‏نمایش پست‌ها با برچسب نوروز پیروز. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نوروز پیروز. نمایش همه پست‌ها

۱۸.۱.۰۳

نه عجب كه قلب دشمن شكنى به روز هيجا



همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه
که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گِله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی.
سعدى كبير


محمد لاريان، شعر يادوم رفت

۱۲.۱.۰۳

سيزده بدر بخير و خوشى



چنین است رسم سرای كُهُن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بُن
چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی
چو کاووس بگرفت گاه پدر
مرا او را جهان بنده شد سر به سر
همان تخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار
همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار
یکی تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای
ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم
چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست
بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند
به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته
بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر.
فردوسى كبير


شعر و آواز سیزده بدر ۔ سنتی کهن از یادگار جمشید جم در پایان روز سیزده از نوروز

۱۱.۱.۰۳

زینت ده تاج کی و زیبنده ٔ اورنگ، نوروز پيروز



آن دلبرک گلرخ و آن مهوشک شنگ
آن شوخک شیرین لب و آن یار خوش آهنگ
با آن لب چون بسد و آن سینه ٔ سیمین
با آن تن چون قاقم و با آن دل چون سنگ
در جلوه تو گوئی که مگر آمده طاوس
در پویه تو گوئی که مگر آمده تورنگ
چونان سوی من دید که گوئی بگه صید
شیری غضب آورده ببیند بسوی جنگ
چون دیدمش آن رخ ز سرم یکسره شد هوش
رفت از دل من طاقت و از چهره ٔ من رنگ
گفتم به وی ای برخی جان تو، سر و جان
ای یار پری چهره و ای لعبتک شنگ
ای خرمن آسایشم از دست تو بر باد
وی شیشه ٔ آرامشم از دست تو بر سنگ
برگوی که بهر چه گناه و چه خیانت
بر کین من ای دوست ببستی تو میان تنگ
گفتا که یکی چامه بیارای که از آن
در رشک شود مانی و دلتنگ ز ارژنگ
آنگه به ادیب ملک ملک ستان ده
تا عرضه کند در بر دارای فلک هنگ
شه ناصر دین ظل خدا آیت رحمت
زینت ده تاج کی و زیبنده ٔ اورنگ
تمثال چو خورشید وی امروز به گیتی
زینت ده چین آمد و زیورده افرنگ .
ميرزا فرج شيرازى، متخلص به طرفه محلاتى از حكما و نويسنده گان و شاعران دوران قاجار


كودكانه، فرهاد

۲۹.۱۲.۰۲

سال سيمرغ سال پرواز و آزادى است، سال نو و نوروز پيروز



چو سال آمد مبارک دان تو نوروز
که دیدستی حقیقت عید نوروز
بروز تو کنون تو در رسیدی
بهار وسال نو را باز دیدی
گلت بشکفت و نرگس بار آورد
وصالت در درون این بار آورد
یقین جانان منم امروز پیدا
به بخت و طالع اینجائی هویدا
همه ذرات صورت باز گردان
ز خورشیدت رخم تابنده گردان
حقیقت زنده کن ذرات عالم
نگه کن ز آنکه هستی ذات عالم
تو ذرات عالمی اینجای بشناس
توئی پنهان شده پیدا و بشناس
چو پنهان یافتی پیدا بدانی
چو پیدا یافتی یکتا بدانی
دمی بخشیدمت از خود بیکبار
که تا اینجا شدی از ما پدیدار
دمی بخشیدمت از لامکان من
ز ذات خویشتن اندر جهان من
دمی بخشیدمت تا زنده باشی
ز خورشید رخم تابنده باشی
ترا این دم که داری آن زمان دان
هر آن چیزی که میخواهی بمادان
ترا اینجا چو دادم آشنائی
حقیقت دادمت هم روشنائی.
عطار


هايده، نوروز آمد

۲۷.۱۲.۰۲

رخ تو همه نوروز، نوروز پيروز



صبح است و صبوح است بر این بام برآییم
از گاو گریزیم و به برج قمر آییم
پیکار نجوییم و ز اغیار نگوییم
هنگام وصال است بدان خوش صور آییم
روی تو گلستان و لب تو شکرستان
در سایه این هر دو همه گلشکر آییم
خورشید رخ خوب تو چون تیغ کشیده‌ست
شاید که به پیش تو چو مه شب سپر آییم
زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز
ما واسطه روز و شبش چون سحر آییم
این شکل ندانیم که آن شکل نمودی
ور زانک دگرگونه نمایی دگر آییم
خورشید جهانی تو و ما ذره پنهان
درتاب در این روزن تا در نظر آییم
خورشید چو از روی تو سرگشته و خیره‌ست
ما ذره عجب نیست که خیره نگر آییم
گفتم چو بیایید دو صد در بگشایید
گفتند که این هست ولیکن اگر آییم
گفتم که چو دریا به سوی جوی نیاید
چون آب روان جانب او در سفر آییم
ای ناطقه غیب تو برگوی که تا ما
از مخبر و اخبار خوشت خوش خبر آییم.


آهنگ 《نوروز 》از ستایش صادق زاده 🌈🌸نوروزتان پیروز 🌈🌸

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش سوم



ماهى در ادبيات ايران، ماهى و مثنوى مولانا
«تحلیل ماهی، بعنوان نماد مانوى در مثنوی مولوی»
میلیونها سال پیش از قدم گذاردن انسان بر زمین، هنگامی که بیشتر کره خاکی را آب فرا گرفته بود، اولین نشانه آغاز زندگى یک مهره‌دار، موجودی به نام ماهی بود که از ازل نامش را با آب پیوند زدند. موجودی که با حرکات زیبایش بشر را از ابتدای تاریخ مفتون خویش نموده است. موجودی که در دنیای اسرار آمیز عمق آبها در دنیای خارج از فضای تنفس بشر زیست میکرد، در مایع زلالی که نیاز انسان، حیوان و گیاه به آن کاملاً آشکار بود. بنابراین دیری نپایید که این موجود بعنوان نمادی از آب با رمز باران و طراوت پیوند خورده و بدنبال آن رمزی از برکت و باروری گردید. ماهی در نقش نماد آب با ایزد بانوی آبها، يعنى ميترا همراه میشود و بعنوان مظهری از برکت و باروری، نقشی مقدس مییابد.
ماهیان را بحر نگذارد برون
خاکیان را بحر نگذارد درون
اصل ماهی آب و حیوان از گل است
حیله و تدبیر اینجا باطل است
ماهی، یکی از نمادهای مطرح و كهن و پر معنا در ادبيات شگفت انگيز ايران است. بدون اغراق تمامى انديشمندان و حكماى نابغه ايران، در اشعارشان از ماهى بارها و بارها نام برده و او را نماد مانوى(معنوى) خوانده اند. مولانا هم در آثار خود از جمله مثنوی با ماهى، انس و خویشاوندی ذهنی و درونى دارد. او در مثنوی برای بیان حكمت و معرفت و اندیشه هاى خود بارها از ماهی در قالب مفاهیم مختلف نمادينى كه بر پایه استوره ها و افسانه ها و منابع تاریخی ايران استوار ميباشد، سود جسته است. اما بيش از هر چيز، نماد عشق مطلق در نزد مولانا، ماهى است. چراكه او از آب(معشوق)سير نميشود و همواره در آن غوطه ور است و بدون آن ميميرد. ماهی در اندیشه مولوى همچنين معانی نمادین گوناگون هم‌چون خردمند و سالک حقیقت، انسان کامل و عزيز خدا، وسیله هدایت و گاه معنایی متفاوت با معانی بيان شده دارد، مانند زمین، جسم خاكى و انسان مادى.
ماهى به یقین نماد عنصر آب است، یعنی نماد جایی که در آن میزید. ماهی هم منجی است و هم وسیله کشف و شهود.
ماهی به دلیل شیوه عجیبش در تولید مثل و تعداد بیشمار تخمی که میریزد، در ايران نماد زندگی و باروری و بركت و عشق و وفادارى است، نمادی که به حق میتواند به زمینه روحی و باطنی منتقل شود. در آیین ميترا، باور بر این است که درخت زندگى و يا ميترا درون آب متولد شده است،(مانند آدمى كه در درون آب شكل ميگيرد)به همین دلیل در آثار این آیین، ميترا را به صورت کودکی بر روی نیلوفر آبی و در حال بیرون آمدن از آب با دو ماهی دلفین به تصویر كشيده اند. در اوستا از دو ماهی مینوی یاد میشود که اهورامزدا آنان را مأمور پاسدارى و نگهبانی درخت زندگى از آسیب و آلودگى نموده است. این گیاه که هوم سپید نیز نامیده شده، گیاهی اساطیری است که در بن دریای پهناور میروید و بیمرگی میآورد و در باسازی جهان یا فرشگرد بکار خواهد آمد. در نقاشی‌های ايرانى، از زمان باستان تا كنون، بطور معمول ماهیها جفت جفت تصویر میشوند و نماد دو ماهى نگاهدار و محافظ ميترا و يا درخت زندگى هستند. در آيين مانوى، هر انسان يك ميترا است كه خورشيدى در درون خود، نهان دارد.
تصاویر مرتبط با "از ماه تا ماهى" در مثنوى:
سمک(ماهی) در مقابل سماک(ماه)
از بهشت انداختش بر روی خاک
چون سمک در شست او شد از سماک
و يا:
با تو ما را خاک بهتر از فلک
ای سماک از تو منّور تا سمک
ميفرمايند، واژه سمک، به معنی ماهی است. درحاليكه در پارسى، نام سمك به مجموعه اى بزرگ از اجرام آسمانى(ستاره گان، سيارات، سياه چالها و خدا ميداند چه اجرام ديگرى) تعلق ميگيرد، كه در مجموع و دركنار هم، شكلى را ميسازند كه شبيه ماهى است و بخشى از كيهان را تشكيل ميدهند. اغيار و بيگانگان چون از درك اين مطلب ناتوان بوده و هستند، تنها به ترجمه "ماهى" براى اين مفهوم كلى بسنده كرده اند. ولى بر اساس استوره هاى ايرانى منطبق بر دانش كبير كيهان شناسى ايران، تمامى كيهان شبيه، تركيب يك ماهى (سمك) است كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند. و نظم خورشيدى ما (منظومه شمسى)بر روى يكى از شاخهاى اين گاو قرار دارد. استوره «گاو ماهی» اولین انديشه كيهان شناسى در دنياست. بر اساس اين استوره به امر خداوند، زمین بر شاخ گاو و گاو نیز بر پشت ماهی و ماهی بر آب قرار گرفته است.( اينكه انسان نخست در آب است، نطفه اش آب است، در آب تبديل به نوزاد ميگردد، و سپس بدنيا آمده و گاوى ميشود كه يك دنيا مصيبت را بر خود حمل ميكند، افسانه نيست و يك واقعيت موجود است) بسيارى از مفسران قرآن برآنند که مراد از ن (نون) که در آغاز سوره قلم به آن سوگند یاد شده همان ماهی است!!! که جهان بر پشت اوست و او در آب قرار دارد و روى آن ماهی، گاوی است و در گاو، شاخى و در شاخ صخره (زمین، خاک) قرار دارد. در روایتی این ماهی بر دریا، دریا بر باد و باد بر قدرت خدا قرار دارد. و قدرت خدا كجاست؟ يك نمونه كوچكش آنجاست كه گردش زمين بدور خورشيد، گردش خورشيد در نظم خورشيدى، و گردش نظم خورشيدى در كهكشان راه شيرى و گردش كهكشان راه شيرى در كيهان، با سرعتى آنچنان زياد صورت ميگيرد كه براى موجودات كره زمين غير قابل دريافت، فهم و حس است. درست مانند اينكه وقتى يك آتشدان را ميچرخانيم، نه ذغالهاى آتشدان به بيرون پرت ميشوند(بخاطر سرعت حركت چرخشى) و هم اينكه نور حاصل از اين چرخش بصورت يك دايره آتشين بنظر ميرسد(باز هم بخاطر سرعت حركت چرخشى). درحاليكه منبع نور ذغال سياه است.
ماهی به معنای زمین و آب، جز اعتقادات ایرانیان بوده و مولوی از این تعبیر بهره برده است:
پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست
که به جذب مایه او را حلق نیست
منظور از این بیت آن است که به هر کو بنگرید از ماهی تا به ماه (کنایه از زمین تا آسمان) مخلوق زنده اى نیست مگر این‌که خمیرمایه اش با آب درآميخته باشد. و در توصیف درخت زندگى هم که در آب قرار دارد، ميفرمايد كه ريشه هايش از گاو و ماهی هم پایین تر است:
بیخ هر یک رفته در قعر زمین
زیرتر از گاو و ماهی بد یقین
مولانا در مثنوى براى راهنمايى آدمى به زندگى با آرامش و نشاط، مردم را به خردمندى تشويق مينمايد و مرتبا تكرار ميكند كه اى مردم از خردى كه خدا به شما ارزانى داشته بهره بگيريد. مولانا مردم جامعه را به سه گروه تقسيم ميكند و در سرزنش جبريون و مذمت تنبلى و سرنوشت باورى، از ماهى براى بيان منظورش استفاده ميكند:

حکایت سه ماهی، تمثیل و رمز:
مولانا در ابیاتی در دفتر چهارم، در باره سه گروه مردم در يك جامعه بشرى سخن ميگويد. خردمندان، معموليها و احمق ها. و يا از آدم خردمند، مردم معتقد به اختيار و مردم جبرى و يا كسانيكه به سرنوشت از پيش نوشته شده اعتقاد دارند. وی بر آن است که خردمند با مشعل خرد به معرفت و از معرفت به سلوک و به وصال خدا و در نتيجه آرامش و شادى و آزادى و درياى جاودان ميرسد. مردم اختيارى با كوشش و تلاش و جهد و با الگو گرفتن از خردمندان و ارشاد از آنان، طی طریق میکند اما آنکه جبرى است، نه خردى دارد که خود به مقصد برسد و نه اختيارى است که به کمک جهد خود و ارشاد خردمندان به منزلگه مقصود واصل شود، دچار است. مولوی برای بسط این موضوع، حکایت سه ماهی را میآورد.این حکایت نقد حال آدمیان است. دنیا به آبگیری می ماند که سه نوع مردم در آن ميزیند: خردمندان،اختيارى ها و جبريها. خردمندان با تکیه بر مصباح خرد خود، راه زندگى را به سلامت درمینوردند و اختيارى ها ابتدا با جهد، در اندیشه نجات خود برآیند و سپس با ارشاد راه را از چاه تشخیص میدهند و اما جبريها در دام مکرند و دچار مكافاتند.

قصه آن آبگیر است ای عنود
که در او سه ماهی اشگرف بود
در گليگگ خوانده باشی لیک آن(كليگ و دمنگ، معرب آن كليله و دمنه)
پوست باشد وين مغز جان
چند صیادی سوی آن آبگیر
برگذشتند و بدیدند آن ضمیر
پس شتایبدند تا دام آورند

۲۶.۱۲.۰۲

زين گذر كن اى پدر، نوروز شد




زین گذر کن ای پدر نوروز شد
خلق از خلاق خوش پدفوز شد
باز آمد آب جان در جوی ما
باز آمد شاه ما در کوی ما
می‌خرامد بخت و دامن می‌کشد
نوبت توبه شکستن می‌زند
توبه را بار دگر سیلاب برد
فرصت آمد پاسبان را خواب برد
هر خماری مست گشت و باده خورد
رخت را امشب گرو خواهیم کرد
زان شراب لعل جان جان‌فزا
لعل اندر لعل اندر لعل ما
باز خرم گشت مجلس دلفروز
خیز دفع چشم بد اسپند سوز
نعرهٔ مستان خوش می‌آیدم
تا ابد جانا چنین می‌بایدم. مولانا



۲۴.۱۲.۰۲

نوروز از نظر كيهان شناسى ايرانى



دايره زودياك دایره‌ای فرضی در آسمان است که زمين در مدت یکسال آن دایره را طی می‌کند. دایره زودیاک(كه واژه معرب شده آن دایره البروج است) درواقع مسیر سالانه ای است که زمين بدور خورشید ميپيمايد. این روند در یک چرخه بمدت ۳۶۵ روز، و يا يكسال تکرار می‌شود. زمانيكه زمين يكدور كامل بدور خورشيد چرخيده است، زمان تحويل سال است و شروع نوروز و سال نو.
این دایره در حقیقت مدار حرکت انتقالی زمین را به دور کرهٔ خورشید مشخص می‌کند و در واقع طرح مدار زمین در آسمان است. یعنی دایره‌ای است که از تلاقی سطح مدار حرکت انتقالی زمین با آسمان که آن را اصطلاحاً فلک ثابت نامیده‌اند پیدا می‌شود.
مساحت درون دايره زودياك را منطقة زودياك ميگويند كه به دوازده برج تقسیم می‌شود.
بین صفحه دايره زودياك و صفحه استواى آسمانى زاویه‌ای به اندازهٔ '۳۰ °۲۳ وجود دارد که در حقیقت همان زاویه بین محور چرخش زمین با عمود بر صفحه حرکت انتقالی زمین بدور خورشید است.
دو نقطهٔ تلاقی بین دايره زودياك و استواى آسمانى اعتدال بهاری و انقلاب پائیزی نامیده شده‌اند. وقتی خورشید در نقطهٔ اعتدال بهاری (زاویهٔ صفر، زمان تحويل سال و برابر شدن روز و شب، ١٢ ساعت روز و ١٢ ساعت شب را داريم. )قرار می‌گیرد، فصل بهار در نیمکرهٔ شمالی (و فصل پائیز در نیمکرهٔ جنوبی) آغاز می‌شود و وقتی خورشید در نقطهٔ انقلاب پائیزی (زاویهٔ ۱۸۰ درجه) قرار می‌گیرد، فصل پائیز در نیمکرهٔ شمالی (و فصل بهار در نیمکرهٔ جنوبی) آغاز می‌شود.
از سوی دیگر خورشید بر روی دايره زودياك از دو نقطه مقابل هم عبور می‌کند که بیشترین انحراف زاویه‌ای از استوا را دارند: ابتدا از منطقه اى كه آنرا پرگار خرچنگ و يا سر خرچنگ مينامند(معرب آن رأس‌السرطان ) در نیمه شمالی آسمان و سپس از شاخ بز (معرب آن رأس‌الجدی)در نیمه جنوبی آسمان. این دو نقطه به ترتیب، نقطه انقلاب تابستانی(كوتاهترين شب و بلند ترين روز) و نقطه انقلاب زمستانی (بلندترين شب و يا يلدا و كوتاهترين روز)نامیده شده‌اند.
شمالی‌ترین نقطهٔ دايره زودياك را نقطهٔ انقلاب تیر و جنوبی‌ترین نقطهٔ آن را انقلاب دی(يلدا)می‌گویند که خورشید به ترتیب حدود ۲۲ ژوئن مطابق ۳۱ خرداد و ۲۲ دسامبر مطابق ۳۰ آذر به این نقاط می‌رسد. پنج مدار فرضى زمين، كه آنرا از عرض تقسيم ميكنند، عبارتند از، مدار شمالگان، مدار پرگار و يا بازوى خرچنگ،مدار استوا كه زمين را به دو نيمه شمالى و جنوبى تقسيم ميكند، مدار شاخ بز و مدار جنوبگان ميباشند. يكى از صفحات اسطرلاب دايره زودياك است.
دايره زودياك نیز همراه با تقسیم منطقه زودياك به ۱۲ بخش مساوی (هر بخش یک برج، معادل ۳۰ درجه یا دوبعد ساعتی) تقسیم می‌شود. بيش از شش هزار سال است كه اين تقسيم بندى از طرف كيهان شناسى ايرانيان مورد استفاده قرار گرفته است و صور فلکی و برج‌ها به همين ترتيب نامگذاری شده‌ اند. هر بخش از دايره زودياك نماینده یک برج است. حرکت انتقالی زمین به دور خورشید موجب می‌شود که در هر ماه از سال خورشیدی، خورشید ظاهراً درون یکی از این برج‌های دوازده‌گانه قرار بگیرد.
تاریخ ورود خورشید به صورتهای فلکی بر روی دايره زودياك: بره (۳۰ فروردین)، گاو (۲۴ اردیبهشت)، دوپیکر (۱ تیر)، خرچنگ (۳۰ تیر)، شیر (۲۰ مرداد)، دوشیزه (۲۶ شهریور)، ترازو (۹ آبان)، کژدم (۳ آذر)، مارافسای (۹ آذر)، کمان (۲۷ آذر)، بزغاله (۳۰ دی)، دلو (۲۸ بهمن)، ماهی (۲۲ اسفند) است.
در زیر نام ۱۲ برج دايره زودياك آورده شده‌است. این نام‌ها در اصل از ۱۲ صورت فلکی منطقه زودياك گرفته شده‌است. باید دانست که این نامگذاری هزارن سال در ايران قدمت دارد و در حال حاضر به دلیل پدیده‌ای به نام حركت تقدمى زمين، ۱۲ صورت فلکی منطقه زودياك نسبت به ۱۲ برج هم‌نام آن‌ها در آسمان جابه‌جا شده و تقریباً هر صورت فلکی به اندازهٔ یک برج (معادل ۳۰ درجه) به سمت شرق آسمان حرکت کرده‌است.
در بعضی نوشته‌های پارسى (قدیم) برج (آبام)، دايره زودياك (آبامگرد)، منطقه زودياك (آبامگاه)، سیاره (گویال) نام گرفته‌اند. زودياك نامى است كه خيام كبير در كتب كيهان شناسى خود از آن بهره برده است. و كد نويسى و يا زبان رمز ويژه خود را هم بهمين نام، ناميده است.

نام برج‌های دوازده‌گانهٔ دايره زودياك با (معانی) و دیگر اسامی آن‌ها عبارت است از:
برج (قوچ) قوچ - بره - گوسفند - گوسپند(معرب حمل)
برج (گاو نر) گاو - گاو نر (معرب ثور)
برج دوپیکر، دوپیکر - توأمان - زُروان (معرب جوزا)
برج (خرچنگ) خرچنگ - چنگار (معرب سرطان)
برج (شیر) شیر یا شیر بزرگ - اسد اکبر - شیراختر (معرب اسد)
برج (خوشه) خوشه گندم- دوشیزه - عذرا - آناهیتا (معرب سنبله)
برج (ترازو) ترازو (معرب ميزان)
برج(کژدم) کژدم - گژدم (معرب عقرب)
برج(کمان) کمان - کماندار - کمانگیر - آرش - آرش کمانگیر - رامی - نیماسپ (معرب قوس)
برج (بزغالهٔ نر) بزغاله - بز - بز دریایی - کُریشک (معرب جدى)
برج (آب‌کش) آب‌کش - آبریز - بُرز - به اين برج خانه هم ميگويند- (معرب دلو)
برج (ماهی) ماهی یا دوماهی - (معرب حوت)

پاورقى
(١) مدار سره، پرگارهٔ خرچنگ، بازوى خرچنگ(معرب آن رأس‌السرطان، و به انگلیسی: Tropic of cancer)، یکی از پنج (مدار) مهم جغرافیایی است که در نقشه‌های زمین مشخص می‌شود و شمالی‌ترین عرض جغرافیایی زمین به حساب می‌آید که هر ساله یک روز خورشید در این مدار بصورت عمود می‌تابد که به آن انقلاب تابستانى ميگويند. (بلندترين روز، و كوتاهترين شب در اينزمان است. برعكس يلدا و يا انقلاب زمستانى كه بلندترين شب و كوتاهترين روز را داريم).

این مدار که معنی نام آن «بازو و يا پرگار خرچنگ» است مدار عرض جغرافیایی ۲۳ درجه و حدود ۲۷ دقیقه شمالی کره زمین است. آفتاب در روز اول تابستان (روز اول تیر ماه) در نیم کرهٔ شمالی به نقاط واقع در روی این مدار، عمودی می‌تابد. در انقلاب تابستانی (در ۳۱ خرداد یا اول تیر ماه هرسال) در مناطقی که در این ناحیه از زمین قرار دارند هنگام ظهر خورشید در سرسو یعنی دقیقاً در بالای سر قرار می‌گیرد. در مناطق بالاتر از این مدار خورشید همیشه در جنوب نقطه سرسو قرار دارد. خرچنگ (معرب آن سرطان) نام صورت فلکی شمالی‌ای است که خورشید در حدود ۲۰۰۰ سال پیش در آن قرار می‌گرفته‌است. امروزه به دلیل حرکت تقدیمی زمین صورت فلکی گاو در این مکان قرار دارد.
کوه‌های هوگار در جنوب الجزایر و بر روی مدار پرگار خرچنگ(رأس‌السرطان)واقع شده‌اند.




۲۳.۱۲.۰۲

به نوروز اين غزل در ساخت با چنگ، نوروز پيروز



چو بر زد باربد زين سان نوائي
نکيسا کرد از آن خوشتر ادائي
شکفته چون گل نوروز و نو رنگ
به نوروز اين غزل در ساخت با چنگ
زهي چشمم به ديدار تو روشن
سر کويت مرا خوشتر ز گلشن
خيالت پيشواي خواب و خوردم
غبارت توتياي چشم دردم
به تو خوشدل دماغ مشک بيزم
ز تو روشن چراغ صبح خيزم
مرا چشمي و چشمم را چراغي
چراغ چشم و چشم افروز باغي
فروغ از چهر تو مهر فلک را
نمک از کان لعل تو نمک را
جمالت اختران را نور داده
بخوبي عالمت منشور داده


نوروز - کوروش یغمایی

۲۲.۱۲.۰۲

یکی جشن کرد آن شب و باده خْوَرد



هوشنگ نام پسر سیامک و نام فرزند چهارم كيومرث(آدم) است که یکی از سلاطین پیشدادی بود. هوشنگ شاه آتش را كشف كرد و به بخاطر اين كشف عظيم دستور داد روزها جشن و سرور برگزار كردند. (چهار شنبه سورى احتمالا به مناسبت كشف آتش جشن گرفته ميشود. )

سپس توسط آتش، آهن را از سنگها جدا ساخت و ابزار و اسباب كشاورزى را اختراع كرد. شهر و كاخها و بناهاى عظيم نهاد و ابزار جنگ مانند شمشير و سپر و خنجر ساخت تا آدميان را از آزار شياطين دور گردانید. در تورات او را ارفخشدبن سام ناميده و پیغمبر ميدانند. کتاب جاویدان خرد به نام خرد جاودان اشتهار دارد و به آن لوح محفوظ هم ميگويند واز هوشنگ شاه به یادگار مانده است.

هوشنگ دومین پادشاه پیشدادی پور سیامک پور كيومرث بوده و بعضی نسبت او را چنین تحقیق کرده اند: هوشنگ پور فرداد پور سیامک پور میشی پور كيومرث. وی بعد از كيومرث پادشاه شد و از دماوند که اولين شهر روى زمين است و آنرا كيومرث بنا نهاده است، به پارس رفته و در استخر آرامگاه گزید. بنابراین شهر استخر را زمین يا بوم شاه نام نهادند. او پادشاهی دانا و بینا و یزدان ستای و عادل بوده و او را پارسیان پیغمبر بزرگ شمارند و گویند بر وی کتاب آسمانی نازل شده و آن مشتمل بر سی وهشت آیه بوده و ساسان پنجم بعد از او آن را ترجمه کرده و داخل کتب پیغمبران بعد از مه آباد و دساتیر اینک حاضر است و مجمع آن نامها است. و گویند پارس نام پسری داشته که زبان پارسى ملک پارس منسوب بدو است. تصرفات و اختراعات بسیار از او نوشته اند و کلمات حکمت از او نقل کرده اند و شهر شوش و آروپه را از بناهای او دانسته اند. از هنگام وفات كيومرث تا هوشنگ دویست وبیست وسه سال فاصله بوده و او پانصد سال عمر نموده و کتاب خرد جاودان (لوح محفوظ) از تألیفات او است که در حکمت عملی نگاشته است. گنجور پور اسفندیار که از سلاطین جم است آن را از پارسى پهلوى به زبان متداول ترجمه نموده، است. و آن کتاب را هوشنگ شاه برای پند و اندرز پسر خود و ملوک آینده پارس مرقوم نموده بود و در تواریخ آن ثبت است. هوشنگ شاه كتب متعدد نوشته است. انوشیروان عادل، كتاب خرد جاویدان را در جوف شکم آهویی زرین نهاده در ایوان خود قرار داده بود. مدت پادشاهی او را چهل سال گفته اند.

گل پرندِ رنگ پاره کرد بر تن از نشاط، نوروز پيروز



وقتِ ناؤ نوش آمد دوستداران را صلا
موسمِ عشرت رسيده مي گساران را صلا
ابر چون دستِ کريمان وقتِ ريزش گشتہ است
سبزها شاداب طبعِ فرح جويان را صلا
گل پرندِ رنگ پاره کرد بر تن از نشاط
جوش در طبعِ بهار آمد هزاران را صلا
مشک اذفر مي دهد از کام ريحانهاي کوه
منقبض طبعانِ قيدِ خان و مانان را صلا
آبها همرنگِ باده سبزها اندر بهار
همچو ”قانع“ بر تعيش باده خواران را صلا


Persian Nowruz Songs |مگه نمیدونی عیده، شب عید، عجب به

۲۱.۱۲.۰۲

برقص آ ، نوروز پيروز




آمد بهارِ جان‌ها ای شاخِ تَر برقص آ
چون مانى اندر آمد، مصر و شکر برقص آ
ای شاهِ عشق‌ پرور، مانندِ شیرِ مادر
ای شیرجوش‌! در رو، جانِ پدر، برقص آ
چوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدی
از پا و سر بُریدی، بی‌پا و سر برقص آ
تیغی به دست خونی، آمد مرا که: چونی؟
گفتم:«بیآ که خیر است»، گفتا: «نه شر» برقص آ
از عشق، تاج‌داران در چرخِ او چو باران
آن جا قبا چه باشد؟ ای خوش‌کمر! برقص آ
ای مست ِ هست‌گشته، بر تو فنا نبشته
رقعه‌ی فنا رسیده، بهرِ سفر برقص آ
در دست، جام ِ باده، آمد بُتم پیاده
گر نیستی تو ماده، ز آن شاه ِ نر برقص آ
پایان ِ جنگ آمد، آواز ِ چنگ آمد
یوسف زِ چاه آمد، ای بی‌هنر! برقص آ
تا چند وعده باشد؟ وین سَر به سجده باشد؟
هَجرم ببُرده باشد، دنگ و اثر برقص آ
کی باشد آن زمانی؟، گوید مرا: «فلانی!»
کای بی‌خبر! فنا شو! ای باخبر! برقص آ
طاووس ِ ما در‌آید و آن رنگ‌ها برآید
با مرغ ِ جان سراید: بی‌بال و پر برقص آ
کور و کران ِ عالَم، دید از مسیح، مرهم
گفته مسیح ِ مریم کِ:«ای کور و کر!» برقص آ
مخدوم، شمسِ دین‌ست، تبریز رشکِ چین‌ست
اندر بهار حُسنش، شاخ و شجر برقص آ



به رقص آئید - میکس صدیق شباب و محسن چاووشی

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش دوم


تصویری از غارنگاره هاى باستانى ايران

نماد- ماهی-در-هنر-باستانی-ایران


نماد- ماهی-در-هنر-باستانی-ایران

دوره مس سنگی:
کهن‌ترین نمونه‌های نماد ماهیان چرخان در ایران را می‌توان بر روی سفالینه‌های تل باکون یافت. وابستگی این ماهيان که گاه تنها و گاه جفت به گرداگرد سفال می‌چرخند با شاخه‌های گیاهی کنارشان آشکارا یادآورنگهبانی کَر ماهی از گیاه زندگی است (تصویر ١ و ٢).

سفالینه-با-نماد-ماهی-چرخانکرماهی-تل-باکون-موزه-ملی-ایران


سفالینه با نماد ماهی چرخان(کرماهی)- تل باکون"

دوره مفرغ:
ردیفی از نماد ماهیان چرخان به گرد تکوکی سفالین از ملیان نقش شده‌اند (تصویر ٣).
بر کف کاسه‌های شهرسوخته نیز نماد ماهیان دیده می‌شوند (تصویر ٤). گاه این ترکیب گردان به گیاهان ماهیگونی تبدیل می‌شود که به دور یک مهرانه می‌چرخند (تصویر ٥).
بر کف یک ظرف مفرغی یافت شده از شهداد، نه نماد ماهی در دو ردیف به گرد یک دایره در چرخشند (تصویر٦). از جیرفت بر روی ظرفی سنگی ابری پیچان از بالای سر یک گاو سرازیر شده و یک نماد ماهی به سوی آنبالا پریده است (تصویر ٧). یک تنگ مفرغی از این تمدن به سان ماهی یافت شده که برای نگهداری مایعاتاستفاده می‌شده است (تصویر ٨).


تکوک-سفالین-و-ماهیان-گرد-آن-تپه-ملیان-موزه-ملی-ایران

۲۰.۱۲.۰۲

اهميت ماهى در فرهنگ ايران بخش نخست


نقش ماهی در آثار هنری مردمان ايران باستان نقشی پرتکرار است که این امر به سبب جایگاه ویژه‌ای است که ماهی در اساطیر ايرانيان دارد.
چرا بر سر سفره هفت سين ماهى ميگذاريم؟
اين مقاله به برسى اهميت ماهى در ايران باستان و باورهاى نياكان آريايى ما دارد.
اهميت ماهى از نظر اسطوره شناسى:
١- نقش پراهميت ماهى در نگاه داشتن درخت زندگى
درخت زندگی و يا اندیشه گیاه مقدس به گونه گیاه زندگی، درخت کیهانی، جایگاه دانش، سرچشمه زایش و منبع داروها از کهن‌ترین باورهای انسان بوده و بر دین و آداب و سنن فرهنگهای ساکن خاور باستان تاثیری ژرف نهاده است. این داستان بارها به زبان‌های گوناگون اما با چارچوب و نمادهایی همسان روایت شده است.

گیاه زندگی در برگیرنده چهار عنصر زندگى، يعنى خاک، باد، آتش و آب(چليپ)و در رابط با سه دوره زندگى اهورامزدا بر روى زمين است. باززایی درخت برای مردمان جهان باستان رمزی از نامیرایی و نگاهبانی خداوند از آفرینش زمینی بوده است. آنان باروری زمین و پایداری زندگی را در گرو سرسبزی و شادابی گیاه مقدس زندگی بخش می‌دانسته‌اند، و آرزو داشته‌اند با دستیابی بدان چون خدایان جاودانه گردند. نقش گیاه زندگی از مهم‌ترین و پرکاربردترین بن‌مایه‌های هنری خاور باستان است. درخت زندگى مادر همه تخمه ها و درخت ها است و سرچشمه همه گياهان است كه در آبهاى كرت پهناور رسته و در اوستا از آن بسيار سخن رفته است. اين درخت درمان همه دردها و دور كننده همه بلايا و زايتده همه رستنى ها و يا درخت همه تخمه توصيف شده است. آشيانه سيمرغ بر اين نخستين درخت قرار دارد. درخت زندگى در ميان آبهاى كرت پهناور قرار دارد و دو ماهى به نام «كر» بفرمان اهورامزدا از آن نگهدارى ميكنند بدين ترتيب كه در اطراف ريشه هاى آن شنا كرده و آنرا پاك نگاه ميدارند. در آيين مانى، درخت زندگى درختی توصیف شده که تمامی مظاهر و نمادهای طبیعت، مانند شاخ و برگ و میوه‌ها را در خود دارد. در متون مانوی این درخت اسطوره‌ای با سه شاخه توصیف شده که نمادیست از سه دوره کیهانی در آيين مانوی.

نمادی از این درخت در یک مانستان، (نیایشگاه مانوى ها) در سانگيم چين بدست آمده که آن را درختی پرشاخ و برگ و سبز نشان داده‌است. این درخت نماد طبیعت سرزمین نور است.
در زبور مانوی دربارهٔ درخت زندگی شعری آمده‌است:
شهریار روشنی را بشناختم
که درخت زندگی است
ظلمت را دریافتم
که درخت مرگ است
هرکه خرد بمن آموخت
تاج گل بر سرم نهاد
وگر کسی مرا بسوی مقدسان رهنمون گشت
به روشنان نیز رهنمون خواهم شد
و نیز در سروده‌ای دیگر از خود مانی که ترجمه قبطی آن در دست است دربارهٔ درخت زندگی چنین سروده‌است:
خورشید روشن و ماه نو برازندگی از تنه تناور درخت زندگی دارند
مرغان سحرخیز بر شاخسارش به شادی نغمه سرایی کنند، کبوتر و طاوس سخن‌ها سرایند.دختران زیبا، آواز برآورند، و ماهيان درخت ماندگار را می ستایند و ثنا می‌گویند.
پس نقش ماهى براى زنده ماندن درخت زندگى از ناگزير هاى واحب و لازم است.
٢- نقش اساطيرى ماهى در ستاره شناسى ايران
براساس دانش شگفت انگير ستاره شناسان ايران كه امروزه تماما مورد استفاده است و درواقع دانش و آگاهى هاى امروزى بشر در باره افلاك همان دانش نجوم باستان ايرانيان است، نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر، گفته ميشود كه شكل ظاهرى افلاك، شبيه يك ماهى است كه گاوى بر او ايستاده است. يعنى وقتى خدا از بالا به تمامى افلاك نگاه ميكند، آنرا بصورت يك ماهى كه گاوى را در پشت خود حمل ميكند، ميبيند. ماهى كه جهان به برپشت اوست و او در آب قرار دارد. گويند، نام آن ماهى ليوثا است و نام آن گاو يهموث. (نامها بايد برسى شوند) و گويند كه اين ماهى بر دريا و دريا بر باد و باد بر قدرت قرار دارد.

٣- ماهى و گياه مقدس هوم
هوم گياهى اساطيرى است كه در دنياى مينوى ايزد است و در دنياى گياهان، ابر گياه و يا فلورا است، چراكه موجب طول عمر، درمانبخش بيماريها، شادى بخش ارواح است و در بازسازى جهان بكار خواهد آمد(بازسازى جهان پس از طوفان نوح كه هر ١٢ هزار سال زمين را در آب غرق ميكند و همه موجودات از بين رفته، و دوباره موجودات جديد بوجود ميآيند) و سرور گياهان بشمار ميآيد. ايرانيان گياه هوم را در مراسم نيايش طبيعت بكار ميبردند.

٤- نماد ماهى بعنوان نماد زندگى و بارورى
ماهی مهم‌ترین نماد بارورى و زندگى در دنياى باستان ايران است. ايرانيان ماهى را نماد باروری، زندگی، و دوباره زنده شدن گيتى و همچنین معمولا نمادی فرخنده(:خوش‌یمن) ميدانستند. ماهی در پیوند با خورشيد و يا الهه‌ی مادر، ماه و اقیانوس‌های نخستین قرار دارد که همه چیز از آن‌ها سرچشمه گرفته شده است.

۱۹.۱۲.۰۲

برگستوان، نوروز پيروز



برگستوان دوران صفويه كه امروزه در موزه استكهلم سوئد قرار دارد.

نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند
دلدل نام اسب ابلق و يا سياه سپيد(شهبا) خسرو پرويز شاهنشاه دانشمند و هنرمند و ماجراجوى ساسانى است كه نژاد اين اسب جزء گنجهاى هشت گانه و مشهور او، بشمار ميآمد.
واژه ی " بَرْگُسْتوان" که بیشتر به معنی زره ستور بکار می رود، از سه پاره به معنی سینه /گُشت به معنی پهلو و وان ( =پساوند نگهبانی ) ساخته شده است. معنی بنیادین آن نگهبان ِسینه و پهلوست.)
چو خَفتان و تیغ و چو بَرْگُسْتوان،
همه کرد پیدا ، به روشن روان.( نامه ی باستان ، جلد اول )

برگستوان پوششی بود که ايرانيان بر تن اسبها مى پوشاندند. اين پوشش در جشنها و مراسم ملى جنبه زینتى داشت و از جنس ابريشم بود و بهنگام جنگها از جنس فلز سبك مانند آلومنيوم و بروش جوشن و پولكى ساخته ميشد و براى حفاظت اسب، بر او مى پوشاندند. غالباً پوشش اسب و پیل در جنگ برگستوان و پوشش مرد جنگی زره و جوشن و کژاگند بوده است.
واژه برگستوان را می‌توان مرکب از سه جزء دانست : «بَر» (رویِ)، «کُشت» یا «کُست» و «وان» (پسوند اتصاف به معنای نگهدارنده).
پیشینه برگستوان برميگردد به زمان كوروش كبير و امپراتورى هخامنشى. ولى شواهد تاريخى از جمله ادبيات ما، سخن از استفاده برگستوان از دوران جمشيد شاه، يعنى دهها هرار سال پيش دارد.
چهره خورشیدو آنگه زحمت مشاطگی
مرکب جمشید و آنگه حاجت برگستوان؟ خاقانی.

ولى براساس هزاران آثار باستانى بدست آمده از فلات قاره ايران، از زمان كوروش كبير تا پايان جنگ جهانى دوم، در ارتش ايران استفاده از برگستوان معمول و گاها اجبارى بوده است.

بنابر منابع موثق تاريخى، سابقه استفاده از زره مرکب یا برگستوان در زمان سامانيان چنین برمی آید که استفاده از صفحات فلزی درخشان در ساخت آن رایج بوده و در سرزمین‌های پارس از اندلس تا مصر و چين رواج داشته است. در طاق بستان، نقش برجسته خسرو پرویز سوار بر اسبی با پوشش برگستوان بر سنگ کنده شده است و کریستن سن برگستوان را از جنگ افزارهای سواره نظامِ امپراتورى ساسانی دانسته است. برگستوان در خزائن سلاح هاى سلطنتى نگاهداری می‌شده است و شاهنشاهان پارسى نشان مخصوص خود را بر آن حک می‌کرده اند. در جنگ‌های چليپى هم شواليه هاى پارسى با اسبان زره دار به تصوير كشيده شده اند. در زمان امپراتورى صفوى، شواليه هاى پارسى و سرداران ارتش صفوی براسبان برگستوان دار سوار ميشدند. ولى همزمان با اختراع سلاحهای آتشين در دوران امپراتورى صفوى و راهيابى سلاحهای آتشین به صحنه‌های نبرد، کاربرد برگستوان محدود شده است.
آثار باستانى بيشمارى از فلات قاره ایران بدست آمده كه حكايت از استفاده شاهنشاهان پارسى از برگستوان در ارتشهاى خود ميكند.
یک نقاب یا سرپوش مفرغی اسب که در حفاری‌های تپه حسنلو بدست آمده و احتمالاً جزئی از زره کامل اسب یا برگستوان است، نخستین گواهِ استفاده از آن را در دوران امپراتورى هخامنشیان است. در وصف سپاه کوروش می‌نويسند: كوروش ارتشى فولادين داشت. ارتش كوروش بويژه سواره نظام او آهنين بودند، هم از نظر ظاهر و هم از نظر دلاورى و اراده سربازان براى پيروزى. از دوره اشکانیان هم به گواهی نگاره‌ای از سواركاران اشكانى، بر اسب برگستوان می‌پوشاندند. و بخشی از یک زرهِ اسب متعلق به این دوره، در موزه هنر دانشگاه ییل نگاهداری می‌شود.
استفاده از چرم در ساخت برگستوان را در دوره ساسانیان باید قطعی دانست. کاربرد فلز به صورت صفحات کوچک و پولک نیز، که مانند فلس ماهی با فاصله بر صفحه چرمین دوخته می‌شد، برای ایمنی بیش‌تر معمول بوده است. وصف آمیانوس مارسلینوس از سواره نظام ساسانی به صورت ارتش آهن و فولادِ یکپارچه، استفاده از فلز را در ساخت برگستوان در این دوره تأیید می‌کند. در ايران ساخت برگستوان از (پولک)های فلزى محبوبيت داشته است. برگستوان گاه از ناحیه حلقه رکاب دو تکه می‌شد و سر و سینه، و ران پشت اسب را می‌پوشاند و گاه‌ به‌طور یکپارچه از سر و گردن و تمام بدن اسب تا زانو محافظت می‌کرد، اما در قسمت پاها و دست‌ها شکاف داشته تا مرکب آسان گام بردارد و گاه نیز تنها گردن و کفل اسب را می‌پوشاند.
در نگاره‌های متعدد بدست آمده بویژه نگاره هايى كه بر اساس داستان‌های شاهنامه ترسیم شده اند، اسبان را با برگستوان نشان داده اند. این تصاویر و نیز برخی اشاراتِ موجود در شهر هاى كوچك امپراتورى ايران، از نوعی برگستوان منسوج موسوم به، «برگستوان جامگی» خبر می‌دهد که احتمالاً با نوعی ابریشم خامِ موسوم به «کژیا» یا «کج»با لایه دوزی شبیه به لحاف تهیّه می‌شد و به همین سبب آن را کجین یا کجیم یا غژاغند، کژاکند، کژاغند، و کزاغند می نامیدند و غالباً با استفاده از منگوله، قبه و ریشه دوزی تزیین می‌شده اند. (در صحيح بودن اسامى، كمى تا قسمتى شك وجود دارد. )ولی در این نوع نیز پوشش سر و صورت اسب فلزی بوده است. گاه در لایه این برگستوان‌ها به جای ابریشم از نمد و خز نیز استفاده می‌شد. رواج برگستوان جامگی نوع چرمی ـ فلزیِ باستانی را منسوخ نکرد. فخر مدبر هنگام گفتگو از جنگ افزار مناسب برای مقابله با برگستوان، از هر دو نوع برگستوان ـ آهنین و جامگی ـ بتصریح یاد کرده است.
نگاره بينظيرى از قرن نهم، ايران حاكى از آنست كه در سپاه ايران دو هزار اسب با برگستوان‌های آهنین و اسبانی با برگستوان‌های آجیده (قزاکند) ضخیم، که تیر از آن نمی‌گذشت، گزارش شده است که مزیّن به ریشه‌ها و گل آویزهای زربافت بلند بوده اند و دامن آن‌ها تا زمین می‌رسیده است.

۱۸.۱۲.۰۲

پرس، پرسه، پارس



يكى از معانى واژه "پرس" حجاب و پوشش است. و پرسپ جامه های الوان و حريرى را نیز ميگويند که در ایام جشنهاى نوروز و جشن هاى ايرانى بطور كلى، به جهت زینت و آرایش بر در و دیوار و سقف خانه ها و بازارها و خيابانها ميكشيدند.

واژه "پرس" همچنين نام ایران در بعض زبانهای اروپائی است كه آن را از نام پارسه از عهد امپراتورى هخامنشی گرفته اند. نام پارس در کتیبه های داریوش، پارسه و در تاریخ هرُدوت «پرسر» و در کتب تاريخى بسيارى «پرسیس » و در تاريخ بطور كلى «پرسین » است. در تاريخ راجع به نژاد پارسیان آمده است كه، پارسی ها را آريايى میگفتند و پارسیها نیز خود را چنین میخواندند. منشاء اين نام از آنجاست كه در فلات قاره ايران خدايان ميزيستند و شگفتى ميآفريدند و پرسه پسر زئوس از دانائه بود.

زئوس كيست؟

زئوس يا ژوپيتر، پادشاه خدایان و فرمانروای تمام آتشكده هاى واقع در کوه المپ(دماوند)است. گفته ميشود كه نام زئوس مربوط است به کلمهٔ dios به معنی «درخشان». واژه زئوس با بخش نخست واژه لاتین ژوپیتر «Jupiter» و واژه مورد کاربرد برای روز، پیوند دارد.

زئوس ایزد آسمان رخشان و نیز توفان نيز بشمار می‌رفت و به همین دلیل سلاح او آذرخش(تير آتشين)بود که آن را به سمت کسی که او را ناخشنود کرده، پرتاب می‌کرده‌است. مواردی که او را بسیار خشمگین می‌کرد دروغگویی، پیمان‌شکنی و خیانت بوده‌است. از دیگر نشانه‌های او می‌توان به عصای سلطنتی، درخت بلوط(جنگلهاى بلوط در البرز) عقاب و سپرش (ساخته شده از پوست بز) اشاره كرد. داستان زئوس يا ژوپيتر همان داستان فريدون شاه در شاهنامه است. بدين ترتيب كه کرونوس پادشاه(ضحاك) خواب ميبيند که توسط فرزندى كه بدنيا ميآيد، سرنگون خواهد شد. بهمین دلیل نوزادان را می‌بلعید. اما زئوس (فريدون) توسط همسر كرونوس و مادرش (رئا و گایا. رئا دختر گايا، همسر كرونوس و مادر زئوس است كه در شاهنامه فرانك ناميده شده و مادر فريدون شاه است)نجات پیدا ميكند. بدين ترتيب كه رئا كه همسر كرونوس است و كرونوس تمامى نوزادان او را بلعيده، سنگ بزرگی را در قنداق‌ زئوس قرار داده و به جاى قنداق زئوس (فريدون)به کرونوس (ضحاك) ميدهد، وی نیز که فکر می‌کرد این سنگ بزرگ زئوس است آن را به جای زئوس ميبلعد. و به خفگى مى افتد. رئا نیز از این فرصت استفاده کرده و به او ميگويد كه ديگر نميتواند نوزاد ببلعد و جانش در خطر است. پس او را به غاری در کوه‌های دیکتی واقع در کرت برده و مخفى ميكند. (ضحاك را برده و در غارى در كوه دماوند از رشته كوه هاى البرز مخفى ميكند.) و در آن‌جا از بزی مقدس به نام آمالتئا به گلوى كرونوس كه بجز آب و شير چيز ديگرى از گلويش پايين نميرفته، ميخوراند. زئوس كه در قنداقى است كه در گلوى كرونوس گير كرده، با شیرى كه رئا به كرونوس ميخوراند، تغذيه كرده و بزرگ ميشود. اين بز بعدها به‌عنوان پرستار زئوس ناميده ميشود.( در شاهنامه، فريدون شاه نوزاد در دامنه كوه دماوند توسط گاوى كه به او شير ميدهد بزرگ ميشود كه بعدها به او گاو پرستار فريدون شاه ميگويند). پس از اينكه زئوس بزرگ ميشود، با کرونوس و دیگر تیتان‌ها(ضحاك و آل و يا خاندان او) وارد جنگ شده و آن‌ها را شکست داده و سرنگون ميكند. و بچه‌های بلعیده شده را توسط معجونی از مس تند و شراب که متیس(زن كيمياگر كه بعدها زن زئوس ميشود) ساخته بود از شکم کرونوس بيرون آورده و به همراه آن‌ها کرونوس را تا ابد در تارتاروس(جهنم زير زمينى)زندانی ميكند(بر طبق شاهنامه فريدون شاه، پس از پيروزى بر ضحاك، او را تا ابد در غارى در كوه دماوند به زنجير ميكشد). سپس با برادرانش براساس قرعه، فرمانروایی گيتى را میان خود و برادراتش، پورئيدن و هادس تقسیم ميكنند. (در شاهنامه فريدون شاه فرمانروايى گيتى را میان سه پسرش سلم، تور و ایرج تقسيم می‌کند). زئوس فرمانروای آسمان و زمین شد، (ايرج فرمانرواى ايران و يا كل زمين شد) پوزئیدون فرمانروای دریاها( تور فرمانرواى توران) و جهان زیرزمینی و دوزخ هم نصیب هادس (سلم هم فرمانرواى روم) ميشود.

اما نام پارس از كجا ميآيد؟ پس از پيروزى زئوس بر كرونوس(فريدون شاه بر ضحاك)، زئوس نزد کفه پسر بلوس رفت و دختر وی آندرومدا(١) را بزنی گرفت و از این دختر پسری بیامد كه او را پرسس ناميدند، که در نزد کِفه بماند. بعد چون کِفه اولاد ذکور نداشت تمام ملت را به اسم پرسس ، پرس ( پارسی ) نامگذارى كردند...» رجوع به تاریخ ایران باستان ص 730 و پرسس و پرسه شود.



فرانك مادر فريدون شاه

پاورقى
(١)
آندرومدا، و يا زن به زنجير كشيده، نام یکی از صورت‌های فلکی در شمال استوای آسمانی است که بزرگ‌ترین کهکشان همسایه به کهکشان راه شیری با نام کهکشان آندرومدا در آن دیده می‌شود. آندرومدا یکی از ٨٨ صورت فلکی است که توسط اخترشناس ايرانى لیست شده‌اند و همچنین یکی از ٤٨ صورت فلکی امروزی است. نام این صورت فلکی برگرفته از نام آندرومده دختر کاسیوپه در اساطیر ايران است که به صخره‌ای زنجیر شد تا توسط کتوس هیولای دریا، خورده شود. آندرومدا به همراه چندین صورت فلکی دیگر که همگی بر اساس شخصیتهای افسانه پرسئوس نامگذاری شده‌اند، در شبهای پاییزی در نیم‌کره شمالی واضح‌ترین حالت را دارند. به دلیل میل شمالی آن، آندرومدا تنها از نقاطی که در شمال عرض جغرافیایی ۴۰ درجه جنوبی قرار دارند قابل مشاهده است و برای نقاطی که در جنوب عرض جغرافیایی ۴۰ درجه قرارمی‌گیرند پایین‌تر از افق است. آندرومدا با مساحتی برابر ۷۲۲ درجه مربع، یکی از بزرگترین صورتهای فلکی است. این مساحت ۵۵٪ اندازه بزرگترین صورت فلکی (مارباریک)و بیش از ۱۰ برابر کوچکترین صورت فلکی (چلیپا) است. از کتاب صورتهاى فلكى اثر عبدالرحمان صوفی. عبدالرحمان صوفی رازی، ستاره‌شناس ایرانی سدهٔ سوم و چهارم هجری (حدود ۹۶۴ میلادی)، نویسنده ی کتاب صورتهاى فلكى اولین کسی است که کهکشان آندرومدا را در کتاب صورتهاى فلكى گزارش کرد. وی اولین کاشف کهکشان ها و سحابی های خارج راه شیری است و نیز به محاسبه زمان طولانی «سحابی‌های متغیر» پرداخت. او پژوهش کاملی در مورد کهکشان آندرومدا انجام داد که این نخستین رصد ثبت‌شده از این کهکشان است.

۱۷.۱۲.۰۲

هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار، نوروز پيروز


باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغ‌زار
سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
شاخ که با میوه‌هاست، سنگ به پا می‌خورد
بید مگر فارغست، از ستم نابکار
شیوهٔ نرگس ببین، نزد بنفشه نشین
سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار
خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
نالهٔ موزون مرغ، بوی خوش لاله‌زار
هر گل و برگی که هست، یاد خدا می‌کند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار
برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار
وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار
بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیار
بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفتهٔ سعدی بيار


همايون شجريان، نوروز

۱۵.۱۲.۰۲

برخيز كه باد صبح نوروز از راه ميرسد


برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستانبان


ليلا فروهر، آهنگهاى فولكلور ايران

۱۴.۱۲.۰۲

فردوسى پادشاهى بهرام گور، نوروز پيروز



چو شد ساخته کار آتشکده
همان جای نوروز و جشن سده
بیامد سوی آذرآبادگان
خود و نامداران و آزادگان
پرستندگان پیش آذر شدند
همه موبدان دست بر سر شدند
پرستندگان را ببخشید چیز
وز آتشکده روی بنهاد تیز
خرامان بیامد به شهر ستخر (شهر استخر كه كيومرث ساخت)
که شاهنشهان را بدان بود فخر
پراگنده از چرم گاوان میش
که بر پشت پیلان همی راند پیش
هزار و صد و شست قنطار بود
درم بو ازو نیز و دینار بود
که بر پهلوی موبد پارسی
همی نام بردیش پیداوسی
بیاورد پس مشکهای ادیم
بگسترد و شادان برو ریخت سیم
به ره بر هران پل که ویران بدید
رباتى که از کاروانان شنید
ز گیتی دگر هرکه درویش بود
وگر نانش از کوشش خویش بود
سدگیر به کپان بسختید سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
چهارم هران پیر کز کارکرد
فروماند وزو روز ننگ و نبرد
به پنجم هرانکس که بد با نژاد
توانگر نکردی ازو هیچ یاد
ششم هرکه آمد ز راه دراز
همی داشت درویشی خویش رازفان
بدیشان ببخشید چندین درم
نبد شاه روزی ز بخشش دژم
غنیمت همه بهر لشکر نهاد
نیامدش از آگندن گنج باد
بفرمود پس تاج خاقان چین
که پیش آورد مردم پاک‌دین
گهرها که بود اندرو آژده
بکندند و دیوار آتشکده
به زر و به گوهر بیاراستند
سر تخت آذر بپیراستند
وزان جایگه شد سوی طیسفون
که نرسی بد و موبد رهنمون
پذیره شدندش همه مهتران
بزرگان ایران و کنداوران
چو نرسی بدید آن سر و تاج شاه
درفش دلفروز و چندان سپاه
پیاده شد و برد پیشش نماز
بزرگان و هم موبد سرفراز
بفرمود بهرام تا برنشست
گرفت آن زمان دست او را به دست
بیامد نشست از بر تخت زر
بزرگان به پیش اندرون با کمر
ببخشید گنجی به مرد نیاز
در تنگ زندان گشادند باز
زمانه پر از رامش و داد شد
دل غمگنان از غم آزاد شد
ز هر کشوری رنج و غم دور کرد
ز بهر بزرگان یکی سور کرد
بدان سور هرکس که بشتافتی
همه خلعت مهتری یافتی.
فردوسى كبير















۱۳.۱۲.۰۲

زاغ بود كو بهار، ياد كند از خزان، نوروز پيروز



گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان
گفت که سلطان منم، جانِ گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگهى یاد فلان ؟
دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان
پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان؟
جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان
چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمه‌ام سست شود بگسلان
پشت جهان دیده‌ای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان
ای قمرِ زیر میغ خویش ندیدی، دریغ
چند چو سایه دوی در پی این دیگران؟
بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان
در پی دزدی بُدَم دزد دگر بانگ کرد
هشتم و بازآمدم گفتم هین چیست آن؟
گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغلِ کژنشان.
بخشى از غزل مولانا جلال دين محمد بلخى


Rastak- Sornaye Nowruz (Official Video) - روستاك، سرناى نوروزى