت و در درگاه شاهنشاه كتابت می كرد منصب امارت حیره به وی واگذار گشت اما وقتی به امارت رسید در تجمل و شكوه كوشید و درگاه خود را به شیوة خسروان بر روی خوشامدگویان باز گذاشت. اندك اندك نفوذ بدسگالان و نیرنگ سازان خوشامد گوی در درگاه او چندان افزود كه بی سبب در حق عدی بن زید، كاتب و شاعر بدگمان گشت. و او را كه سبب و واسطة رسیدنش به امارت حیره گشته بود بازداشت و هلاك كرد. اما چندی بعد پسر عدی، نامش زید حیله كرد و انتقام خون پدر را از او بازستد.
 خسرو و جانشینانش از آن پس، دیگر از خاندان لخم كس را به امارت حیره ننشاندند و از جانب خود بدانجا عاملان فرستادند. تا وقتی كه خالد بن ولید با سپاه مسلمانان آنجا را بگرفت و با مردم بر جزیه صلح كرد. از آن پس حیره از اهمیت افتاد و با آنكه باز در ضمن پاره ای حوادث ذكری از آن در میان می آید دیگر اهمیت سابق را نیافت و توسعة كوفه اندك اندك از رونق آن كاست . بدین گونه حكومت حیره، كه دست نشاندة ایران بود از میان رفت و دروازة تیسفون رو به بیابان بازگردید.
گذشته از حیره و كنده، از دیگر بلاد عرب نیز هر جا كه به زیستن می ارزید از نفوذ ایران بر كنار نماند. از آن جمله دیار یمن را نام باید برد. هاماوران سرزمین یمن كه خوشبخت ترین و پرمایه ترین نواحی عربستان به شمار میرود از دیر باز مورد توجه جهان گشایان بوده است. در داستان های پهلوانی ما از این ناحیه به نام دشت هاماوران یاد كرده اند.
شیفتگی كاوس به سودابه دختر شاه هاماوران برای این پادشاه خودرای جهان جوی افسانه ها، گرفتاریها و تلخ كامی های بسیار به بار آورد كه در شاهنامة فردوسی طی داستان زیبا و دل انگیز جاودان های بیان شده است. چنانكه از شاهنامه بر می آید وقتی كاوس از مازندران نجات یافت به نیمروز رفت و چندی در آنجا بود. بسی بر نیامد كه از شورش و سركشی تازیان آگاهی یافت. پس كشتی و زورق بسیار فراهم آورد و از راه دریا آهنگ هاماوران كرد. جنگی خونین روی داد و سرانجام كاوس بر آنها چیره شد. پادشاه هاماوران زنهار خواست و پذیرفت كه باژ دهد. شاه هاماوران را دختری بود سودابه نام كه كاوس شیفتة او گشت. در كتاب های دیگر به جای سودابه نام سعدی را آورده اند كه تازی است.
كاوس سودابه را از سالار هاماوران درخواست. یك هفته پس از عروسی، سالار هاماوران كاوس را به مهمانی خواند و با نامداران و دلاوران در بند كرد. سودابه نیز این نامردی پدر را نپسندید و در زندان بودن با شوی را از رفتن به خانه پدر بهتر دانست. در ایران آشوب در افتاد و دیگر بار افرسیاب مجال تاخت و تاز یافت. سرانجام رستم سپاهی گران برگرفت و از راه دریا به هاماوران رفت و از بربرستان و مصر نیز به یاری هاماوران شتافتند و جنگی سخت روی داد. پادشاه مصر و بربرستان در این جنگ گرفتار شدند. سالار هاماوران كه شكست خویش را به یقین دانست كس نزد رستم فرستاد و زنهار خواست و كاوس را با سران لشكر وی به رستم تسلیم كرد. كاوس چون از بند رها گشت بر سالار هاماوران ببخشود و از خطای او درگذشت. پس سودابه را در مهد زرین بنشاند و با خویش به ایران برد. در این داستان چنین به نظر میآید كه نام حمیریان، دگرگونه گشته است و به صورت هاماوران در آمده است. برخی از محققان داستان شگفت گرفتاری كاوس را در هاماوران و مسافرت رستم را برای رهایی او یادگار جنگ های خسرو انوشیروان در حبشه می دانند كه در خداینامه ها گونة اساطیر گرفته باشد.

اما قرائن و امارات بسیاری كه در تاریخها و قصه های قدیم ایران وجود دارد نشان می دهد كه خیلی پیشتر از روزگار خسرو انوشیروان نیز ایرانیان با مردم هاماوران و دیگر بلاد تازی مربوط بوده اند.
در دورة امپراتوری هخامنشی ایرانیان بر یمن و نواحی شمال عربستان و سومالی و حبشه فرما نروایی داشته اند. در كتیبة نقش رستم دارای بزرگ امپراتور هخامنشی نام عربستان و حمیر و عدن و نیز حبشه را در شمار كشورهایی كه فرمان بردار و خراجگزار او هستند یاد می كند.
در دوران لشكر كشی های امپراتور كمبوجیه و دارای بزرگ از سرزمین های تازی نشین، آنها كه بر سر راه سپاهیان ایران بوده اند یا از جهتی می توانسته اند مورد توجه امپراتوران ایران قرار گیرند، از امپراتوران هخامنشی فرمان میبرده اند. پادشاهان حمیر از آن میان سرزمین یمن، كه از مواهب طبیعت بیشتر بهره داشته است از دیرباز آبادتر و برومندتر از سایر قسمتهای عربستان بوده است و از همین روی یونانیان آن را عربستان خوش بخت می خوانده اند.
نیز چون بر كنارة دریای هند و دریای سرخ جای میداشته است و از دیرباز برای بازرگانی میان دنیای غرب و شرق جایگاه مناسبی به شمار می آمده است از این حیث هم مورد توجه جهان گیران ایرانی و رومی بوده است. 

تاریخ هیچ قومی به اندازة تاریخ عربستان آشفته و پریشان نیست و از آن میان تاریخ یمن بیش از همه آشفته و درهم است. چنان كه بسیاری از اخبار و روایات مربوط بدان را مورخان نتوانسته اند باور دارند و درست بشمارند. بسا كه خیالبافیها و گزاف گوییها در طی این اخبار توانسته باشد شكستی را به صورت پیروزی یا ناكامی را به صورت كامیابی جلوه دهد. افسانه ها و داستانهایی كه در منابع عربی راجع به پادشاهان هاماوران (حمیری ها) نقل كرده اند از ارتباط آنها با تاریخ و تمدن ایرانی حكایت می كند.

این روایات شاید چنان كه گفته شد، افسانه هایی بیش نباشد لیكن در هر حال از آ نها نكاتی به دست می آید. نوشته اند كه شمر یرعش از پادشاهان حمیری سراسر ایران را تسخیر كرد. حتی از جیحون گذشت و سغد و سمرقند را به دست كرد.
گفته اند كه نام سمرقند از شمركند به نام اوست.  دربارة پادشاه دیگری به نام ملكیكرب نوشت هاند كه قوم خود را در هر گوشه از جهان بپراكند و به سیستان و خراسان برد. شگفت تر آنست كه دربارة برخی از این پادشاهان گفته اند كه آنها آتش پرستی پیش گرفته اند.
این نسبت خود تا اندازه زیادی بر وجود روابط و علایق بین ایرانیان با سرزمین هاماوران گواهی می دهد. بدین گونه عربستان خوش بخت از دیرگاه، قبل از امپراتوری ساسانی با ایران ارتباط داشته است و اینكه در تاریخها و افسانه ها نام آن با نام ایران پیوسته است بر حسب تصادف نیست.

هیچ نظری موجود نیست: