۲۳.۸.۹۶

uergen Teller Eyes Adwoa, Alewya, Edie, Jean December 2017


هنر و الهام


آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا

Naissance du marimba en bois de Guyane - Birth of a Guyana wood marimba

شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستانرا


گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشانرا
که تا هرکس بگستاخی نبیند آن گلستانرا
کنم دعوی عشق یار، وآنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار برشوت دوست خواهم داشتن آنرا
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
نفس بگشایم و دم میدهم سوزآه پنهانرا
بریدم زلف او را سر که هنگام پریشانی
شهادت گوید آن زاهد چو دید آن کافرستانرا
نهان باخویش میگویم که هست آنشوخ زآن من
مگر روزی دو سه ماند، زبانی میدهم جانرا
از او یارب نپرسی و مرا سوزی بجای او
چو سیری نیست از آزار خلق آن ناپشیمانرا
بیار آن نامه مجنون که گیرد سبق رسوایی
بخون دل چو خسرو شست لوح صبر و سامانرا.

امیرخسرو دهلوی


مجسم سازی های سه بعدی کاری از هنرمند اسپانیایی ایرما گرونهلز Irma Gruenholz


بوستان زندان نماید، مردم غمناک را


۲۲.۸.۹۶

شبِ سر درگریبونی ندیدی


بیدل وخسته دراین شهرم ودلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست

شب ببالین من خسته بغیر ازغم دوست
زآشنایان کهن یار وپرستاری نیست

یارب این شهرچه شهریست که صد یوسف دل
بکلافی بفروشیم و خریداری نیست

فکر بهبودی خود ‌ایدل بکن ازجای دگر
که اندراین شهر طبیب دل بیماری نیست


صفای اشک و آهم داده اين عشق
دل دور از گناهم داده اين عشق
دو چشمونت يشب آتيش بجون زد
خيال کردم پناهم داده اين عشق
چنون عاشق چنون ديوونه حالم
که می خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همين ديوونه حالی
يرنگم، صادقم، صافم، زلالم

تو که عشقو تو ویرونی ندیدی
شب سر در گریبونی ندیدی
نمی دونی چه دردی داره دوری
تو که رنگ پریشونی ندیدی
عزیز جونم، غم عشق تو کم نیست
سوای عشق تو هر غم که غم نیست
گله کردی چرا می نالم از درد
دیگه این ناله‌ها دست خودم نیست
چنون عاشق چنون ديوونه حالم
که می خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با همين ديوونه حالی
يرنگم، صادقم، صافم، زلالم.

Moein - Virooni | معین - ویرونی

تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من


آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من
یوسفت نام نهادند و بگرگت دادند
مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من
از ندانستن من دزد قضا آگه بود
چو ترا برد، بخندید بنادانی من
آنکه در زیر زمین داد سر و سامانت
کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من
بسر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم
آه از این خط که نوشتند به پیشانی من
رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیدهٔ نورانی من
بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند
قدمی رنجه کن از مهر بمهمانی من
صفحهٔ روی ز انظار، نهان میدارم
تا نخوانند بر این صفحه پریشانی من
دهر بسیار چو من سربگریبان دیدهست
چه تفاوت کندش سر بگریبانی من
عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری
غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من
گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند
که شکستی قفس ای مرغ گلستانی من
من که قدر گهر پاک تو میدانستم
ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من
من که آب تو ز سرچشمهٔ دل میدادم
آب و رنگت چه شد ای لالهٔ نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم چه فتاد
که دگر گوش نداری به نواخوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من.

پروین اعتصامی




یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند , مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من


آنان که سوگوار کردند خاک مرا، خواهند شکست در راه حمل این همه تاراج


درگذشت دردناک گروهی از هم‌میهنان شریفمان را که بر اثر فاجعه جانکاه زمین لرزه در کردستان ایران جان بجان آفرین تسلیم کردند را به ملت نجیب و تحت ستم ایران از صمیم قلب تسلیّت می‌گویم و توانایی، صبر و بردباری در مقابل این مصیبت عظیم را برای بازماندگان از ایزد یکتا خواستارم.



Persian Song!!! Dashti

۲۱.۸.۹۶

Cindy Crawford Lensed By Simon November 2017


جدید‌ترین کتابخانه ملی‌ قطر گشایش یافت


هنر و الهام


آنچه که همگان همیشه و همه جا بدان اعتقاد داشته اند، احتمال بسیار بیشتری دارد که اشتباه باشد


از ویژگی‌‌های پیغمبر اسلام، صرفنظر از قدرت خارق العاده او در جماع، علاقه بیش از حد حضرت به آرایش سر و صورت خود بود. موهای رسول اسلام تا سر شانه‌‌هایش بلند بود و ماهی‌ یکبار آنها را خضاب می‌گذاشت. و اکثرا موهایش را بصورت چهار گیس بافته و رها میکرد. از این گذشته پیغمبر عادت داشت هر شب سه میل سرمه در چشم راست و دو میل در چشم چپ خود بکشد. حضرت اکثرا جامه سرخ می‌پوشید که در بین اعراب عجیب بود.

عجیب است که بیشتر آخوند‌های شیعه بعنوان تاسی‌ از سیره رسول اسلام در امر جماع تلاش تحسین آمیزی دارند، اما هیچکدامشان نه تنها به مردان تکلیف نمیکنند که موهایشان را مانند آن بزرگبزار بلند بگذارند یا سرمه در چشم بکشند بلکه برعکس در نکوهش جوانانی که موهای بلند دارند هم خطبه میخوانند.
دلایل النبوه جلد اول صفحه ۱۲۹


بچه در قنداق و آخوند در وطن

چونی، وقتی‌ یکی‌ از خونین‌ترین دشمنانت میشود رییس جمهورت و
برای مال و جان و آینده فرزندان و میهنت تصمیم می‌گیرد؟

کارگر در زیر کار و دخترک در زیر یار
هردو مینالند اما این کجا و آن کجا

یک منار در اصفهان و یک منار زیر پتو
هر دو جنبانند اما این کجا و آن کجا

دختر دروازه غار و دختر دریا کنار
هردو عریانند اما این کجا و آن کجا

نو عروس در حجله و جنگجو در کاروزار
هردو خونینند اما این کجا و آن کجا

بند تنبان فاطی و کرست لی لی خانوم
هردو چسبانند اما این کجا و آن کجا

نیزه داران در مصاف و بیضه داران در لحاف
هردو در رزمند اما این کجا و آن کجا

خشت سازان در بیابان، عشقبازان در اتاق
هر دو میمالند اما این کجا و آن کجا

چرخ و دنده زیر ماشین، مردوزن زیر لحاف
هر دو درگیرند اما این کجا و آن کجا

میترا با روژ لب، مش حسن با ماله اش
هردو میمالند اما این کجا و آن کجا

بوسه های دلبر و نقل و نبات و با قلوا
هردو شیرینند اما این کجا و آن کجا

دانه فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه
هردو جانسوزند اما این کجا و آن کجا

چکمه خانم شهین و چکمه شمر لعین
هردو از چرمند اما این کجا و آن کجا

شکر مازندران و شکر هندوستان
هردو شیرینند اما این کجا و آن کجا

بچه در قنداق و آخوند در وطن
هردو می رینند اما این کجا و آن کجا.

ایرج میرزا

جان, هر که او آگاه تر, با جان ترست


معنای جان و روان بر ما هنوز روشن نیست با اینکه دانشمندان و حکما و فلاسفه ایرانی‌ که آموزگار همه دانشمندان دنیا هستند، در کتب و مقالات و آثار خود بار‌ها و بار‌ها آنرا توضیح و شرح داده‌اند. ولی‌ چون ادبیات ما آلوده دست‌های اجانب گشته، ما در این دایره سرگردان شده ایم. مثلا کلماتی مانند "وحشی، حیوان و تنها".... بار منفی‌ دارند و گاها بعنوان فحش بکار میروند. در حالیکه روح را گاهی‌ حیوان مینامند و آب حیات یا آب حیوان بار‌ها بکار رفته. وحشی در اصل بمعنای آزاده است. نام سیارات و یا ستارهگانی است که آزادانه در دنیای مادی قرار دارند بدون اینکه به کهکشانی متصل باشند. وحشی مخالف انس و الفت است. وحشی یعنی‌ کسی‌ که تعلق خاطری بکسی‌ و چیزی ندارد. ولی‌ امروزه ایرانیا آنرا بعنوان یک کلمه منفی‌ بکار میبرند. و یا کلمه تنها، به معنای بیکس و تک مانده بکار میرود در حالی‌ که تنها جمع تن‌ است و به جمع انسانی‌ که دور هم جمع شوند می‌گویند، تن ها. درست برخلاف آنچه امروزه بکار میرود.
خلاصه اینکه خانه از پایبست بکلی ویران است.
در لغتنامه دهخدا (که اولین لغتنامه دنیاست و هر چی‌ لغتنامه است از روی آن کپی شده، و این گفته من نیست این گفته تمامی کسانی‌ است که در دنیا سرشان به تنشان می‌ارزد و این مرد نازنین و حکیم ارزشمند آنرا تهیه کرده است) به معنای روح و جان و روان اشاراتی شده است، که در زیر میاید. هر چند این منبع ارزشمند پارسی هم از حمله بربر‌ها در امان نمانده و آنرا بکلی دستکاری کرده‌اند.

میفرمایند:
و مردم را از گرد آمدن سه چیز آفرید یکی تن که بدن و جسد خوانند و دیگری جان که او را روح خوانند و سیوم روان که او را نفس خوانند. (از رساله ٔ ابوعلی سینا).
مرمرا از دل خویش ای شه نومید مکن
که فدای دل تو باد مرا جان و روان .
فرخی .

جان  بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است. در پهلوی گیان شکل قدیمتر و جان شکل تازه است . و در کردی و بلوچی وافغانی (دخیل ) جان آمده است .

ابن سینا جان را بمعنی نفس یاد کرده : دیگر (از انواع حکمت ) آن بود که از حال هستی چیزها... ما را آگاهی دهد... تا جان ما صورت خویش بیابد و نیکبخت آن جهانی بود. و در ادبیات پارسی مترادف روان (روح انسانی ) هم آمده :
اگر موری سخن گوید وگر موئی روان دارد
من آن مور سخن گویم من آن مویم که جان دارد.
عمعق بخاری

ابن سینا گفته اند که جان مانند خورشید است و روان روشنی خورشید. 


آلات و ادوات موسیقی از سراسر دنیا


The Chanters Song - Scottish Wire Strung Harp - Clàrsach - Isle of Skye

Celtic Harp - Traditional Melodies (Album)

که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را



مرا دردیست اندر دل که درمان نیستش یارا
منو دردت چو تو درمان نمیخواهی دل مارا
منم امروز و صحرایی و آب ناخوش از دیده
چو مجنون آب خوش هرگز ندادی وحش صحرا را
شبت خوش باد و خواب مستیت سلطان و منهم خوش
شبی گرچه نیاری یاد بیداران شبها را
ز عشق ار عاشقی میرد گنه برعشق ننهد کس
که بهر غرقه کردن عیب نتوان کرد دریا را
بمیرند و برون ندهند مشتاقان دم حسرت
کله ناگه مبادا کج شود آن سرو بالا را
به نومیدی بسر شد روزگار من که یکروزی
عنان گیری نکرد امید هم عمر روان ما را
مزن لاف صبوری خسروا در عشق کاین صرصر
برقص آرد چو نفخ صور، کوه پای برجا را.

امیرخسرو دهلوی


آنروز چه رسم و راه بودت ، امروز نه سفله‌ای نه رادی