۲۶.۶.۹۶
آنتونی سوول ..... Anthony Sowell
آنتونی ادوارد سوول (متولد ۱۹ آگوست ۱۹۵۹) یک قاتل سریال آمریکایی است. او در اکتبر ۲۰۰۹ پس از آنکه جسد ۱۱ زن توسط محققان پلیس در کلیولند اوهایو کشف شد، دستگیر و به اعدام محکوم شد.
آنتونی ادوارد سول در ۱۹ آگوست ۱۹۵۹ در شرق کلیولند، از مادری تنها بدنیا آمد. او یکی از هفت فرزند خانوادهای فقیر بود. کودکی او سراسر تحت ظلم جمسانی و روحی واقع شده بود.
سوول در سن ۱۹ سالگی ، در تاریخ ۲۴ ژانویه ۱۹۷۸ وارد نیروی دریایی ایالات متحده شد.
او در پایگاه نیروی دریایی آمریکا در کارولینای جنوبی مستقر شد و در آنجا خدمت کرد. و سپس به لژین کارولینای شمالی پیوست . در ۱۳ ژوئیه ۱۹۷۸، او را به دومین پایگاه هوایی دریایی در ایستگاه نیروی دریایی چرین در کارولینای اعزام کردند.
در سال ۱۹۸۰، سوول پس از یک سال تعلیمات ویژه نظامی در ۲۰ ژانویه ۱۹۸۴ به پایگاه نیروی تفنگداران دریایی آمریکا در اوکیناوا، ژاپن اعزام گشت.
یکسال بعد، او بمدت سه روز به کمپ پندلتون در کالیفرنیا منتقل شد و تا پایان خدمت در ۱۸ ژانویه ۱۹۸۵ در آنجا ماند . سوول ۷ سال بعنوان تفنگدار نیروی دریایی آمریکا خدمت کرده و در طی اینمدت، یک مدال شایستگی، یک ستاره درخشان، یک روبان افتخار نیروی دریائی، یک گواهینامه افتخاری، یک دیپلم شایستگی افتخاری و دو سفارشنامه از ارتش، آمریکا دریافت کرد و بعنوان تفنگدار برتر از خدمت مرخص شد!
در سال ۱۹۸۹، سوول با زنی که سه ماهه باردار بود آشنا شده و او را بخانه خود برد. درآنجا دست و پاهای زن را بسته و بوضع فجیع به زن بیچاره تجاوز جنسی کرد. زن با استفاده از یک فرصت کوتاه از خانه قاتل گریخت و خود را به پلیس رساند.
سوول بازداشت و به اتهام آدم ربایی، تجاوز و تلاش برای تجاوز به عنف متهم و دادگاهی و نتیجتاً به ۱۵ سال زندان محکوم شد. او در سال ۲۰۰۵ از زندان آزاد شد.
در سال ۲۰۰۷ بسیاری از همسایگان سوول از او بخاطر بوی بدی که از خانه اش به بیرون پراکنده میشد به اداره بهداشت شکایت کردند. سوول در اینزمان بیکار و از فروش اوراق قرضه و سهام روزگار میگذراند.
سوول عضو یک سایت دوست یابی شده و خود را "کارشناسی ارشد" معرفی کرده بود که بدنبال یک فرد متعهد برای "آموزش" است. یکی از کسانی که با سوول بدین ترتیب رابطه برقرار کرده بود، لوری فریزیر، خواهرزاده شهردار کلیولند ( فرانک جی جکسون) بود. این فرد تا سال ۲۰۰۸ بعنوان کارآموز در خانه سوول رفته و آمد میکرد. خواهر زده شهردار در مصاحبهای در رابطه با بوی بدی که از خانه سوول بمشام میرسید گفته بود که بارها از بوی بد شکایت کرده و سوول یکبار آنرا به مادر بزرگش و بار دیگر به مغازه سوسیس فروشی که در نزدیکی خانه اش بود نسبت داده بود. تاریخ جدایی این دو دقیقا مشخص نیست، یکبار او گفته بود که در سال ۲۰۰۷ از سوول جدا شده و بار دیگر و در جای دیگر سال ۲۰۰۸ را سال جدایی دانسته بود.
در۲۲ سپتامبر ۲۰۰۹، سوول یک زن را بخانهاش میبرد. زن که بشدت مجروح شده بود به پلیس شکایت میکند که سوول پس از نوشیدن چند گیلاس الکل، تغییر حالت داده، و وحشیانه به او حمله نموده، او را کتک زده و ضمن اینکه درحال خفه کردن او بوده، همزمان به او تجاوز کرده است. زن به پلیس گفته است که او بیهوش شده و پس از اینکه بهوش آمده از خانه گریخته است.
در روز ۲۹ اکتبر، پلیس با در دست داشتن حکم بازداشت و جستجوی خانه بخانه سوول میرود. پلیس سوول را در خانه نمیابد ولی بجاش دو جسد شاخ شمشاد در کف هال خانه، دراز بدراز کشف میکند.
جسد چهار زن دیگر در یک قبر کم عمق در زیرزمین خانه کشف میشوند. سپس پس از حفر در حیاط خلوت، سه اسکلت دیگر و یک چهارم بقایای جسد دیگری را پلیس مییابد.
پلیس همچنین تعدادی جمجمه انسان را در درون یک سطل در خانه پیدا کرده و بجز جمجمه ها، تعداد اجساد کشف شده به یازده جسد میرسد.
اکثر قربانیان با روش خفه کردن دستی کشته شده بودند و جای دست و انگشتان بر روی گردن زنان دیده میشد. برخی دیگر آنچنان لگدکوب شده بودند که پلیس نمیتوانست بداند که زیر لگد مرده اند یا ابتدا خفه شدهاند. بهمگی اجساد وحشیانه تجاوز شده بود.
سه قربانی سوول از زیر چنگ او فرار کردند. بعدها پلیس کشف کرد که این کار بدلیل این بوده که خود قاتل بدلیل بیماری نارسای قلبی دچار حمله قلبی شده و بدنبال داروی خود رفته است. و زنان از این فرصت استفاده کرده و خود را نجات دادهاند. هر چند هر سه مورد تجاوز وحشیانه قرار گرفته بودند.
آنتونی ادوارد سول در ۱۹ آگوست ۱۹۵۹ در شرق کلیولند، از مادری تنها بدنیا آمد. او یکی از هفت فرزند خانوادهای فقیر بود. کودکی او سراسر تحت ظلم جمسانی و روحی واقع شده بود.
سوول در سن ۱۹ سالگی ، در تاریخ ۲۴ ژانویه ۱۹۷۸ وارد نیروی دریایی ایالات متحده شد.
او در پایگاه نیروی دریایی آمریکا در کارولینای جنوبی مستقر شد و در آنجا خدمت کرد. و سپس به لژین کارولینای شمالی پیوست . در ۱۳ ژوئیه ۱۹۷۸، او را به دومین پایگاه هوایی دریایی در ایستگاه نیروی دریایی چرین در کارولینای اعزام کردند.
در سال ۱۹۸۰، سوول پس از یک سال تعلیمات ویژه نظامی در ۲۰ ژانویه ۱۹۸۴ به پایگاه نیروی تفنگداران دریایی آمریکا در اوکیناوا، ژاپن اعزام گشت.
یکسال بعد، او بمدت سه روز به کمپ پندلتون در کالیفرنیا منتقل شد و تا پایان خدمت در ۱۸ ژانویه ۱۹۸۵ در آنجا ماند . سوول ۷ سال بعنوان تفنگدار نیروی دریایی آمریکا خدمت کرده و در طی اینمدت، یک مدال شایستگی، یک ستاره درخشان، یک روبان افتخار نیروی دریائی، یک گواهینامه افتخاری، یک دیپلم شایستگی افتخاری و دو سفارشنامه از ارتش، آمریکا دریافت کرد و بعنوان تفنگدار برتر از خدمت مرخص شد!
در سال ۱۹۸۹، سوول با زنی که سه ماهه باردار بود آشنا شده و او را بخانه خود برد. درآنجا دست و پاهای زن را بسته و بوضع فجیع به زن بیچاره تجاوز جنسی کرد. زن با استفاده از یک فرصت کوتاه از خانه قاتل گریخت و خود را به پلیس رساند.
سوول بازداشت و به اتهام آدم ربایی، تجاوز و تلاش برای تجاوز به عنف متهم و دادگاهی و نتیجتاً به ۱۵ سال زندان محکوم شد. او در سال ۲۰۰۵ از زندان آزاد شد.
در سال ۲۰۰۷ بسیاری از همسایگان سوول از او بخاطر بوی بدی که از خانه اش به بیرون پراکنده میشد به اداره بهداشت شکایت کردند. سوول در اینزمان بیکار و از فروش اوراق قرضه و سهام روزگار میگذراند.
سوول عضو یک سایت دوست یابی شده و خود را "کارشناسی ارشد" معرفی کرده بود که بدنبال یک فرد متعهد برای "آموزش" است. یکی از کسانی که با سوول بدین ترتیب رابطه برقرار کرده بود، لوری فریزیر، خواهرزاده شهردار کلیولند ( فرانک جی جکسون) بود. این فرد تا سال ۲۰۰۸ بعنوان کارآموز در خانه سوول رفته و آمد میکرد. خواهر زده شهردار در مصاحبهای در رابطه با بوی بدی که از خانه سوول بمشام میرسید گفته بود که بارها از بوی بد شکایت کرده و سوول یکبار آنرا به مادر بزرگش و بار دیگر به مغازه سوسیس فروشی که در نزدیکی خانه اش بود نسبت داده بود. تاریخ جدایی این دو دقیقا مشخص نیست، یکبار او گفته بود که در سال ۲۰۰۷ از سوول جدا شده و بار دیگر و در جای دیگر سال ۲۰۰۸ را سال جدایی دانسته بود.
در۲۲ سپتامبر ۲۰۰۹، سوول یک زن را بخانهاش میبرد. زن که بشدت مجروح شده بود به پلیس شکایت میکند که سوول پس از نوشیدن چند گیلاس الکل، تغییر حالت داده، و وحشیانه به او حمله نموده، او را کتک زده و ضمن اینکه درحال خفه کردن او بوده، همزمان به او تجاوز کرده است. زن به پلیس گفته است که او بیهوش شده و پس از اینکه بهوش آمده از خانه گریخته است.
در روز ۲۹ اکتبر، پلیس با در دست داشتن حکم بازداشت و جستجوی خانه بخانه سوول میرود. پلیس سوول را در خانه نمیابد ولی بجاش دو جسد شاخ شمشاد در کف هال خانه، دراز بدراز کشف میکند.
جسد چهار زن دیگر در یک قبر کم عمق در زیرزمین خانه کشف میشوند. سپس پس از حفر در حیاط خلوت، سه اسکلت دیگر و یک چهارم بقایای جسد دیگری را پلیس مییابد.
پلیس همچنین تعدادی جمجمه انسان را در درون یک سطل در خانه پیدا کرده و بجز جمجمه ها، تعداد اجساد کشف شده به یازده جسد میرسد.
اکثر قربانیان با روش خفه کردن دستی کشته شده بودند و جای دست و انگشتان بر روی گردن زنان دیده میشد. برخی دیگر آنچنان لگدکوب شده بودند که پلیس نمیتوانست بداند که زیر لگد مرده اند یا ابتدا خفه شدهاند. بهمگی اجساد وحشیانه تجاوز شده بود.
سه قربانی سوول از زیر چنگ او فرار کردند. بعدها پلیس کشف کرد که این کار بدلیل این بوده که خود قاتل بدلیل بیماری نارسای قلبی دچار حمله قلبی شده و بدنبال داروی خود رفته است. و زنان از این فرصت استفاده کرده و خود را نجات دادهاند. هر چند هر سه مورد تجاوز وحشیانه قرار گرفته بودند.
نشستند و تدبیر کردند باهم
نهان کرد دیوانه در جیب سنگی
یکی را بسر کوفت روزی بمعبر
شد از رنج رنجور و از درد نالان
بپیچید و گردید چون مار چنبر
دویدند جمعی پی دادخواهی
دریدند دیوانه را جامه در بر
کشیدند و بردندشان سوی قاضی
که این یک ستمدیده بود آن ستمگر
ز دیوانه و قصهٔ سر شکستن
بسی یاوه گفتند هر یک بمحضر
بگفتا همان سنگ بر سر زنیدش
جز این نیست بدکار را مزد و کیفر
بخندید دیوانه زان دیو رائی
که نفرین برین قاضی و حکم و دفتر
کسی میزند لاف بسیار دانی
که دارد سری از سر من تهیتر
گر اینند با عقل و رایان گیتی
ز دیوانگانش چه امید دیگر
نشستند و تدبیر کردند باهم
که کوبند با سنگ، دیوانه را سر.....
پروین اعتصامی
مبارزه مدنی یا مبارزه بدنی؟ باز نشر
میفرمایند مبارزه مدنی باید کرد! اینهم از همان دستورعملها و نسخههایی است که خوشبینانِ ساده دلِ بی پیرایه مینویسند. دلیل این ادعا هم همین بس که در خود کلمه "مدنی" پنهان است... خودت میگویی مدنی! یعنی کاری با فرهنگ با تمدن با مدنیّت، که ناشی از بردباری، پایداری، احترام به یکدیگر و خلاصه مطلب و رساننده قلب منظور، یعنی همان پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک شخصی است. کجای این حکومت را بگیریم که یک سایه کمرنگی از اینها در درونش نهفته باشد، که با تمسّک و توسل به آن بشود مبارزه مدنی کرد؟؟ مثل اینکه بگوییم با گرگ گرسنه باید نشست بر سر یک میز و در مورد رشد منفی جمعیت گوسفندان تبادل نظر کرد! درست بهمین مسخرهگی است.
مبارزه مدنی در جایی صورت میگیرد و جواب میدهد که پیش از آن مدنیّت و فرهنگ در رگ و پی جامعه خانه کرده باشد، مثل اینکه در آلمان شیر را بمقدار کمی گران کردند، فردای آنروز، هیچیک از آحاد ملت آلمان شیر نخریدند. یعنی با یک مبارز مدنی دهان صاحب کارخانه و بچه را پر خون کردند، و صاحب کارخانه مجبور شد با دادن میلیونها یورو خسارت و هزاران بار عذرخواهی دوباره برگردد بقیمت سابق.
حالا همین عمل را در کشوری که مدنیتی در آن نیست انجام بده، یعنی بیا بگو از فردا دو زار بقیمت شیر افزوده میشود. اکثر آحاد ملت حتی آنهایی که سال بسال لب به شیر نمیزنند، با شنیدن حتی شایعه این خبر، بلافاصله همه عزم خود را جزم کرده و در بدر بدنبال بقالی و چقالی و لبنیاتی دونبش که اکثرا متعلق به اهالی آذربایجانی است که خود را ترک میداند، میگردند که شب پشت درش بخوابند تا کله سحر شیر را بقیمت پیشین آن بخرند، در خانه انبار کرده و دلشان را شاد کنند که این آخر سری چیزی را ارزان خریده اند و تو دهن صاحب کارخانه زده اند!
و این ادعا نیست، حقیقت تلخی است که به تجربه دیدیم، یعنی چندین بار پیش از اینکه قیمت بنزین را بالا ببرند، مثل بچه آدم اومدن و گفتند، آقا از فردا قیمت بنزین دو برابر میشود، و هیچ جنبندهای پیدا نشد تا نپرسید آخر چرا؟؟ چرا باید روی نفت و بنزین خوابید و چنین بدبختی کشید؟ اما در عوض مردم هم ریختند هر چی ظرف تو خانه داشتند از بنزین پر کردند، و در نتیجه یک چند روز هم با قیمت پیش از گرانی آن حال کردند و بعد هم مثل بچه آدم قیمت بنزین را بهمان قیمت اروپا خریدند.
بعد شما میایی و برای این مردم نسخه و دستور عملی بنام مباره مدنی مینویسی! خوب سرخورده میشوی، از آنطرف هم موجب شادی ناکسان شده و حتی خود مردم هم خندهشان میگیرد حتی اگر برویت نیارند.
آقا جان هر چیزی دارای روش و رگ خوابی است. هر چیزی قانون و قواعد خود را دارد.
مثلا رسم مبارزه این است:
- اولین قانون مبارزه، قانون پیروز شدن است. یعنی یا باید وارد گود نشوی و یا اگر تصمیم گرفتی مبارزه کنی باید و باید و باید و باید با هدف پیروزی باشد و از پا ننشینی و نمیری تا پیروز نشدی. هدفی جز پیروزی چیزی بجز اتلاف انرژی، زمان، جان، مال و همه چیز نیست. این اصل اول است.
-اصل دوم شناختن رقیب و طرفی است که میخواهی با او مبارزه کنی.
اول باید بدانی دشمن کیست، چیست، کجاست، چکاره است، چه میخواهد، نقاط ضعف و قوّتش چیست، چگونه میشود زد پدر صاحبش را درآورد. چرا که بدون شناخت میشود همان جریان مبارزه بدنی با آسیاب بادی!
یعنی با یک لات بیسراپا با یک تروریست دهان گشاد آدمکش، با یک مزدور بیگانه و جلاد اجنبی که با هدف کشتار و نسلکشی تو آمده، نمیشود و نمیتوان دم از بودن یا نبودن، و پرسش اینجاست و شما کجایی و بحث فلسفی زدن!
شما زمانی که با یک لجاره که چیزی برایش مهم نیست و از انجام هر پلیدی شرم ندارد، روبرو هستی:
میبایستی بروشی با او مبارزه کنی که نتیجه بدهد.
بمردم بگو: مردم این لجارهها را هرجا گیر آوردیید، بسزای عملشان برسانید. چند تا چند تا قرار بگذارید، سر راه اینها بنشینید و هنگامی که فرصت یافتید آنچنان دماری از او درآرید که از جایش بلند نشود. و نترسید شما چیزی برای از دست دادن ندارید، ولی آنها همه چیز دارند و از دست دادن کوچکترینش به آنها لطمه میزند.
و در ضمن همه مردم را نمیتوانند بکشند و زندان کنند.
ولی شما میتوانید زندگی را برای آنان و خانوادههایشان با ترس همراه کنید و آنچنان دماری از روزگارشان درآرید و آنچنان زندگی و نفس کشیدن را برایشان تیره و تار کنید که بگذارند فرار کنند.
اینها خودی نیستند، اینها دشمن شما و فرزندان و آینده کشورتانند.
اینها در لباس خودی، یکایک شما را تک تک و تنها گیر آورده و نابود میکنند. و مبارزه با اینها از واجبات زندگی هر فرد است. مبارزه بین مرگ و زندگی است. و نابودی اینها نجات فرزندان شماست. با اینها میبایستی مانند دشمن اشغالگر مبارزه کرد. همانطور که اینها با موذیگری و شیّادی بکشور دست یافتند و همه چیز را برای خود و کشورهای بیگانهشان میخواهند، با موذیگری و شیّادی نابودشان کنید و همه چیزشان را به آتش بکشید.
۲۵.۶.۹۶
همین بسکه از پا نیفتادهای
بصحرا سرود اینچنین خارکن
که از کندن خار، کس خوار نیست
جوانی و تدبیر و نیروت هست
بدست تو این کارها کار نیست
به بیداری و هوشیاری گرای
چو دیدی که بخت تو بیدار نیست
چو بفروختی از که خواهی خرید
متاع جوانی ببازار نیست
جوانی گه کار و شایستگیست
گه خودپسندی و پندار نیست
نبایست برخیره ازپا فتاد
چو جان خسته و جسم بیمار نیست
همین بسکه از پا نیفتادهای
بس افتادگان را پرستار نیست
مپیچ از ره راست بر راه کج
چو در هست حاجت بدیوار نیست
ز بازوی خود، خواه برگ و نوا
ترا برگ و توشی در انبار نیست
همی دانه و خوشه خروار شد
ز آغاز هرخوشه خروار نیست
۲۴.۶.۹۶
کسی بجز تو نکردست در خرابه مکان
بجغذ گفت شبانگاه طوطی ازسر خشم
که چند بایدت اینگونه زیست سرگردان
چرا ز گوشهٔ عزلت برون نمیآیی
چه اوفتاده که از خلق میشوی پنهان
کسی بجز تو نبستست چشم روشن بین
کسی بجز تو نکردست در خرابه مکان
اگر بجانب شهرت گذر فتد بینی
بسی بلند بنا قصر و زرنگار ایوان
چرا ز فکرت باطل نژند داری دل
چرا بملک سیاهی سیه کنی وجدان
زطائران جهان دیده رسم و راه آموز
ببین چگونه بسر میبرند وقت و زمان
اگر که همچو منت میل برتری باشد
گهت بدست نشانند و گاه بردامان
مرا نگر چه نکو رای و نغز گفتارم
ترا ضمیر بداندیش و الکنست زبان
اشتراک در:
پستها (Atom)