‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز ۱۳۹۵. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز ۱۳۹۵. نمایش همه پست‌ها

۱۳.۱.۹۵

سیزده‌بدر شاد و شیرین و شنگول و شورانگیز

 
کمترین بهره‌ای که از روزسیزده‌بدر ایرانی‌ نصیب مردم دنیا شده، اینست که ایرانیان پیکنیک رفتن را به آنان یاد داده اند

سیزده بدر بر تمامی هم میهنان گرامیم شاد و فرخنده باد


سیزده بدر روز شادی و پایکوبی، رقص و خنده، روز همنشینی با طبیعت، روزی که پایان جشن‌های نوروزی محسوب میشود، روز پیوستن با طبیعت و گرامی‌ داشت شروع افرینش دوباره، روزی که ایرانیان سند مالکیت زمین، دانش کهکشان شناسی‌، دانش فهم طبیعت، دانش زندگی‌ اجتماعی و شریک شدن در جشن و شادی، فرهنگ خوردن و آشامیدن، فرهنگ ازدواج و تشکیل خانواده، فرهنگ احترام به ناشناخته ها، فرهنگ جشن گرفتن، فرهنگ ساده زیستی‌ و پیوند با کره زمین و با طبیعت را به دنیا ارائه داده و دانش چگونگی‌ همزیستی‌ آدمی‌ را به مردم دنیا منتقل کردند .
خجسته روز ۱۳ فروردین و جشن ۱۳بدر بر ملت شریف ایران که قدمتی به درازای آفرینش آدم و حوا دارد، گرامی‌، فرخنده و شاد باد.

۱۲.۱.۹۵

می توان زیر فشار عده‌ای خر همچنان سبز ماند


آخرین پیک است این، ساغر نمی گوید دروغ
مادرش آمد ، صدای در نمی گوید دروغ

از شروع مدرسه بابا همینطور آب داد!
دسته گل هایی که شد پرپر نمی گوید دروغ

من نبودم بود او، من آمدم بابا نبود
بچه یعنی تخم جن!! مادر نمی گوید دروغ

بود اخراجت صحیح، آدم خطایت محرز است
هر چه باشد حضرت داور نمی گوید دروغ

خواب دیدم رفته‌ام مکه عنایت شد به من
بر سرم این فضله کفتر نمی گوید دروغ!

من نمی گویم خدا مرده است.. نیچه راست گفت..
مطمئن هستم ولی کافر نمی گوید دروغ

حال ما این روزها بد نیست اما می شود..
آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ

گر میسر نیست حرف بد زدن از روبرو
می توان از پشت زد، خنجر نمی گوید دروغ

می توان زیر فشار عده‌ای خر همچنان
سبز ماند و سبز شد، شبدر نمی گوید دروغ

یا که عمری در کثافت غلت زد با اینهمه
حس خوبی داشت نیلوفر نمی گوید دروغ

تا ابد نتوان دهان خانه‌ها را گل گرفت
زیر سقف، این درز شرم آور نمی گوید دروغ

کار هر خر نیست شاخ انداختن، نه! واقعا ــ
کار هر خر نیست! گاو نر نمی گوید دورغ

هیچ چیزی در جهان مانند مردن راست نیست
بعد مرگش آدمی دیگر نمی گوید دروغ

بی‌گمان هر کس که باشد کارش از این ور درست
هیچ وقت اینقدر از آن ور نمی گوید دروغ!!

کی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟
حافظ! آدم بر سر منبر نمی گوید دروغ!

ما مسلمانیم و ایرانی، هزاران بار شکر!
یک تن‌ حتی در این کشور نمی گوید دروغ!

راست فرمودند الشعرو لسان الصادقین
هیچکس از شاعران بهتر نمی گوید دروغ!

رحيم رسولی

ریشه دروغ ۱۳ بدر , روز ۱۳ فروردین, از زبان سینوهه


ریشه دروغ روز ۱۳ فروردین را میتوان در کتاب پزشک فرعون، نوشته سینوهه یافت: سینوهه در این کتاب از سفری که به بابل کرده است ( طبس امروزی ) می‌نویسد:

وقتی فصل بهار شروع میشود سکنه بابل مدت دوازده روز جشن میگیرند.
در روز سیزدهم مراسم این جشن بوسیله یک دروغ بزرگ یعنی پادشاه دروغی خاتمه می یابد.
در این دوازده روز مردم در بابل زیباترین لباس خود را میپوشند و دخترهای جوان به معبد (ایشتار) میروند و در آنجا خود را در دید مردها قرار میدهند تا اینکه آنها را انتخاب نمایند و هر مرد پس از اینکه زنی را برای همسری انتخاب کرد یک هدیه
بوی میدهد و زنها این هدایا را جمع آوری مینمایند و وقتی شوهر میکنند این هدیه جز جهیز آنها میباشد.
در این دوازده روز همه مشغول عیش و عشرت میشوند و خود را برای جشن روز سیزدهمین بهار آماده میکنند.
صبح روز سیزدهم من در مهمانخانه نشسته بودم و یک مرتبه شنیدم که یک عده سرباز به مهمانخانه ریختند و بانک زدند پادشاه ما کجاست؟ پادشاه ما را بدهید وگرنه همه را بقتل خواهیم رسانید.
این عده با فریادهای خشمگین طبقات مهمانخانه را پیمودند تا به طبقه ایکه من در آن سکونت داشتم رسیدند و فریاد زدند پادشاه ما را بدهید... پادشاه ما را پنهان نکنید.
سربازها مقابل اطاق ما غوغا نمودند و (کاپتا) غلام من از بیم خود را زیر تخت خواب پنهان کرد و بمن گفت تصورمیکنم در بابل شورشی شده و پادشاه گریخته و طرفداران او به تصور اینکه وی در این مهمانخانه است اینجا آمده اند.
من درب اطاق را گشودم و به سربازها گفتم آیا مرا می شناسید یا نه؟
من (سینوهه) طبیب فرعون مصر هستم و دندان پادشاه شما را کشیده‌ام و او برای خشنودی من در این شهرقشون خود را وادار به رژه کرد و اگر قصد داشته باشید مرا اذیت کنید نزد پادشاه شما میروم و شکایت میکنم.
سربازها گفتند اگر تو (سینوهه) هستی ما تو را جستجو میکنیم و منظورمان یافتن تو میباشد.
پرسیدم با من چکار دارید گفتند که غلام تو را میخواهیم سوال کردم با غلام من چکار دارید؟
سربازها گفتند امروز روز جشن پادشاه دروغی است و پادشاه ما امر کرده که غلام تو را نزد وی ببریم.
گفتم پادشاه شما با غلام من چکار دارد؟
گفتند از این موضوع اطلاع نداریم و اگر غلام خود را به ما نشان ندهی تو را عریان خواهیم کرد و بدون لباس به کاخ
پادشاه خواهیم برد و برای اینکه نشان بدهند که تهدید آنها واقعیت دارد با یک حرکت جامع مرا دریدند و مرا عریان کردند و آنوقت با شگفت مرا نگریستند چون تا آنموقع ندیده بودند که مردی دارای ختنه باشد.
یکی از سربازها گفت پناه بر (مردوک) چرا اینمرد اینطور است؟
دیگری پرسید که آیا تمام مردهای مصر اینطور هستند؟
گفتم بلی در مصر مردها را هنگامیکه کودک هستند ختنه میکنند.
یکی از آنها گفت این موضوع برای ما اهمیتی ندارد. دیگری فریاد بر آورد ما از تو کسی را می خواهیم که باید بما تحویل بدهی وگرنه...
گفتم سخن را کوتاه کنید و بگوئید چه خواهید کرد؟
سربازها گفتند یا غلام خود را بما نشان بده یا تو را عریان از خیابانهای بابل عبور خواهیم داد و بکاخ سلطنتی خواهیم برد.
گفتم من بپادشاه شما شکایت خواهم کرد و خواهم گفت که شما را بشدت تنبیه کند.
سربازها گفتند خود پادشاه بما گفته که اگر تو غلامت را بما تسلیم نکنی تو را عریان بکاخ سلطنتی ببریم.
(کاپتا) که زیر تخت از وحشت میلرزید از آنجا خارج شد و گفت ارباب مرا عریان بکاخ سلطنتی نبرید زیرا احترام این پزشک معروف از بین میرود و من حاضرم که با شما بهر جا که میگوئید بیایم.
سربازها وقتی (کاپتا) را دیدند فریاد شعف بر آوردند و گفتند (مردوک) پاینده باد... پادشاه ما پیدا شد... ما پادشاه خود
را یافتیم و اینک او را بکاخ سلطنتی می بریم.


چمن، با سوسن و ريحــــان منقش ... نوروز پیروز


سپيـــــده‌دم، نسيمي روح پــــــــــرور
وزيــــــد و کـــــــــرد گيتي را معنبـــــــر

تـــو پنــــــداري زفـــــروردين و خــرداد
بـــــــه باغ و راغ، بُــــــد پيغـــــــام‌آور

برخسار و بتن، مشاطه کــــردار
عـروســـان چمـــن را بست زيــور

گرفت از پاي، بندِ سرو و شمشاد
سترد از چهره، گرد بيد و عرعر

ز گــــوهر ريزي ابر بهـــــــــار
بسيط خـــــاک شـــد پر لؤلؤ تــــر

مبـــــــارکبـاد گـــــويان، درفکندنـد
درختـــان را بــــه تارک، سبـــــــز چــــادر

نمــــــاند انـــدر چمن يک شــاخ کـــــان را
نپـــــــوشاندنـــد رنگين حُلــــــــه در بـــــر

زبس بشکفت گــــوناگـــــون شکوفــــــه
هــــوا گرديـــــد مشکيــــــن و معطـــــــر

بسي شـــــد، بر فــــراز شاخســـــاران
زمــــــرّد، همســـــــر ياقوتِ احمـــــــر

بتن پوشيد، گــل استبرق ســـــــرخ
بــــه بر بنهـــاد نـــــــرگس، افســـر زر

بهـــــاري‌لعبتان، آراستـــــــــه چهـــر
بــــــکـــردار پريــــــــرويان کشمــــر

چمن، با سوسن و ريحــــان منقش
زمين، چون صحف انگليون مصـــور

در اوج آسمان، خـورشيد رخشان
گهي پيــــدا و ديگــر گه مضمّــــر

فلک، از پست‌راييهــــا مبــــرا
جهـــــان زآلوده ‌کاريها مطهر....


پروين اعتصامي






۱۰.۱.۹۵

گل صد برگ را بباید ساخت , فصل نوروز با نوای هزار


ماه یا جنتست یا رخسار
شهد یا شکرست یا گفتار

آهوان صید مردمند و دلم
صید آن آهوان مردمدار

کار ما با ستمگری افتاد
که بجز قصد ما ندارد کار

گل صد برگ را بباید ساخت
فصل نوروز با نوای هزار

پیش عشاق لطف باشد قهر
نزد مشتاق فخر باشد عار

دل بی مهر کی شود روشن
مرغ بی بال کی بود طیار

چه زند عقل با تطاول عشق
چکند صید در کمند سوار

مرغ وحشی اگر عقاب شود
نکند کرکسان چرخ شکار

کامت از دار می‌شود حاصل
گام برگیر و کام دل بردار

نامهٔ نانوشته بیش مخوان
قصهٔ ناشنوده پیش میار.

خواجوی کرمانی






۹.۱.۹۵

بلبل خوش نغمه از نوروز می‌گوید سرود


راستی را در سپاهان خوش بود آواز رود
در میان باغ کاران یا کنار زنده رود

باده در ساغر فکن ساقی که من رفتم بباد
رود را بر ساز کن مطرب که دل دادم برود

جام لعل و جامهٔ نیلی سیه روئی بود
خیز و خم بنمای تا خمری کنم دلق کبود

گر تو ناوک می‌زنی دور افکنم درع و سپر
ور تو خنجر می‌کشی یکسو نهم خفتان و خود

شاهد بربط زن از عشاق می‌سازد نوا
بلبل خوش نغمه از نوروز می‌گوید سرود

در چنین موسم که گل فرش طرب گسترده است
جامهٔ جان مرا گوئی ز غم شد تار و پود

آن شه خوبان زبردست و گدایان زیردست
او چو کیخسرو بلند افتاده و پیران فرود

می‌برد جانم برمحراب ابرویش نماز
می‌فرستد چشم من بر خاک درگاهش درود

چون میان دجله خواجو را کجا بودی کنار
کز کنار او دمی خالی نیفتادی ز رود.

خواجوی کرمانی





۸.۱.۹۵

بگوی نوبت نوروز و ساز عید بساز


مراد بین که به پیش مرید باز آمد
بشد چو جوهر فرد و فرید باز آمد

سعادتیست که آنکس که سعد اکبر ماست
بفال سعد برفت و سعید باز آمد

بعید نبود اگر جان ما شود قربان
چو یار ما ز دیاری بعید باز آمد

بگوی نوبت نوروز و ساز عید بساز
که رفت روزه و هنگام عید باز آمد

بگیر جامه و جامم بده که واعظ شهر
قدح گرفت و ز وعد وعید باز آمد

بیار باده که هر کو بشد ز راه سداد
بکوی میکده رفت و سدید باز آمد

فلک نگین سلیمان بدست آنکس داد
که از تتبع دیو مرید باز آمد

جهان مثال ارادت بنام آنکس خواند
که شد بملک مراد و مرید باز آمد

بجز مطاوعت و انقیاد سلطان نیست
عبادتی که بکار عبید باز آمد

کسیکه در صف عشق آمد و شهادت یافت
بشد بعزم غزا و شهید باز آمد

ز کوی محمدت انکس که خیمه بیرون زد
ذمیم رفت ولیکن حمید باز آمد

شد آشیانه وحدت مقام شهبازی
که از نشیمن کثرت وحید باز آمد

کسی که مرشد ارباب شوق شد خواجو
عبور کرد ز شد و رشید باز آمد.

خواجوی کرمانی



۶.۱.۹۵

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران .... نوروز پیروز


خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله
ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله

در طرف چمن ساقی دوران می عشرت
در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران
بر لاله و گل در و گهر بیخته ژاله

وز شوق رخ و قامت تو پیش گل و سرو
بلبل کند افغان به چمن فاخته ناله

ای دلبر گلچهره که مشاطهٔ صنعت
بالای گل از سنبل تر بسته کلاله

آهنگ چمن کن که به کف بهر تو دارد
گل ساغر و نرگس قدح و لاله پیاله

عید است و به عیدی چه شود گر بمن زار
یک بوسه کنی زان لب جان بخش حواله

گفتی چه بود کار تو هاتف همهٔ عمر
هر روز دعا گوی توام من همه ساله.

احمد حسینی متخلص به هاتف اصفهانی




۳.۱.۹۵

خجسته نوروز پیروز بر همه فرخنده و شاد باد


ما ایرانی ها متمدن ترین مردم روی زمین هستیم, به جای اینکه مانند وحشی های عرب و ترک و غربی اسلحه و بمب دستمون بگیریم و جسم دشمنانمان را از هم بپاچیم, عکس از سفره هفت سین میگذریم تا جسم و روان بدخواهان ایران و ایرانی را له و لورده و مربا کنه ... بنازم این ملت را به درازای تاریخ پاینده و یگانه است.

۲۹.۱۲.۹۴

برخیز که باد صبح نوروز, در باغچه می‌کند گل افشان


راز زنده بودن و زنده ماندن نوروز

نوروز بر تمامی هم میهنان شریف، گرامی‌ و نازنینم پیروز و فرخنده و خجسته باد

- تا زمانی که زمین بدور خورشید میچرخد، نوروز زنده است. چرا که نوروز ایرانیان یعنی زمانی که سال تحویل میگردد و سال زمانی نو میگردد که زمین یک دور کامل بدور خورشید گردیده باشد و درست زمانی که زمین گردش نوی دیگری را بدور خورشید آغاز میکند، سال نو ایرانی آغاز گردیده و تحویل میشود. و ایرانیان با برگزاری جشن و سرور و شادی و شادمانی و رقص و پایکوبی، پوشیدن لباس و رخت نو، با دادن هدیه و دید و بازدید، با خوردن شربت و شیرینی‌، 

برخورداری از این زندگی‌ دوباره را بدرگاه یزدان بزرگ و توانا سپاس گفته و بدین ترتیب در عمل نشان میدهند که آفرینش را گرامیداشته و ارج می‌نهند. (و چه کسی‌ از سپاسی بدین عظمت بدرگاه خدا غمگین و ناراحت میگردد؟ اهریمن و ابلیس همیشه رنجور!)

برخورداری از این دانش و علم و این آگاهی‌ یعنی خدا بودن در علم نجوم و ستاره و کهکشان‌ها که حداقل ۱۰ هزار سال است که نزد ایرانیان است. نوروز یعنی ایرانیان از ۱۰ هزار سال پیش میدانستند که زمین گرد است و بدور خورشید میگردد و این گردش ۳۶۵ و هر چهار سال ۳۶۶ روز طول میکشد.

این علمی است که وحشی‌های غربی تنها ۳۰۰ سال است که از آن آگاهی یافته اند و تازه آن هم پس از دست یابی به کتابخانه‌های عظیم ایران و دانشمندان ایرانی بوده است. 
و وقتی ایرانیان نوروز را جشن میگیرند، یعنی یک تاریخ حداقل ۱۰ هزار ساله علم، دانش، خرد و آگاهی را جشن میگیرند. و به همین دلیل تا زمانی که زمین بدور خورشید میگردد، نوروز هم زنده است و هیچ خدای زمینی نمیتواند این گردش را متوقف کند.

- تا زمانی‌ که بجبر زمان، روز و شب یکسان میگردد و درست ۱۲ ساعت روز و ۱۲ ساعت شب در گردش روزگار پدیدار میگردد (اولین روز نوروز ) ، نوروز ایرانی‌ وجود دارد و این خرد و دانش ایرانی‌ است که آنرا عید قرار داده و با برگزاری جشن و سرور، یزدان یکتا را سپاس می‌گوید. نوروز آنچنان تاریخ زنده‌ای را ساخته که هیچ احدی توانایی بهم زدن و ویرانی و مخدوش کردن آنرا ندارد. تنها "سبب و دلیل" برگزاری نوروز، به این معناست که ایرانی‌ از نظر دانش حداقل ۱۰ هزار سال است که آقای دنیاست و این در بطن نوروز نهفته است، آگاهی‌ که خیلی‌ وقت است دشمنان ایرانی‌ به آن دست یافته و بابت آن دچار رنج و عذابی هولناک گردیده اند.

- تا زمانی که بهار میشود ، نوروز زنده است. مگر میشود جلو جوانه زدن و زنده شدن دوباره طبیعت را گرفت؟ آن بیچارگانی که از عظمت حماقت نهادینه رنج میبرند، بدانند که جلو رویش دوباره زمین را نمیشود گرفت، و این رویش یعنی نوروز .

نوروز به اندازه یک کتابخانه برای ایرانی‌ پیام در خود دارد، نوروز به ایرانی میگوید: نیاکان تو با طبیعت میزیستند، با طبیعت جشن میگرفتند، و با طبیعت دوباره زنده میشدند. و تو احتیاجی نداری کتاب‌های احمقانه‌ای که بعنوان کتاب تاریخ بخورد تو داده اند ( تا عظمت گذشته تو را از تو بگیرند) بخوانی تا بدنی نیاکان تو که بودند، و درچه جایگاهی قرار داشتند، برای تو کافیست که تنها نوروز را بشناسی، ۴ شنبه سوری را جستجو کنی، ۱۳ بدر را بنگری، مهرگان را جشن بگیری و و و تا بدانی نیاکانت که بوده اند و در چه جایگاهی از علم و خرد و آگاهی قرار داشته اند.
نوروز به ایرانی پیام میدهد: هر چند زمستان بس و ناجوانمردانه سرد و ظالمانه کشنده باشد، برای تو ایرانی همیشه نوروزی وجود دارد که در پی آن دوباره ایران و ایرانی، ققنوس وار از خاکستر و مرده گی رهایی یافته و باز زنده میگردد و سردی، مرگ، بیزاری و نفرت به جبر طبیعت بکنار رفته و ایرانی روزگار جوانی و شادی از سر میگیرد.


تا نوروز هست ایران و ایرانی پایدار است و روند و چرخه بودنش پایانی ندارد.
پاینده و پیروز ایران و ایرانی‌.


۲۵.۱۲.۹۴

چرا چهارشنبه سوری ؟


در ایران باستان به هر مناسبت جشن برگزار میشد و شاد بودن و عشق ورزی جز عبادات و شکر گذاری ایزد یکتا بود. یک باور باستانی ایرانی‌ میگوید، مبارزه با هر بدبختی و سختی، عشق ورزیدن است.

پادشاهان امپراطوری ساسانی، سامانی و صفوی به تقلید از پادشاهان امپراطوری هخامنشی، به مناسبت‌های مختلف بر سر هر کوچه و گذر دسته‌ای از نوازندگان را قرار میدادند و این نوازندگان وظیفه داشتند تمام روز با نواختن آهنگ‌های دلنواز باعث شادی و لطافت روح ایرانی‌‌ها بشود.

چهارشنبه‌سوری یکی از جشن‌های و مناسبت‌های ایرانی است که در شب آخرین چهارشنبهٔ سال (سه‌شنبه شب) برگزار می‌شود.

به گفته شاهنامه و فردوسی‌ کبیر، هوشنگ پادشاه پیشدادی ایران و هفت اقلیم آباد آن زمان، روزی به هنگام شکار با ماری عظیم و سیاه رو به رو میشود که درخشش چشم‌هایش چشم آدمی‌ را خیره و از گردش زبان سرخش در فضا، شرر می‌ریخت. پادشاه بزرگ ایران، هوشنگ، در مقابل مار، ساکت و بی‌ حرکت می‌ایستد و نفس را در سینه حبس می‌کند و همزمان به آهستگی با یک دست سنگی‌ را از زمین برداشته و با شدت به طرف سر مار پرت می‌کند. مار از نزدیک شدن سنگ به طرفش آگاه میشود می‌گریزد و سنگ به شدت به سنگ دیگری خورده و جرقه‌ای میزند و بته‌های خشکی که در کنار سنگ بوده است آتش می‌گیرد. شاه و همراهانش به یک باره در مقابل خود توده‌ای سوزان می‌بیند. شاه دلیر و خردمند ایران به جای اینکه بترسد و بگریزد به تحقیق آتش میپردازد و آنرا کشف می‌کند، سپس به کمک همراهانش بوته‌های خشک را جمع کرده و آتش را زنده نگاه میدارند. گرما و روشنایی آتش بسیار برای انسان‌های آن زمان که در سرما و تاریکی‌ بودند، دلپذیر و مطبوع میاید. پس شاه ایران به شکرانهٔ این نعمت که آنرا هدیه‌ای از طرف ایزد پاک میداند، روز پیدایش و کشف آتش را روز جشن و سپاس یزدان اعلام کرده و تا سه روز آنرا جشن میگیرند و این همان چهار شنبه سوری است که از دوران باستان و از نیاکان خردمند ایرانی‌ به ما رسیده است.

فردوسی‌ کبیر در شاهنامه شرح کشف آتش به وسیله پادشاه ایران و جشن گرفتن این روز را به روشنی شرح داده است و همچنین اضافه میکنند که : آتش پاک کننده پلیدی‌ها ( میکرب‌ها و مریضی‌های مسری و اپیدمی‌های بزرگ)، گرما بخش و روشن کننده زندگی‌ بشریت است که به خواست پروردگار به آدمیان آموخته شده است.

فردوسی‌ کبیر شرح میدهد که: کشف آتش در زندگی‌ آدمیان بزرگترین پدیده محسوب میشود چرا که بعد از کشف آتش زندگی‌ انسان‌ها به طور کلی‌ عوض شده و تمدن بشری به این ترتیب آغاز میشود. و هوشنگ به وسیله آتش آهن را از سنگ جدا می‌کند و با آهن وسائل کشاورزی، سلاح و ابزار کار درست می‌کند و به این ترتیب زندگی‌ برای آدمیان راحت تر و دلپذیر تر میگردد. آدم‌ها از غار‌ها بیرون آمده و در دشت‌ها به وسیله این ابزار خانه میسازند و به وسیله ابزار ساخته شده کشاورزی میکنند و در واقع شروع تمدن از همینجا آغاز میگردد.


در دنیایی که ملت‌های نو بنیاد فیلم‌ها و قهرمانان کارتونی را دلیل و بهانه‌ای برای ساخت سنت، آئین و جشن قرار میدهند و بدین ترتیب بین مردم تازه دور هم جمع شده خودشان اتحاد ایجاد کرده و حس ملی‌ میهنی و میهن دوستی‌ میسازند، بیگانگان عرب و ترک اشغالگر ایران، با تمامی وجود با سنت‌های ایرانی‌ که همگی‌ دارای ریشه و تاریخ و دلایل علمی‌ است با همه وجود مخالفت و مبارزه میکنند! تا بدین ترتیب موجودیت ده‌ها هزار ساله ایرانیان را به خیال خام و باطل و تباه خود کمرنگ ساخته و از بین ببرند. و اگر با چهار شنبه سوری تا این حد مخالفند به دلیل این است که سند شروع تمدن بشری را که از ایران منشأ می‌گیرد را از بین ببرند. و منکر این شوند که این ایرانی‌‌ها بودند که آغازگر شهرنشینی و جامعه مدرن و جامعه بشری و جدایی آن از جامعه حیوانی‌ بوده‌اند. تمام مشکل دشمنان ایران اینجاست که این تاریخ از بین برود و نام ایرانی‌ با کشف آتش پیوند نخورد و جشن چهار شنبه سوری این تاریخ را یادآوری نکند.
خوشبختانه و مطمئنا تا ایرانی‌ زنده است چنین چیزی امکان پذیر نیست چرا که ما ایرانی‌‌ها وارث بزرگترین فرهنگ و تمدن بشری هستیم، و به پاس آن میبایستی با نگاه داری این سنت زیبا ، تاریخ این کشف بزرگ را که جز افتخارات میهن ماست زنده نگاه داریم و هر ساله جشن چهار شنبه سوری را با عظمت و شور بیشتری برگزار کنیم باشد که سنت‌ها و آئین ایرانی‌ خاری گردد در چشم دشمنان این مرز و بوم و آنان را در عذابی الیم فرو برد. جاوید ایران.


۲۴.۱۲.۹۴

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل


از همه سوی جهان جلوه او می بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم
چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
چهره اوست که با دیده او می بینم
تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت
هم در آن آینه آن آینه رو می بینم
او صفیری که ز خاموشی شب می شنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو می بینم
چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم
تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف
کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم
زشتئی نیست بعالم که من از دیده او
چون نکو مینگرم جمله نکو می بینم
با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را
که من این عشوه در آیینه او می بینم
در نمازند درختان و گل از باد وزان
خم بسرچشمه و در کار وضو می بینم
جوی را شده ئی از لؤلؤ دریای فلک
باز دریای فلک در دل جو می بینم
ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم
باز کیهان بدل ذره فرو می بینم
غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک
خار را سوزن تدبیر و رفو می بینم
با خیال تو که شب سربنهم بر خارا
بستر خویش بخواب از پر قو می بینم
با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز
نرگس مست ترا عربده جو می بینم
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم
آسمان راز بمن گفت و بکس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو می بینم.

شهریار

۲۳.۱۲.۹۴

خرید نوروز


یاد دارم روزگار کودکی و خرید نوروز و روز‌های پیش از نوروز و جشن سال نو و لحظه تحویل سال همیشه پر از هیجان و شادی و جنب و جوش بود. محبوب‌ترین بخش این روز ها، زمانی‌ بود که برای خرید رخت و لباس و کفش نو بهمراه پدر و مادر ببازار میرفتیم. از شب پیش از خرید که مادر به همه میگفت هر چه که دوست داریم بر روی یک تکه کاغذ بنویسیم تا یادمان نرود ، از چاشت بامداد روز خرید که از زور هیجان نجویده پایین می‌دادیم، از دیدن ویترین‌های رنگارنگ دکان‌ها که از دیدنشان سیر نمی‌شدیم، از وسواسی که برای انتخاب این و آن نشان می‌دادیم، از خنده‌های بلند و شادمانه خواهر کوچکم که بر روی شانه‌‌های پدر حمل میشد و از همه این بخش‌ها دوستداشتنی تر زمانی‌ بود که پس از پایان خرید‌ها هر کسی‌ کیسه‌ای که در آن رخت و کفش خرت و پرت‌های نو او بود میبایستی خود حمل میکرد ، احساس پادشاهی که از فتح برمی‌گشت بما کوچکتر‌ها دست میداد. و پس از همه اینها میرفتیم و چلوکباب می‌خوردیم و فرقی‌ نمیکرد که میز چقدر تمیز بود، همیشه مادرم با یک دستمال کاغذی روی میز را پاک میکرد. همیشه هم یکی‌ بود که قسمت‌هایی‌ از خوراک خودش را با دیگری عوض میکرد. یکی‌ کباب کوبیده دوست نداشت و با گوجه دیگری عوض میکرد، یکی کره زیاد نمی‌خورد و خساوتمندانه به پدر میداد که عاشق کره بود و خلاصه ناهار شاد و خوشمزه‌ای که تکمیل کننده شادی روز خرید نوروز بود و هنوز پس از سالها، خوشبختی‌ آن روز‌های خرید را نمیتوان فراموش کرد و با هر بهار خاطرات آن روز‌ها زنده شده و لبخندیی را بر لب‌ مینشاند.


۲۲.۱۲.۹۴

بهار آیو


بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت

عزیزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیای دنی بی اعتباره

گلان فصل بهاران هفته‌ای بی
زمان وصل یاران هفته‌ای بی
غنیمت دان وصال لاله رویان
که گل در لاله زاران هفته‌ای بی

بهار آیو به هر شاخی گلی بی
بهر لاله هزاران بلبلی بی
بهر مرزی نیارم پا نهادن
مبو کز مو بتر سوز دلی بی
بمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بکوه و دشت و صحرا
بجان او ندارم اختیاری

جدا از رویت ای ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز
وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز.

بابا طاهر

۲۰.۱۲.۹۴

نغمهٔ عشاق در نوروز خوش باشد


پیش اسبت رخ نهم ز آنرو که غم نبود زمات
در وفایت جان ببازم تا کجا یابم وفات

دی طبیبم دید و دردم را دوا ننوشت و گفت
خون دل میخور که این ساعت نمی‌یابم دوات

چون روان بی خط برات آورده بودم از چه وجه
خط برون آوردی و گفتی که آوردم برات

در عری شاه ماتم ای پریرخ رخ مپوش(۱)
کانک رخ بر رخ نهی, او را چه غم باشد ز مات

راستی را تا صلای عشق در عالم زدی
قامتت را سجده آرد عرعر از بانک صلوة

چون ترا گویم که لالای توام گوئی که لا
جان ببازم بی سخن چون بت پرستان پیش لات

نغمهٔ عشاق در نوروز خوش باشد ولیک
ایدریغ ارعیش ما را دست میدادی ادات

گرحیا داری برو خواجو ودست از جان بشوی
زانک لعل جان فزایش میبرد آب حیات.

خواجوی کرمانی