‏نمایش پست‌ها با برچسب وحشی بافقی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب وحشی بافقی. نمایش همه پست‌ها

۱۴.۱.۹۶

برون افتاده راز گل ز پرده


قضا را بود فصل نوبهاران
زابر نوبهاری ژاله باران

نسیم صبحدم در مشکباری
معطر جان زباد نوبهاری

هزاران مرغ هرسو نغمه پرداز
جهان پر صیت مرغان خوش آواز

بسوسن ازهوا شبنم فتاده
شده هربرگ تیغی آب داده

عروس گل نقاب از رخ گشوده
رخ از زنگار گون برقع نموده

صبا برغنچه کسوت پاره کرده
برون افتاده راز گل زپرده

بنفشه هرنفس درمشک ریزی
صبا هرجا شده درمشک بیزی

تو گفتی زال شاخ مشک بید است
که او درکودکی مویش سفید است

عیان چون پای مرغابی زهرسوی
نهال سرخ بیدی برلب جوی

زباران بهاری سبزه خرم
دماغ غنچه و گل‌تر زشبنم

بنفشه زان درآب انداخت قلاب
که ماهی‌ بد زعکس بید درآب

بتارک نارون را زان سپر بود
که ازسنگ تگرگش بیم سر بود

بسوی ارغوان چون دیده بگشاد
شکوفه برزمین ازخنده افتاد

بلی بی‌خنده آنکس چون نشیند
که برهندوی گلگون جامه بیند

زشاخ سبز گر گل شد گرانبار
عیان قوس قزح را سد نمودار

دهد تا آب تیغ کوهساران
نمد آورد میغ نوبهاران

دمیده سبزه هرسو ازدل سنگ
نهان گردیده تیغ کوه در زنگ

درخت گل ز فیض باد نوروز
برنگ سبزه خرگاهیست گلدوز

نهال بید شد در پوستین گم
درخت یاسمین پوشید قاقم

بعزم جشن زد شاه جوانبخت
بروی سبزه چون گل زر نشان تخت.

وحشی بافقی





۸.۱.۹۶

وزان عید و نوروز عالم گلستان


بهار آمد و گشت عالم گلستان
خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان

زمرد لباسند یا لعل جامه
درختان که تا دوش بودند عریان

دگر باغ شد پر نثار شکوفه
که گل خواهد آمد خرامان خرامان

چه سر زد زبلبل الا ای گل نو
که چون غنچه پیچیده‌ای پا بدامان

برون آکه صبح است وطرف چمن خوش
چمن خوش بود خاصه در بامدادان

نباشد چرا خاصه اینطور فصلی
دل گل شکفته، لب غنچه خندان

تو گویی که ایام شادی و عشرت
بهمصحبتی عهد بستند و پیمان

ز هم نگسلد عهد شادی و عشرت
چو دوران اقبال دارای دوران

۷.۱.۹۶

سال نو و اول بهار است


سال نو و اول بهارست
پای گل و لاله در نگارست

والای شقایق است دررنگ
پیراهن غنچه نیم کارست

آن شعله که لاله نام دارد
در سنگ هنوز چون شرارست

پستان شکوفه است پر شیر
نوباوهٔ باغ شیرخوارست

برگ از سر شاخه تازه جسته
گویا که مگر زبان مارست

این فرش زمردی ببینید
کش ازنخ سبزه پود وتارست

ای پرده نشین گل بهاری
مرغ چمنت در انتظارست

این وزن ترانه می‌سراید
مرغی که مقیم شاخسارست
کای تازه بهار عالم افروز
هر روز تو عید باد و نوروز


بخت تو بهار بی خزان باد
عالم ز تو رشگ بوستان باد

۲۲.۱۲.۹۳

بلی چو سبزه دمد طرف لاله زار خوش است


طراز سبزه بر گلشن عذار خوش است
معین است که گلشن به نوبهار خوش است

چه خوش بود طرف روی یار از خط سبز
بلی چو سبزه دمد طرف لاله زار خوش است

اگر چه خوش نبود در نظر غبار ولی
گر از خط تو بود در نظر غبار خوش است

به بوی مشک جراحت شود فزون و مرا
جراحت دل از آن خط مشکبار خوش است

به یاد سبزه خطی گشت سبزه کن وحشی
که سبزه سرزده اطراف جویبار خوش است.

وحشی بافقی




۲۳.۱۰.۹۳

به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را


من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را

چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را

گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را

چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری
نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را

ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را.

وحشی بافقی



۸.۶.۹۱

دل مجنون زشکرخنده خونست



بمجنون گفت روزی عیبجویی
که پیداکن به از لیلی نکویی

که لیلی گرچه در چشم تو حوریست
بهر جزیی زحسن او قصوریست

زحرف عیبجو مجنون برآشفت
درآن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده مجنون نشینی
بغیر از خوبی لیلی نبینی

تو کی دانی‌ که لیلی چون نیکویی
کزو چشمت همین بر زلف و روییست

تو قد بینی و مجنون جلوه ناز
تو چشم و او نگاه ناوک انداز

تو مو بینی و او پیچش مو
تو ابرو  او اشارتهای ابرو

دل مجنون زشکرخنده خونست
تو لب میبینی ودندان که چونست

کسی کاو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام.


 وحشی بافقی



Moein - Majnoon OFFICIAL VIDEO HD

۲۳.۱.۹۱

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود .... زاغ را مرتبه ی مرغ خوش الحان نبود


روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم 

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم 

بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت 

سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت 

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم